فیک کوک (*رز سیاه*) 11
از زبان ا/ت :
گفتم : خب الان چیکار کنیم؟
گفت : هیچی میریم بیرون از شرکت
گفتم: خنگ خدا نباید منو ببینن
به پشت سرش نگاه کرد و گفت : بیا از اینجا بریم .
سرمو تکون دادم که باشه . بعد دره شیشه ای رو باز کرد و رفتیم بیرون .
به پایین نگاه کردم ارتفاعش زیاد نبود ولی امکان آسیب دیدگی
بود .
به جونگ کوک نگاه کردمو گفتم : امرن بپرم .
گفت :خب اول من میرم.
جونگ کوک پرید و گفت : آیییی پام
ترسیدم و گفتم : جونگ کوک چی شد حالت خوبه خوبی ؟
خندید گفت: آره بابا شوخی کردم
شوخیش خنده دار نبود برای همین اخم کردم و گفت : خب بیا
گفتم : م...م..من نمیام
گفت : بیا میگیرمت
گفتم : دیگه اگه یه درصد امید به اومدم بود با گفتن این جمله از بین رفت
گفت : بدت میاد بغلت کنم ؟ ها؟
گفتم : ای بابا خب خجالت میکشم
گفت : بیا دیکه و گرنه باید بری تولد تازه کادو هم نگرفتی
یکم فکر کردم گفتم : باشه ولی بگیریما
گفت : نترس من مراقبتم
چشامو به هم فشار دادم پریدم که افتادم تو بغلش.
سرمو چسبوندم به سینش و هیچی نگفتم .
از زبان جونگ کوک :
مثل فرشته اومد تو بغلم هیچی نگفت و تو بغلم مچاله بود
پاهاشو کذاشتم زمین و دستاشو مشت کرده بود رو سیم
گفتم : ا/ت خوبی ؟
گفت : اصلا حرف نزن از ترس مردم
سرشو از رو سینم بلند کردم .
از زبان ا/ت :
سرمو بلند کرد و گفت : بیا بریم
گفتم : باشه ولی کجا ؟
یکم فکر کرد و گفت : گشنت نیست ؟
گفتم: حرف دلمو زدی
دستمو گرفت و سوار ماشین خودش کرد .
گفتم : فرار هوشمندانه ولی ترسناکی بود .
گفت : من که خوشم اومد .
لرزم گرفت و کفت : چی شد ؟
گفتم : مور مورم شد با این حرفت جئون خان
رفتیم یه رستوران و غذا خوردیم و بعد غذا نوشیدنی گرفتیم که گفتم : آخ دستت درد نکنه
گفت : کاری نکردم تازه فکر کن اگه شرکت میموندیم چی میشد
گفتم : هیچی بابام میگفت چرا برای دختر گلم کادو نگرفتین (با ادای صدای باباش)
جونگ کوک زد زیر خنده منم خندم گرفت .
همین توری که میخندیدم جونگ کوک گفت : چطور میشه دوست نداشت .
خندم قعط شد و بهش نگاه عمیقی کردم و گفتم : غلط نکنم دل پسر مردمو بردم .
چشاشو ریز کرد و گفت : بله
گفتم : ایش نگو
گفتم: واقعا
گفت : آره
گفتم : دِه شوخی قشنگی بود جونگ کوک آفرین.
گفت : آره دوست ندارم .
گفتم : دیدی دیدی راس گفتم بازیگریت عالی میشد.
بعد لیوان نوشیدنیمو برداشتم و داشتم میخوردم که
گفت : دوست ندارم
بعد مکس کرد و گفت : عاشقتم .
نوشیدنی پرید تو گلوم و صرفه کردم گفت : خوبی چی شدی ؟
گفتم : جونگ کوک بهم سابت شد بازیگری خوبه بسه .
گفت : نه بابا بازیگری چیه .واقعا گفتم قبولش کن
گفتم : آه مغزم من رفتم .
بلند شدم و رفتم بیرون سوار ماشین شدم .
