قانون عشق p1
سرگرم چک کردن سند ها بودن که در باز شد
من:منشی مین مگه نگفتم میخوای بیای داخل در بزن
منشی مین:اوه ببخشید خانم یادم رفت
پوفی کردم :حالا که اومدی بگو چیکار داری
منشی مین :خانم راستش هفته دیگه عروسی خواهرمه و برای جهیزیه و مراسم یکم پول کم داریم میخواستم اگه امکانش هست از شرکت وام بگیرم و خورده از حقوقم هر ماه کم کنین
من:خودت که میدونی تازه یه سهام چند میلیاردی خریدیم ...ولی خب اگه واقعا لازم داری بتونم برات جورش میکنم
لبخند عمیقی زد و گفت:ممنونم خانم خیلی ممنونم
منم لبخند زدم:میتونی بری
وقتی رفت به صندلی تکیه دادم...با خرید اون سهام ریسک بزرگی کردم
بیشتر دارایی هامو برای خریدش دادم ، به چند تا از شرکتای دیگه هم گفتم سهام بخرن امیدوارم سود خوبی داشته باشه
دست و بالم خالیه بهتره یکی از زمینهای خارج از شهرمو بفروشم
ساعت ۴ بود دیگه بهتره برگردم خونه
از شرکت خارج شدم رانندم منو رسوند خونه ...لباسامو دراوردم و یه دوش گرفتم ،بلیز شلوار زرد خونگی تنم کردم و دور موهام حوله پیچیدم
رفتم پایین تو اشپزخونه خدمتکارا سلام کردن منم با گرمی جوابشونو دادم
رفتم سر قابلمه ای که روی گاز بود گفتم: به به سرپرست مین چه کرده
سرپرست مین :اختیار دارین خانم کاری نکردم
دستمو گذاشتم رو شونش: شما دیگه سنتون بالا رفته بهتره کارا رو بدین خدمکتارای جوون تر بکنن .. خسته میشین
لبخند مادرانش رو نصیبم کرد :ممنون که به فکرمین ..بخدا رئیس مثل شما قحطیه ایشالا صد سال کنار جناب جئون سلامت زندگی کنین
با شنیدن اسمش پرسیدم:راستی جونگ کوک هنوز برنگشته؟
سرپرست مین:صبح که رفتن شرکت گفتن ممکنه دیر برگردن
سری تکون دادم :عاها ..میگم شما برای عروسی برادر زادتون مرخصی نمیخواین ..نا سلامتی عمه عروسینا
سرپرست مین:اتفاقا میخواستم راجبش باهاتون صحبت کنم ... هفته دیگس اگه اجازه بدین سه چهار روز نیام سر کار
با گرمی گفتم:اشکال نداره میتونین نیاین ..به منشی مین هم میگم که هوای عمشو بیشتر داشته باشه
تشکر کرد ،رفتم طبقه بالا ...یکم خوابیدم چون واقعا نیاز داشتم یه دختر ۲۳ ساله که یه شرکت سرمایه گذاری اداره میکنه و کلی کار سرش ریخته حداقل روزی ۹ ساعتو باید بخوابه
ساعت ۶ و نیم بود که بلند شدم به جونگ کوک زنگ زدم ولی جواب نداد
من:منشی مین مگه نگفتم میخوای بیای داخل در بزن
منشی مین:اوه ببخشید خانم یادم رفت
پوفی کردم :حالا که اومدی بگو چیکار داری
منشی مین :خانم راستش هفته دیگه عروسی خواهرمه و برای جهیزیه و مراسم یکم پول کم داریم میخواستم اگه امکانش هست از شرکت وام بگیرم و خورده از حقوقم هر ماه کم کنین
من:خودت که میدونی تازه یه سهام چند میلیاردی خریدیم ...ولی خب اگه واقعا لازم داری بتونم برات جورش میکنم
لبخند عمیقی زد و گفت:ممنونم خانم خیلی ممنونم
منم لبخند زدم:میتونی بری
وقتی رفت به صندلی تکیه دادم...با خرید اون سهام ریسک بزرگی کردم
بیشتر دارایی هامو برای خریدش دادم ، به چند تا از شرکتای دیگه هم گفتم سهام بخرن امیدوارم سود خوبی داشته باشه
دست و بالم خالیه بهتره یکی از زمینهای خارج از شهرمو بفروشم
ساعت ۴ بود دیگه بهتره برگردم خونه
از شرکت خارج شدم رانندم منو رسوند خونه ...لباسامو دراوردم و یه دوش گرفتم ،بلیز شلوار زرد خونگی تنم کردم و دور موهام حوله پیچیدم
رفتم پایین تو اشپزخونه خدمتکارا سلام کردن منم با گرمی جوابشونو دادم
رفتم سر قابلمه ای که روی گاز بود گفتم: به به سرپرست مین چه کرده
سرپرست مین :اختیار دارین خانم کاری نکردم
دستمو گذاشتم رو شونش: شما دیگه سنتون بالا رفته بهتره کارا رو بدین خدمکتارای جوون تر بکنن .. خسته میشین
لبخند مادرانش رو نصیبم کرد :ممنون که به فکرمین ..بخدا رئیس مثل شما قحطیه ایشالا صد سال کنار جناب جئون سلامت زندگی کنین
با شنیدن اسمش پرسیدم:راستی جونگ کوک هنوز برنگشته؟
سرپرست مین:صبح که رفتن شرکت گفتن ممکنه دیر برگردن
سری تکون دادم :عاها ..میگم شما برای عروسی برادر زادتون مرخصی نمیخواین ..نا سلامتی عمه عروسینا
سرپرست مین:اتفاقا میخواستم راجبش باهاتون صحبت کنم ... هفته دیگس اگه اجازه بدین سه چهار روز نیام سر کار
با گرمی گفتم:اشکال نداره میتونین نیاین ..به منشی مین هم میگم که هوای عمشو بیشتر داشته باشه
تشکر کرد ،رفتم طبقه بالا ...یکم خوابیدم چون واقعا نیاز داشتم یه دختر ۲۳ ساله که یه شرکت سرمایه گذاری اداره میکنه و کلی کار سرش ریخته حداقل روزی ۹ ساعتو باید بخوابه
ساعت ۶ و نیم بود که بلند شدم به جونگ کوک زنگ زدم ولی جواب نداد
۱۱۹.۴k
۰۸ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.