فیک 𝖒𝖞 𝖘𝖜𝖊𝖊𝖙 𝖑𝖔𝖛𝖊🐢 🙇🏻♀️🧶پارت²⁵
ترکیب بوی شیرین انبه و وانیل من واقعا لذت بخش بود... چقدر این ترکیب رو دوست دارم..وای خدا منه احمق اصلا حواسم نبود
جیهوپ « خانم محترم الان من میتونم ذهنت رو بخونم هاااا
لیندا « عیبی نداره...*چرا یه خوراکی با این طمع نداریم؟
جیهوپ « اون موقع هر کس بخوره مرض قند میگیره....
لیندا « هممممم
جیهوپ « بخواب دیگه
لیندا « میشه، بخلم کونی؟ •-•
جیهوپ « قول میدی بعدش بخوابی؟
لیندا « اوهوم
راوی « جیهوپ گرگ کوچولوی شیطونش رو بغل کرد و لیندا خیلی زود خوابش برد...
جیهوپ « صبح با حس نوازش موهام توسط شخصی چشمام رو آروم باز کردم و با چهره معصوم و گوگولی لیندا مواجح شدم.... دستش رو گرفتم و بوسه ای روی پشت دستش زدم.... و بغلش کردم.... حالت خوبه؟ دیگه سردرد نداری؟
لیندا « فعلا نه نگران نباش....
جیهوپ « میتونی همراه من و کوک بیای کلبه جنگلی راک؟
لیندا « آرهههههه.... بریم؟
جیهوپ « اول صبحانه ات رو بخور تا برم آماده شم....
لیندا « اطاعت
جیهوپ « دو ماه از ازدواج من و لیندا میگذشت و من فقط اون روز گرگ زیبای اونو دیدم و دوست داشتم شب اونو ببینم ... به این ایمان اوردم که لیندا بهترین فرد برای مقام ملکه اس.... امروز قرار بود با کوک بریم کلبه ای که راک اونجا کار های مشکوکی انجام میداد... با کوک هماهنگ کردم و بعد از آماده کردن افراد به طرف اتاق لیندا رفتم ...
لیندا « یه سارافون گیپور تور توری سفید با دامن بلندی که طرح نجومی داشت پوشیدم و شمشیرم رو برداشتم... داشتم موهام رو میبستم که جیهوپ اومد داخل و با دیدن من سوتی کشید
جیهوپ « واو... چه برازنده شدین ملکه لیندا
لیندا « باید در سطح امپراطور باشم یا نه؟
جیهوپ « لپش رو کشیدم و بدون توجه به آخ و اوخش دستش رو گرفتم و رفتیم بیرون . . کوک با دیدن ما لبخندی زد و لیندا رو بغل کرد
کوک « هیونگی خیلی بهم میاین هاا... بریم؟
لیندا « بلیم•-•
کوک « افسار اسبم رو کشیدم و با سرعت به طرف جنگل تاختیم... دلشوره عجیبی داشتم... با رسیدن به جنگل هممون پیاده شدیم و به کلبه مرموز روبه رومون چشم دوختیم . ..اول افراد گارد سلطنتی وارد شدن و بعدش ما... در کمال تعجب دیدیم اون کلبه شبیه یه خونه جنگلیه... اما مگه اسلحه های راک اینجا نگه داری نمیشد؟
جیهوپ « نگاهی به قوری روی آتیش توی کلبه کردم و دستی به سر و روی خونه کشیدم.... تمیز بود و اثری از خاک نبود... این یعنی یکی اینجا زندگی میکنه
لیندا « در حالی که جیهوپ و کوک مشغول برسی کلبه بودن رایحه عجیبی به مشمام رسید...عین شکلات تلخ....بدون توجه سفارش های جیهوپ که ازم خواسته بود دور نشم رایحه جدیدی که به مشمام رسیده بود دنبال کردم و با دیدن دختری که مشغول تمرین شمشیر زنی بود پشت درخت قایم شدم....
جیهوپ « خانم محترم الان من میتونم ذهنت رو بخونم هاااا
لیندا « عیبی نداره...*چرا یه خوراکی با این طمع نداریم؟
جیهوپ « اون موقع هر کس بخوره مرض قند میگیره....
لیندا « هممممم
جیهوپ « بخواب دیگه
لیندا « میشه، بخلم کونی؟ •-•
جیهوپ « قول میدی بعدش بخوابی؟
لیندا « اوهوم
راوی « جیهوپ گرگ کوچولوی شیطونش رو بغل کرد و لیندا خیلی زود خوابش برد...
جیهوپ « صبح با حس نوازش موهام توسط شخصی چشمام رو آروم باز کردم و با چهره معصوم و گوگولی لیندا مواجح شدم.... دستش رو گرفتم و بوسه ای روی پشت دستش زدم.... و بغلش کردم.... حالت خوبه؟ دیگه سردرد نداری؟
لیندا « فعلا نه نگران نباش....
جیهوپ « میتونی همراه من و کوک بیای کلبه جنگلی راک؟
لیندا « آرهههههه.... بریم؟
جیهوپ « اول صبحانه ات رو بخور تا برم آماده شم....
لیندا « اطاعت
جیهوپ « دو ماه از ازدواج من و لیندا میگذشت و من فقط اون روز گرگ زیبای اونو دیدم و دوست داشتم شب اونو ببینم ... به این ایمان اوردم که لیندا بهترین فرد برای مقام ملکه اس.... امروز قرار بود با کوک بریم کلبه ای که راک اونجا کار های مشکوکی انجام میداد... با کوک هماهنگ کردم و بعد از آماده کردن افراد به طرف اتاق لیندا رفتم ...
لیندا « یه سارافون گیپور تور توری سفید با دامن بلندی که طرح نجومی داشت پوشیدم و شمشیرم رو برداشتم... داشتم موهام رو میبستم که جیهوپ اومد داخل و با دیدن من سوتی کشید
جیهوپ « واو... چه برازنده شدین ملکه لیندا
لیندا « باید در سطح امپراطور باشم یا نه؟
جیهوپ « لپش رو کشیدم و بدون توجه به آخ و اوخش دستش رو گرفتم و رفتیم بیرون . . کوک با دیدن ما لبخندی زد و لیندا رو بغل کرد
کوک « هیونگی خیلی بهم میاین هاا... بریم؟
لیندا « بلیم•-•
کوک « افسار اسبم رو کشیدم و با سرعت به طرف جنگل تاختیم... دلشوره عجیبی داشتم... با رسیدن به جنگل هممون پیاده شدیم و به کلبه مرموز روبه رومون چشم دوختیم . ..اول افراد گارد سلطنتی وارد شدن و بعدش ما... در کمال تعجب دیدیم اون کلبه شبیه یه خونه جنگلیه... اما مگه اسلحه های راک اینجا نگه داری نمیشد؟
جیهوپ « نگاهی به قوری روی آتیش توی کلبه کردم و دستی به سر و روی خونه کشیدم.... تمیز بود و اثری از خاک نبود... این یعنی یکی اینجا زندگی میکنه
لیندا « در حالی که جیهوپ و کوک مشغول برسی کلبه بودن رایحه عجیبی به مشمام رسید...عین شکلات تلخ....بدون توجه سفارش های جیهوپ که ازم خواسته بود دور نشم رایحه جدیدی که به مشمام رسیده بود دنبال کردم و با دیدن دختری که مشغول تمرین شمشیر زنی بود پشت درخت قایم شدم....
۵۴.۹k
۰۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.