پارت⁵⁶~
.و خواستم جیغ بزنم ولی دستشو گرفت جلوی دهنم ...
&کسی اونجاست
بی ملاحضه بهش و برای از دست ندادن فرصت دستشو به شدتی گاز گرفتم که از خون اومد و دستشو با سرعت از جلوی دهنم برداشت و همون لحظی شروع کردم جیغ کشیدن:کمکککککک.....هق...کمکم کنید
صدای خوردن ضربه هایی به در اومد ...تا اخر با یه ضربه محکم در از جا کنده شد ...تهیونگ با چشمای گشاد فقط صحنه جلوشو میدید به توجه به موقعیتم دویدم طرفش و محکم بقلش کردم و هق میزدم اونم مهامو نوازش کرد و دم گوشم یواش میگفت : هوششش ...نترس من اینجام ...اینجام ...
با حرفاش اروم شدم ..من و کشید پشتش ..منم یواش لباسم و تنم کردم ..قدم برداشت سمت هارلس و نشست و سرشو تو دستش گرفت...
تهیونگ:چه غلطی داشتی میکردی؟
هارلس:...
تهیونگ:با تواممم لاشییییی چی غلطیییی میکردییی
با این دادش حتی تن منم لرزید ..
تهیونگ:نمیگی ن اوکی ...کاری میکنم مرگ برات ارزو شه ...بعد اومد سمت من و دستم کشید و برد بیرون ..یکم که گذشت برگشت سمتم...
تهیونگ:اون کی بود ...(باداد)
جولیا:نمی....
تهیونگ:من نپیچون ...بگو کی بودددد .....عشقت بود ن
یه قطره اشک از چشمم چکید نگام به چشماش گره خورد با دیدن اشکم اینگار ...تازه حالم و فهمید ...
ماراحت دستشو گذاشت روی سرش و پشت به من شد و چند تا نفس عمیق گرفت ..برگشت سمت من ...دیگ عصبانی نبود ..توی یه حرکت من و کشید تو بغلش ...
تهیونگ: ب...بخشید...بخدا دست خودم نبود...دیدنت تو اون... ش..رایط...واقعا ....ببخشید...
دستشو نوازش وار روی سرم میکشید ...
تهیونگ:دیگ نترس...از هیچکس ...تا وقتی من پیشتم از هیچی نترس..
معنی این حرفش و نفهمیدم ولی بهم ارامش داد ...ارامشی که حالا یکی هست که بتونم بهش تکیه کنم ...محکم تو بغلش فشارم میداد...که یه اخ ریزی گفتم...سریع جدام کرد و تو چشمام نگاه کرد..
تهیونگ:چیزی شده....کجات درد ...بریم دکتر...
از این همه سوالاش خندم گرفته بود ...
جولیا:ن چیزی نیست ...تهیون کجاست ...
تهیونگ:اخ یادم رفت پیش پلیسه گذاشتمش
جولیا:تهیونگگگگ...اخه بچه رو چرا ول کردی
تهیونگ:خانم خانم ..برای نجات جبعالی ..میخواستی تهیونم بیارم واست زار بزنه
یه خنده ای کردم و گفت:خب حالا بریم بیارمیش مثلا امانت دست ما
فلش بک پیش جیمین
جیمین ویو
دست کشیدم رو صورتم یکم چشمام باز کردم ...یه خمیازه کشیدم و چشمام قشنگ باز شد ...شاید بتونم بگم بهترین صحنه زندگیم و جلوم دیدم ...چقد قشنگ خوابیده بود دوست داشتم تو خواب قورتش بدم ....با دستم موهاشو لمس کردم ...چه موهای نرمی داره....شروع کردم به نوازش کرد تا اینکه چشماش و باز کرد...
ا/ت: هوممم...چیکار میکنی
جیمین:عشقم و ناز می کنم
ا/ت:هومم😅
ا/ت:جیمین
جیمین:جونم
ا/ت:ما باید ازدواج کنیم...تا یه زن و شوهر واقعی بشیم
جیمین:الانم زن و شوهر واقعییم ...
ا/ت:....
