فراموشی!
part ²²
دختره:ت...تو اینجا چیکار میکنی
لطفا باهامون کاری نداشته باش
و بغض کرده بود!
ناراحت بودم که نمتوستم کاری براش انجام بدم.
کیکی که توی جیب لباسم
بود دراوردمو دادم دستش.
با ولع میخورد و
منم با لبخند بهش نگاه میکردم.
با شنیدن صدای ماشین
از پنجره مشکی اون اتاق فکرم پیش جیمین رفتو سریع از اتاق بیرون
اومدمو درو پشت سرم بستم.
پاورچین پاورچین به سمت اتاقم قدم برداشتمو رفتم داخل
روی تختم دراز کشیدم که......
ادامه دارد......
دختره:ت...تو اینجا چیکار میکنی
لطفا باهامون کاری نداشته باش
و بغض کرده بود!
ناراحت بودم که نمتوستم کاری براش انجام بدم.
کیکی که توی جیب لباسم
بود دراوردمو دادم دستش.
با ولع میخورد و
منم با لبخند بهش نگاه میکردم.
با شنیدن صدای ماشین
از پنجره مشکی اون اتاق فکرم پیش جیمین رفتو سریع از اتاق بیرون
اومدمو درو پشت سرم بستم.
پاورچین پاورچین به سمت اتاقم قدم برداشتمو رفتم داخل
روی تختم دراز کشیدم که......
ادامه دارد......
۳۷.۴k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.