در میخانه به روی همه باز است هنوز
در میخانه به روی همه باز است هنوز
سینه سوخته در سوز و گداز است هنوز
بی نیازی است در این مستی و بیهوشی عشق
درِ هستی زدن از روی نیاز است هنوز
چاره از دوری دلبر نبود، لب بربند
که غلام درِ او، بنده نواز است هنوز
راز مگشای، مگر در برِمست رُخ یار
که در این مرحله، او محرم راز است هنوز
دست ب-ردار ز سوداگری و بوالهوسی
دست عشاق سوی دوست دراز است هنوز
نرسد دست من سوخته بردامن یار
چه توان کرد که در عشوه و ناز است هنوز؟
ای نسیم سحری، گر سر کویش گذری
عطر برگیر که او غالیه ساز است هنوز
امام خمینی
❣ ❣
سینه سوخته در سوز و گداز است هنوز
بی نیازی است در این مستی و بیهوشی عشق
درِ هستی زدن از روی نیاز است هنوز
چاره از دوری دلبر نبود، لب بربند
که غلام درِ او، بنده نواز است هنوز
راز مگشای، مگر در برِمست رُخ یار
که در این مرحله، او محرم راز است هنوز
دست ب-ردار ز سوداگری و بوالهوسی
دست عشاق سوی دوست دراز است هنوز
نرسد دست من سوخته بردامن یار
چه توان کرد که در عشوه و ناز است هنوز؟
ای نسیم سحری، گر سر کویش گذری
عطر برگیر که او غالیه ساز است هنوز
امام خمینی
❣ ❣
۶۶۲
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.