‹☆When he was your friend's brother2☆›
‹☆When he was your friend's brother2☆›
‹☆part_⁸☆›
که یهو
جیا: ماماننن.. مامان بریم عروسک بخریم
تهیونگ: جیا بیا... خب بیا بریم یه عروسک قشنگ بگیریم باش
جیا:آخ جوننننن
با تیهونگ و جیا رفتیم سمت آساب بازی فروشی جیا اونجا یه عروسک خرگوش انتخاب کرد نرم بود تهیونگ حساب کرد
ات: خب بیاید برگردیم خونه
تهیونگ: باش
تهیونگ با من و جیا تا دم خونه اومد و خودش رفتیم داخل لباس جیا رو عوض کردم و خوابوندمش خودم هم لباسام و عوض کردم و رفتم نشستم جلو تلوزیون و چند تا خوراکی هم آوردم و نشستم فیلم نگاه کردم آخه فردا مرخصی گرفتم یکم بعدشم رفتم خوابیدم
(فردا صبح)
ات ویو
بانوری که تو صورتم میخورد بیدار شدم... به ساعت نگاه کردم ساعت ۱۲ ظهر بود وای چقدر خوابیدم.. جیا چرا نیومد پیشم.. اونم حتما خوابه(چون اونم روز تعطیلشه) رفتم لباس خوابم و با لباس مناسب عوض کردم موهام و هم شونه زدن و رفتم سمت اتاق جیا
ات: جیاااا... بلند شو... جیا
وار اتاقش که شدم با جای خالیش مواجه شدم
ات: جیا... جیا
رفتم تو آشپزخونه دستشویی حمام اتاق های دیگه و رو گشتم هیجا نبود
ات: جیا... کجایی(بغض)
سری گثشیم و برداشتم و با تهیونگ تماس گرفتم بعد چند بوق جواب داد
ات: تهیونگ(گریه)
تهیونگ: چی شده؟ ات
ات: تهیونگ.. ج.. جیا(گریه)
تهیونگ: جیا چی
ات: جیا نیست(گریه)
تهیونگ: چییی!(داد)
ات: تهیونگ (گریه شدید)
تهیونگ: ات الان میام اونجا
و قطع کرد نشستم رو کاناپه و هنینطور گزیه میکردم
ات: جیا... مامانی... کجایی(گریه)
نویسنده
یکم بعد تهیونگ رسید ات در و براش باز کرد و نشستن تهیونگ از ات خواست همچی رو توضیح بده ات همچی رو توضیح داد تهیونگ وقتی ماجرا رو شنید فقط میتونست بگه کار جونگکوک چون امروز صبح جونگکوک اصلا تو عمارت نبود
جونگکوک ویو
امروز بیجای اینکه شب بیارمش جیا رو صیح زود رفتم و جیا رو آوردم بی سر و صدا الان جیا هم داره گریه میکنه
جیا: مامانم و میخوام (گریه)
جونگکوک: واییی سرم درد گرفت چقدر گریه میکنی بچه
جیا: عموی بد.. چرا منو آوردی اینجا... منو ببر پیش مامانم(گریه)
روی زانو هام نشستم تا هم قدش بشم
جونگکوک: ببین جیا.. من. نمیتونم توروببرم پیش مامانت خب... باید مامانت بیاد اینجا
جیا: چرا؟ (دیگه گریه نمیکنه)
جونگکوک: این دیگه به تو مربوط نمیشه موضوع ماله بزرگا هست
جیا: مامانم زود میاد؟
جونگکوک: آره اونم خیلی زود
جیا: باش پس من پیش عمو میمونم
جونگکوک(خنده) خب عروسکت چقدر خوشگله
جیا: ممنون.. اینو عمو تهیونگ برام خریده
جونگکوک: تهیونگ..... میدونستم(تو ذهنش)
جیا: عمو بیا بازی کنیم
جونگکوک: ای خدا(آروم) باش
من مافیا قدرتمند سرد و خشن و بی رحم الان دارم با یه بچه ۶ساله بازی میکنم
خب اینم پارت جدید یه پارت دیگه هم میزارم البته اگه گشاد*یم نشد