۰۰۰۰۰۰۰
خوشت اومد کامت بزار ^^
لباس ا/ت اسلاید ۲
گفتم : خب الان چیکار کنیم؟
گفت : هیچی میریم بیرون از شرکت
گفتم: خنگ خدا نباید منو ببینن
به پشت سرش نگاه کرد و گفت : بیا از اینجا بریم .
سرمو تکون دادم که باشه . بعد دره شیشه ای رو باز کرد و رفتیم بیرون .
به پایین نگاه کردم ارتفاعش زیاد نبود ولی امکان آسیب دیدگی
بود .
به جونگ کوک نگاه کردمو گفتم : امرن بپرم .
گفت :خب اول من میرم.
جونگ کوک پرید و گفت : آیییی پام
ترسیدم و گفتم : جونگ کوک چی شد حالت خوبه خوبی ؟
خندید گفت: آره بابا شوخی کردم
شوخیش خنده دار نبود برای همین اخم کردم و گفت : خب بیا
گفتم : م...م..من نمیام
گفت : بیا میگیرمت
گفتم : دیگه اگه یه درصد امید به اومدم بود با گفتن این جمله از بین رفت
گفت : بدت میاد بغلت کنم ؟ ها؟
گفتم : ای بابا خب خجالت میکشم
گفت : بیا دیکه و گرنه باید بری تولد تازه کادو هم نگرفتی
یکم فکر کردم گفتم : باشه ولی بگیریما
گفت : نترس من مراقبتم
چشامو به هم فشار دادم پریدم که افتادم تو بغلش.
سرمو چسبوندم به سینش و هیچی نگفتم .
از زبان جونگ کوک :
مثل فرشته اومد تو بغلم هیچی نگفت و تو بغلم مچاله بود
پاهاشو کذاشتم زمین و دستاشو مشت کرده بود رو سیم
گفتم : ا/ت خوبی ؟
گفت : اصلا حرف نزن از ترس مردم
سرشو از رو سینم بلند کردم .
از زبان ا/ت :
سرمو بلند کرد و گفت : بیا بریم
گفتم : باشه ولی کجا ؟
یکم فکر کرد و گفت : گشنت نیست ؟
گفتم: حرف دلمو زدی
دستمو گرفت و سوار ماشین خودش کرد .
گفتم : فرار هوشمندانه ولی ترسناکی بود .
گفت : من که خوشم اومد .
لرزم گرفت و کفت : چی شد ؟
گفتم : مور مورم شد با این حرفت جئون خان
رفتیم یه رستوران و غذا خوردیم و بعد غذا نوشیدنی گرفتیم که گفتم : آخ دستت درد نکنه
گفت : کاری نکردم تازه فکر کن اگه شرکت میموندیم چی میشد
گفتم : هیچی بابام میگفت چرا برای دختر گلم کادو نگرفتین (با ادای صدای باباش)
جونگ کوک زد زیر خنده منم خندم گرفت .
همین توری که میخندیدم جونگ کوک گفت : چطور میشه دوست نداشت .
خندم قعط شد و بهش نگاه عمیقی کردم و گفتم : غلط نکنم دل پسر مردمو بردم .
چشاشو ریز کرد و گفت : بله
گفتم : ایش نگو
گفتم: واقعا
گفت : آره
گفتم : دِه شوخی قشنگی بود جونگ کوک آفرین.
گفت : آره دوست ندارم .
گفتم : دیدی دیدی راس گفتم بازیگریت عالی میشد.
بعد لیوان نوشیدنیمو برداشتم و داشتم میخوردم که
گفت : دوست ندارم
بعد مکس کرد و گفت : عاشقتم .
نوشیدنی پرید تو گلوم و صرفه کردم گفت : خوبی چی شدی ؟
گفتم : جونگ کوک بهم سابت شد بازیگری خوبه بسه .
گفت : نه بابا بازیگری چیه .واقعا گفتم قبولش کن
گفتم : آه مغزم من رفتم .
بلند شدم و رفتم بیرون سوار ماشین شدم .
۰۰۰۰۰۰۰
خوشت اومد کامت بزار ^^
لباس ا/ت اسلاید ۲
۵.۳k
۰۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.