کامنت۲۰۰😐اپ بعد
&کسی اونجاست
بی ملاحضه بهش و برای از دست ندادن فرصت دستشو به شدتی گاز گرفتم که از خون اومد و دستشو با سرعت از جلوی دهنم برداشت و همون لحظی شروع کردم جیغ کشیدن:کمکککککک.....هق...کمکم کنید
صدای خوردن ضربه هایی به در اومد ...تا اخر با یه ضربه محکم در از جا کنده شد ...تهیونگ با چشمای گشاد فقط صحنه جلوشو میدید به توجه به موقعیتم دویدم طرفش و محکم بقلش کردم و هق میزدم اونم مهامو نوازش کرد و دم گوشم یواش میگفت : هوششش ...نترس من اینجام ...اینجام ...
با حرفاش اروم شدم ..من و کشید پشتش ..منم یواش لباسم و تنم کردم ..قدم برداشت سمت هارلس و نشست و سرشو تو دستش گرفت...
تهیونگ:چه غلطی داشتی میکردی؟
هارلس:...
تهیونگ:با تواممم لاشییییی چی غلطیییی میکردییی
با این دادش حتی تن منم لرزید ..
تهیونگ:نمیگی ن اوکی ...کاری میکنم مرگ برات ارزو شه ...بعد اومد سمت من و دستم کشید و برد بیرون ..یکم که گذشت برگشت سمتم...
تهیونگ:اون کی بود ...(باداد)
جولیا:نمی....
تهیونگ:من نپیچون ...بگو کی بودددد .....عشقت بود ن
یه قطره اشک از چشمم چکید نگام به چشماش گره خورد با دیدن اشکم اینگار ...تازه حالم و فهمید ...
ماراحت دستشو گذاشت روی سرش و پشت به من شد و چند تا نفس عمیق گرفت ..برگشت سمت من ...دیگ عصبانی نبود ..توی یه حرکت من و کشید تو بغلش ...
تهیونگ: ب...بخشید...بخدا دست خودم نبود...دیدنت تو اون... ش..رایط...واقعا ....ببخشید...
دستشو نوازش وار روی سرم میکشید ...
تهیونگ:دیگ نترس...از هیچکس ...تا وقتی من پیشتم از هیچی نترس..
معنی این حرفش و نفهمیدم ولی بهم ارامش داد ...ارامشی که حالا یکی هست که بتونم بهش تکیه کنم ...محکم تو بغلش فشارم میداد...که یه اخ ریزی گفتم...سریع جدام کرد و تو چشمام نگاه کرد..
تهیونگ:چیزی شده....کجات درد ...بریم دکتر...
از این همه سوالاش خندم گرفته بود ...
جولیا:ن چیزی نیست ...تهیون کجاست ...
تهیونگ:اخ یادم رفت پیش پلیسه گذاشتمش
جولیا:تهیونگگگگ...اخه بچه رو چرا ول کردی
تهیونگ:خانم خانم ..برای نجات جبعالی ..میخواستی تهیونم بیارم واست زار بزنه
یه خنده ای کردم و گفت:خب حالا بریم بیارمیش مثلا امانت دست ما
فلش بک پیش جیمین
جیمین ویو
دست کشیدم رو صورتم یکم چشمام باز کردم ...یه خمیازه کشیدم و چشمام قشنگ باز شد ...شاید بتونم بگم بهترین صحنه زندگیم و جلوم دیدم ...چقد قشنگ خوابیده بود دوست داشتم تو خواب قورتش بدم ....با دستم موهاشو لمس کردم ...چه موهای نرمی داره....شروع کردم به نوازش کرد تا اینکه چشماش و باز کرد...
ا/ت: هوممم...چیکار میکنی
جیمین:عشقم و ناز می کنم
ا/ت:هومم😅
ا/ت:جیمین
جیمین:جونم
ا/ت:ما باید ازدواج کنیم...تا یه زن و شوهر واقعی بشیم
جیمین:الانم زن و شوهر واقعییم ...
ا/ت:....
کامنت۲۰۰😐اپ بعد
۸۴.۱k
۳۰ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۹۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.