‹☆part_⁸☆›
که یهو
جیا: ماماننن.. مامان بریم عروسک بخریم
تهیونگ: جیا بیا... خب بیا بریم یه عروسک قشنگ بگیریم باش
جیا:آخ جوننننن
با تیهونگ و جیا رفتیم سمت آساب بازی فروشی جیا اونجا یه عروسک خرگوش انتخاب کرد نرم بود تهیونگ حساب کرد
ات: خب بیاید برگردیم خونه
تهیونگ: باش
تهیونگ با من و جیا تا دم خونه اومد و خودش رفتیم داخل لباس جیا رو عوض کردم و خوابوندمش خودم هم لباسام و عوض کردم و رفتم نشستم جلو تلوزیون و چند تا خوراکی هم آوردم و نشستم فیلم نگاه کردم آخه فردا مرخصی گرفتم یکم بعدشم رفتم خوابیدم
(فردا صبح)
ات ویو
بانوری که تو صورتم میخورد بیدار شدم... به ساعت نگاه کردم ساعت ۱۲ ظهر بود وای چقدر خوابیدم.. جیا چرا نیومد پیشم.. اونم حتما خوابه(چون اونم روز تعطیلشه) رفتم لباس خوابم و با لباس مناسب عوض کردم موهام و هم شونه زدن و رفتم سمت اتاق جیا
ات: جیاااا... بلند شو... جیا
وار اتاقش که شدم با جای خالیش مواجه شدم
ات: جیا... جیا
رفتم تو آشپزخونه دستشویی حمام اتاق های دیگه و رو گشتم هیجا نبود
ات: جیا... کجایی(بغض)
سری گثشیم و برداشتم و با تهیونگ تماس گرفتم بعد چند بوق جواب داد
ات: تهیونگ(گریه)
تهیونگ: چی شده؟ ات
ات: تهیونگ.. ج.. جیا(گریه)
تهیونگ: جیا چی
ات: جیا نیست(گریه)
تهیونگ: چییی!(داد)
ات: تهیونگ (گریه شدید)
تهیونگ: ات الان میام اونجا
و قطع کرد نشستم رو کاناپه و هنینطور گزیه میکردم
ات: جیا... مامانی... کجایی(گریه)
نویسنده
یکم بعد تهیونگ رسید ات در و براش باز کرد و نشستن تهیونگ از ات خواست همچی رو توضیح بده ات همچی رو توضیح داد تهیونگ وقتی ماجرا رو شنید فقط میتونست بگه کار جونگکوک چون امروز صبح جونگکوک اصلا تو عمارت نبود
جونگکوک ویو
امروز بیجای اینکه شب بیارمش جیا رو صیح زود رفتم و جیا رو آوردم بی سر و صدا الان جیا هم داره گریه میکنه
جیا: مامانم و میخوام (گریه)
جونگکوک: واییی سرم درد گرفت چقدر گریه میکنی بچه
جیا: عموی بد.. چرا منو آوردی اینجا... منو ببر پیش مامانم(گریه)
روی زانو هام نشستم تا هم قدش بشم
جونگکوک: ببین جیا.. من. نمیتونم توروببرم پیش مامانت خب... باید مامانت بیاد اینجا
جیا: چرا؟ (دیگه گریه نمیکنه)
جونگکوک: این دیگه به تو مربوط نمیشه موضوع ماله بزرگا هست
جیا: مامانم زود میاد؟
جونگکوک: آره اونم خیلی زود
جیا: باش پس من پیش عمو میمونم
جونگکوک(خنده) خب عروسکت چقدر خوشگله
جیا: ممنون.. اینو عمو تهیونگ برام خریده
جونگکوک: تهیونگ..... میدونستم(تو ذهنش)
جیا: عمو بیا بازی کنیم
جونگکوک: ای خدا(آروم) باش
من مافیا قدرتمند سرد و خشن و بی رحم الان دارم با یه بچه ۶ساله بازی میکنم
خب اینم پارت جدید یه پارت دیگه هم میزارم البته اگه گشاد*یم نشد
۲۴.۴k
۰۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.