رمان بانگو پارت ۷
کویو : فردا تولد فوکوزاوا هست گفتم بهتون خبر بدم 😆
موری : به به چه عالی بهترین وقت برای غافلگیر کردنش !
کویو : اما چطور؟
موری پوزخند شیطانی میزند *
کویو به بیرون میرود *
کویو : یعنی چی تو سرشه؟
هیتروتسو : شاید خیلی چیزا
کویو : واییی ترسیدم هیتروتسو سان 😨
هیتروتسو : شرمنده 🙋
کویو : راستی از کی اینجایی ؟
هیتروتسو : نترس حرفتون رو به کسی نمیگم :-)
کویو : یعنی همه چیزو ....
هیتروتسو : اره همه چیو شنیدم
کویو لبخند میزند و از آن منطقه دور میشود
در آژانس :
کیوکا چان !
کیوکا : تو کی هستی ؟
:نترس کس خاصی نیستم
آتسوشی : الان معلوم میشه 😡
و اون صدای ناشناس حواسش نبود و پاش لیز خورد و افتاد جلوی آتسوشی و کیوکا
(توجه کیوکا و آتسوشی در ماموریت هستند)
کیوکا و آتسوشی با تعجب به اون شخص نگاه میکنند *
آتسوشی با لحن تعجب آور : تو اینجا چیکار میکنی .....
این داستان ادامه دارد .......
موری : به به چه عالی بهترین وقت برای غافلگیر کردنش !
کویو : اما چطور؟
موری پوزخند شیطانی میزند *
کویو به بیرون میرود *
کویو : یعنی چی تو سرشه؟
هیتروتسو : شاید خیلی چیزا
کویو : واییی ترسیدم هیتروتسو سان 😨
هیتروتسو : شرمنده 🙋
کویو : راستی از کی اینجایی ؟
هیتروتسو : نترس حرفتون رو به کسی نمیگم :-)
کویو : یعنی همه چیزو ....
هیتروتسو : اره همه چیو شنیدم
کویو لبخند میزند و از آن منطقه دور میشود
در آژانس :
کیوکا چان !
کیوکا : تو کی هستی ؟
:نترس کس خاصی نیستم
آتسوشی : الان معلوم میشه 😡
و اون صدای ناشناس حواسش نبود و پاش لیز خورد و افتاد جلوی آتسوشی و کیوکا
(توجه کیوکا و آتسوشی در ماموریت هستند)
کیوکا و آتسوشی با تعجب به اون شخص نگاه میکنند *
آتسوشی با لحن تعجب آور : تو اینجا چیکار میکنی .....
این داستان ادامه دارد .......
۵.۰k
۰۸ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.