part 6
part 6
view mika :
در کلاس رو باز کردم
بچه ها سرگرم حرف زدن بودن
یهو یه نفر از پشت بغلم کرد
میتسوری بود
گفت :《 اوهایوووو ( صبح به خیر به ژاپنی ) 》
لبخند زدم اما دوباره یاد خواب دیشب افتادم
یکهو با صدای میتسوری از هپروت در اومدم
میتسوری :《 چرا گیج می زنی ؟ 》
گفتم :《 چیزی نیس ! 》
و بعد سر جام نشستم
ایروکا سنسه وارد کلاس شد
معلم ریاضیمون
ایروکا سنسه :《 اوهایو مینا ! 》
چشمش به میتسوری افتاد و گفت :《 چهره جدیدی رو می بینم ! تو میتسوری ای ؟ 》
میتسوری با اشتیاق گفت :《 های ! ( بله / باشه / چشم به ژاپنی 》
ایروکا سنسه گفت : 《 من ایروکا ام ! معلم ریاضیت ! خب بچه ها صفحه ۸۴ رو باز کنین که یکم از بقیه ی کلاسا عقبیم ! 》
بابا کی حال داره بخواد حرفای اینو گوش بده
سرمو روی میزم گذاشتم
به طرف پنجره نگاه کردم
یه پرنده رو درخت رو به پنجره لونه ساخته بود و داشت به جوجه هاش غذا می داد
لبخند زدم
چشمام سنگین شد و خوابم برد
یهو با حس اینکه یه نفر داره تکونم می ده بیدار شدم
میتسوری بود
صدای ایروکا سنسه دراومد و گفت :《 میکا ! بیدار شو ! 》
گفتم : 《 های ، سومیماسن ( ببخشید به ژاپنی ) 》
صدای پوزخند از اون ور شنیده شد
قلدر دختر کلاسمون بود
کانزوجی ساشا
بعد نیم ساعت کلاس تموم شد
برخورد دستی رو روی میزم حس کردم
سرم رو بالا گرفتم تا چهره اون فرد رو ببینم
اون .....
view mika :
در کلاس رو باز کردم
بچه ها سرگرم حرف زدن بودن
یهو یه نفر از پشت بغلم کرد
میتسوری بود
گفت :《 اوهایوووو ( صبح به خیر به ژاپنی ) 》
لبخند زدم اما دوباره یاد خواب دیشب افتادم
یکهو با صدای میتسوری از هپروت در اومدم
میتسوری :《 چرا گیج می زنی ؟ 》
گفتم :《 چیزی نیس ! 》
و بعد سر جام نشستم
ایروکا سنسه وارد کلاس شد
معلم ریاضیمون
ایروکا سنسه :《 اوهایو مینا ! 》
چشمش به میتسوری افتاد و گفت :《 چهره جدیدی رو می بینم ! تو میتسوری ای ؟ 》
میتسوری با اشتیاق گفت :《 های ! ( بله / باشه / چشم به ژاپنی 》
ایروکا سنسه گفت : 《 من ایروکا ام ! معلم ریاضیت ! خب بچه ها صفحه ۸۴ رو باز کنین که یکم از بقیه ی کلاسا عقبیم ! 》
بابا کی حال داره بخواد حرفای اینو گوش بده
سرمو روی میزم گذاشتم
به طرف پنجره نگاه کردم
یه پرنده رو درخت رو به پنجره لونه ساخته بود و داشت به جوجه هاش غذا می داد
لبخند زدم
چشمام سنگین شد و خوابم برد
یهو با حس اینکه یه نفر داره تکونم می ده بیدار شدم
میتسوری بود
صدای ایروکا سنسه دراومد و گفت :《 میکا ! بیدار شو ! 》
گفتم : 《 های ، سومیماسن ( ببخشید به ژاپنی ) 》
صدای پوزخند از اون ور شنیده شد
قلدر دختر کلاسمون بود
کانزوجی ساشا
بعد نیم ساعت کلاس تموم شد
برخورد دستی رو روی میزم حس کردم
سرم رو بالا گرفتم تا چهره اون فرد رو ببینم
اون .....
۲.۴k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.