وقتی میرید مهمونی و...p1
#سناریو #استری_کیدز #جونگین #هیونجین #فلیکس #هان #لینو #بنگچان #چانگبین
نویسنده:سارا
÷ عشقم من حاضرم قرار نیست بیای؟
نگاه دیگه ای به خودت داخل آینه کردی، دلت میخواست امشب بی نقص باشی. این اولین مهمونی خانوادگی هان بود که داخلش حضور داشتی و نمیخواستی بد بنظر بیای...
رژ قرمزتو از روی میز برداشتی و مجدد به لبات زدی.
× الان میام یکم صبر کن
دوباره خودتو توی آینه برانداز کردی. پیراهن شرابی ای که روش یه لایه تور مشکی کشیده شده بود...
سعی کردی از خط قرمزایی که هان گذاشته بود نگذری ولی این پیراهن به خوبی انحنا های بندتو نشون میداد.
بلاخره از اتاق بیرون رفتی و رو به روی هان ایستادی.
× خب چطور شدم؟
÷ این... وای خدای من...
× میدونم یکم جذبه ولی...
÷ این فوقالعادست*حرفتت قطع کرد*
میتونستی عشق داخل نگاهشو حس کنی؛ اون نگاه همیشه بهت اعتماد بنفس میداد.
نزدیکت شد و نگاه دوباره به بهت کرد.
÷ ولی میدونی که از خط قرمزام گذشتی مگه نه؟
× هانی لطفا فقط همین یه بار، این مهمونی مهمیه و دوست دارم بهترینِ خودم باشم
وقتی متوجه نگرانیت شد لبخندی زد، دستتو گرفت و بوسه ای روش کاشت.
÷ بهتره بریم لیدی،نمیخوام آخرین نفر وارد بشم
•گذشت زمان•
جام شرابو توی دستت چرخوندی و نگاهی به اطراف کردی. میتونستی صدای دخترایی که در مورد تو و هان صحبت میکردن رو بشنوی.
- میتونم اینجا بشینم؟
سرتو به سمت صدا برگردوندی و با پسر جوونی مواجه شدی که با لبخند بهت نگاه میکرد
× البته. خوشحال میشم
صندلی رو عقب کشید و کنارت نشست.
- مهمونی قشنگیه اینطور نیست؟
سری تکون دادی
× آره همینطوره
- اوه راستی من کیم هوسوک هستم
دستشو به طرف دراز کرد و تو هم به نشانه ادب دستی باهاش دادی
× منم ات هستم خوشبختم
÷ در واقع ات جیسونگ
به سمت دوست پسرت برگشتی. روی صندلی کنارت نشست و دستشو دور کمرت گرفت و تورو به خودش نزدیک تر کرد.
- اوه هان از دیدنت خوشحالم
÷ منم همینطور هوسوک
- مدت زیادیه که ندیدمت
هان نگاهی به تو کرد و لبخندی زد.
÷ راستش مدتیه که درگیرم
نویسنده:سارا
÷ عشقم من حاضرم قرار نیست بیای؟
نگاه دیگه ای به خودت داخل آینه کردی، دلت میخواست امشب بی نقص باشی. این اولین مهمونی خانوادگی هان بود که داخلش حضور داشتی و نمیخواستی بد بنظر بیای...
رژ قرمزتو از روی میز برداشتی و مجدد به لبات زدی.
× الان میام یکم صبر کن
دوباره خودتو توی آینه برانداز کردی. پیراهن شرابی ای که روش یه لایه تور مشکی کشیده شده بود...
سعی کردی از خط قرمزایی که هان گذاشته بود نگذری ولی این پیراهن به خوبی انحنا های بندتو نشون میداد.
بلاخره از اتاق بیرون رفتی و رو به روی هان ایستادی.
× خب چطور شدم؟
÷ این... وای خدای من...
× میدونم یکم جذبه ولی...
÷ این فوقالعادست*حرفتت قطع کرد*
میتونستی عشق داخل نگاهشو حس کنی؛ اون نگاه همیشه بهت اعتماد بنفس میداد.
نزدیکت شد و نگاه دوباره به بهت کرد.
÷ ولی میدونی که از خط قرمزام گذشتی مگه نه؟
× هانی لطفا فقط همین یه بار، این مهمونی مهمیه و دوست دارم بهترینِ خودم باشم
وقتی متوجه نگرانیت شد لبخندی زد، دستتو گرفت و بوسه ای روش کاشت.
÷ بهتره بریم لیدی،نمیخوام آخرین نفر وارد بشم
•گذشت زمان•
جام شرابو توی دستت چرخوندی و نگاهی به اطراف کردی. میتونستی صدای دخترایی که در مورد تو و هان صحبت میکردن رو بشنوی.
- میتونم اینجا بشینم؟
سرتو به سمت صدا برگردوندی و با پسر جوونی مواجه شدی که با لبخند بهت نگاه میکرد
× البته. خوشحال میشم
صندلی رو عقب کشید و کنارت نشست.
- مهمونی قشنگیه اینطور نیست؟
سری تکون دادی
× آره همینطوره
- اوه راستی من کیم هوسوک هستم
دستشو به طرف دراز کرد و تو هم به نشانه ادب دستی باهاش دادی
× منم ات هستم خوشبختم
÷ در واقع ات جیسونگ
به سمت دوست پسرت برگشتی. روی صندلی کنارت نشست و دستشو دور کمرت گرفت و تورو به خودش نزدیک تر کرد.
- اوه هان از دیدنت خوشحالم
÷ منم همینطور هوسوک
- مدت زیادیه که ندیدمت
هان نگاهی به تو کرد و لبخندی زد.
÷ راستش مدتیه که درگیرم
۲۷.۰k
۱۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.