دوپارتی جونگکوک
سرشو میاره بالا و به چشمام خیره میشه
با خودم فکر میکنم هنوزم همونقدرم چشماش قشنگن...سیاه به تاریکی روزهام بدون اون....ولی یه چیزی توی چشماش فرق کرده! ستاره های چشماش کمرنگ شدن...ولی...ولی اون چشمای اون پسر دنیای من بود !
نمیشه اون چشما خاموش بشن....حتی اگه تموم نورهای درون خودم هم خاموش بشه اجازه نمیدم اون چشما ستاره هاش و روشناییش رو از دست بده !
بی اختیار میرم جلو و دستم رو روی چشماش میکشم : ستاره هات کم شدن پسر چشم ستارهای من !
با حرکت دست های من اشک های اونم جاری میشه....اشک هاش قفل در اشک های من رو هم میشکنن...
چشمام رو میبندم و پیشونیش رو میبوسم... : منم توی نبودنت یه شب هم بدون فکر به خندههات خوابم نبرد...به خاطرات فکر میکردم...هرچقدر هم که مرورشون دردناک بود...فقط خدا میدونه چندبار پیامامون رو خوندم و چندبار ویسات رو گوش دادم تا با صدات آروم بگیرم....یه خنده ریز کردم و ادامه دادم : میدونی قسمت جالبش کجا بود ؟ تو کسی بودی که به این حال انداختم ولی تو در عین حال تنها کسی بودی که میتونست حالم رو خوب کنه....همونقدر که فکر کردن بهت کل وجودم رو میسوزوند همونقدر باعث آرامشم میشد....تو با من چیکار کردی جئون جونگکوک؟ چیکار کردی که هم مثل زهری هم مثل پادزهر ؟ چیکار کردی که هم ضرر مواد رو داری هم سر خوشیش؟ چیکار کردی که هم تلخی شراب رو داری هم شیرینیش؟ تو با من چیکار کردی جئون جونگکوک ؟.....گریه هام شدت گرفته بود و اون هیچی نمیگفت.....تا اینکه بالاخره شروع به صحبت کرد اما انقدر صداش میلرزید که تشخیص حرفاش سخت بود : ببخش ا/ت....ببخش که با همه عذابی که بهت میدم بازم میخوامت...ببخش که با وجود اینکه میدونم چی به خاطر من بهت گذشت بازم میخوامت....ببخش که بدی کردم....ببخش که کل وجودم از اسم تو پر شده....ببخش که حتی در ازای جونم میخوامت....پیشونیش رو پیشونیم چسبوند...با دستم صورتش رو قاب کردم : هیچ عذابی بدتر از نبودت نیست....تو فقط باش...من هر رنجی رو به جون میخرم....اما توهم همین کارو میکنی ؟ پیشونیش رو یکم رو پیشونیم تکوندادو گفت:میکنم...معلومه که میکنم...من هرکاری میکنم ، فقط تو جئون ا/ت باش.
خببب.....نظرتون چیه؟
با خودم فکر میکنم هنوزم همونقدرم چشماش قشنگن...سیاه به تاریکی روزهام بدون اون....ولی یه چیزی توی چشماش فرق کرده! ستاره های چشماش کمرنگ شدن...ولی...ولی اون چشمای اون پسر دنیای من بود !
نمیشه اون چشما خاموش بشن....حتی اگه تموم نورهای درون خودم هم خاموش بشه اجازه نمیدم اون چشما ستاره هاش و روشناییش رو از دست بده !
بی اختیار میرم جلو و دستم رو روی چشماش میکشم : ستاره هات کم شدن پسر چشم ستارهای من !
با حرکت دست های من اشک های اونم جاری میشه....اشک هاش قفل در اشک های من رو هم میشکنن...
چشمام رو میبندم و پیشونیش رو میبوسم... : منم توی نبودنت یه شب هم بدون فکر به خندههات خوابم نبرد...به خاطرات فکر میکردم...هرچقدر هم که مرورشون دردناک بود...فقط خدا میدونه چندبار پیامامون رو خوندم و چندبار ویسات رو گوش دادم تا با صدات آروم بگیرم....یه خنده ریز کردم و ادامه دادم : میدونی قسمت جالبش کجا بود ؟ تو کسی بودی که به این حال انداختم ولی تو در عین حال تنها کسی بودی که میتونست حالم رو خوب کنه....همونقدر که فکر کردن بهت کل وجودم رو میسوزوند همونقدر باعث آرامشم میشد....تو با من چیکار کردی جئون جونگکوک؟ چیکار کردی که هم مثل زهری هم مثل پادزهر ؟ چیکار کردی که هم ضرر مواد رو داری هم سر خوشیش؟ چیکار کردی که هم تلخی شراب رو داری هم شیرینیش؟ تو با من چیکار کردی جئون جونگکوک ؟.....گریه هام شدت گرفته بود و اون هیچی نمیگفت.....تا اینکه بالاخره شروع به صحبت کرد اما انقدر صداش میلرزید که تشخیص حرفاش سخت بود : ببخش ا/ت....ببخش که با همه عذابی که بهت میدم بازم میخوامت...ببخش که با وجود اینکه میدونم چی به خاطر من بهت گذشت بازم میخوامت....ببخش که بدی کردم....ببخش که کل وجودم از اسم تو پر شده....ببخش که حتی در ازای جونم میخوامت....پیشونیش رو پیشونیم چسبوند...با دستم صورتش رو قاب کردم : هیچ عذابی بدتر از نبودت نیست....تو فقط باش...من هر رنجی رو به جون میخرم....اما توهم همین کارو میکنی ؟ پیشونیش رو یکم رو پیشونیم تکوندادو گفت:میکنم...معلومه که میکنم...من هرکاری میکنم ، فقط تو جئون ا/ت باش.
خببب.....نظرتون چیه؟
۹.۶k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.