p7
دیگه قطع کردم
چند ماه بعد
بلخره یکمی خوب شده بودم و تا حدودی میتونستم راه برم قرار بود برگردم سئول به عنوان خواننده جیمینم اومد فردا تولد جونگ کوک بود پس میخواستم واسه تولدش سوپرایزش کنم فردا شب شد جیمین به جونگ کوک زنگ زد همه چیو آماده کردم خونه رو تزئین کردم کیک خریدم بهترین لباسمو پوشیدم و آرایش کردم منتظر بودیم من رفته بودم همه پسرا بودن تهیونگ جیهوپ یونگی نامجون جین بودن منم تو اتاق بودم که صدا زنگ در اومد اومد تو از لایه در اتاق دیدمش جیمینم تو اتاق پیش من بود چراغ روشن شد و جیهوپ جلو جونگ کوک بمب شادی ترکوند و برقا روشن شد همه:تولدت مبارککککک کوک:وای ترسیدم مرسی بچه ها فکر نمیکردم یادتون باشه تهیونگ:وا داداشمونیا من:سه دو یک جیمین بریم
از زبون جونگ کوک
در اتاق باز شد دیدم سانا با ویلچر اومد بیرون من:سانا جیمین آوردش بیرون سانا:تولدت مبارک عزیزم دوتا پاهاشو رو زمین گذاشت رو پاهاش وایساد و قدم برداشت نزدیکم شد سانا:من بلخره خوب شدم جونگ کوکی من:من خواب نمیبینم نه لبامو بوسید
از زبون خودم
برا اینکه باور کنه لباشو بوسیدم من:نه تو خواب نمیبینی واقعیه من دارم راه میرم عزیزم خندیدم کوک:بهترین کادویی بود که تو عمرم نگرفته بودم کمرمو گرفت چسبوند به خودش یه دستشو پشت موهام گذاشت لبامو محکم بوسید منم همراهیش کردم تهیونگ:اهم اهم از هم جدا شدیم کوک:دلم برات تنگ شده بود من:منم همینطور عزیزم تولدت مبارک کوک:ب بیا بشین زیاد واینستا بردم نشوندم درد داشتم یکم من:آخ پامو گرفت بالا گذاشت رو پاها خودش و مالید جیمین رفت کیک رو آورد و جونگ کوک فوت کرد
چند ماه بعد
بلخره یکمی خوب شده بودم و تا حدودی میتونستم راه برم قرار بود برگردم سئول به عنوان خواننده جیمینم اومد فردا تولد جونگ کوک بود پس میخواستم واسه تولدش سوپرایزش کنم فردا شب شد جیمین به جونگ کوک زنگ زد همه چیو آماده کردم خونه رو تزئین کردم کیک خریدم بهترین لباسمو پوشیدم و آرایش کردم منتظر بودیم من رفته بودم همه پسرا بودن تهیونگ جیهوپ یونگی نامجون جین بودن منم تو اتاق بودم که صدا زنگ در اومد اومد تو از لایه در اتاق دیدمش جیمینم تو اتاق پیش من بود چراغ روشن شد و جیهوپ جلو جونگ کوک بمب شادی ترکوند و برقا روشن شد همه:تولدت مبارککککک کوک:وای ترسیدم مرسی بچه ها فکر نمیکردم یادتون باشه تهیونگ:وا داداشمونیا من:سه دو یک جیمین بریم
از زبون جونگ کوک
در اتاق باز شد دیدم سانا با ویلچر اومد بیرون من:سانا جیمین آوردش بیرون سانا:تولدت مبارک عزیزم دوتا پاهاشو رو زمین گذاشت رو پاهاش وایساد و قدم برداشت نزدیکم شد سانا:من بلخره خوب شدم جونگ کوکی من:من خواب نمیبینم نه لبامو بوسید
از زبون خودم
برا اینکه باور کنه لباشو بوسیدم من:نه تو خواب نمیبینی واقعیه من دارم راه میرم عزیزم خندیدم کوک:بهترین کادویی بود که تو عمرم نگرفته بودم کمرمو گرفت چسبوند به خودش یه دستشو پشت موهام گذاشت لبامو محکم بوسید منم همراهیش کردم تهیونگ:اهم اهم از هم جدا شدیم کوک:دلم برات تنگ شده بود من:منم همینطور عزیزم تولدت مبارک کوک:ب بیا بشین زیاد واینستا بردم نشوندم درد داشتم یکم من:آخ پامو گرفت بالا گذاشت رو پاها خودش و مالید جیمین رفت کیک رو آورد و جونگ کوک فوت کرد
۶۹.۰k
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.