عشق ارباب۲
پارت۳
اثبات کنه رفتم خونه اجوما اومده بود بچه ها رو بهش سپردم
کوک:به هیچ عنوان به هیچ عنوان مامانشون نباید بچه هارو ببینه فهمیدی
اجوما:ولییی باشه
رفتم بیرون به نگهبانا سپردم که ات راه ندن تو رفتم شرکت چند ساعت کارام کردم که یکی در زد اومد تو می سون بود(عشق قدیمی کوک که بهش خیانت کرد)
می سون: کوک سلام
کوک:اینجا چیکار میکنی
می سون :اومدم ببینمت
کوک:ولی من نمیخوام ببینمت
می سون :من با اون می سونی که چهار سال پیش میشناختی فرق دارم کوک
کوک:هیچ تغییری نمیبینم (سرد)
می سون:چرا کوک تغییر کردم چرا نمیبینی
کوک:خوب چیکار کنم مبارک باشه
می سون:کوک بیا بیا برگردیم
کوک:دیر اومدی خانوم محترم من زن دارم زنم دوست دارم بچه هام هم دوست دارم
می سون:نمیخواد دروغ بگی کوک میدونم دیشب چه اتفاقی افتاد
کوک:تو از کجا میدونی
می سون:خبرا میرسه کی هست که نفهمه تو خونه جئون جونگ کوک چه خبره
کوک:باشه
رفتم بیرون دم در شرکت بودم منتظر ماشین بودم می سون کنارم بود و هی حرف میزد
که ات دیدم
ات:کوک لطفا بزار بچه ها رو ببینم
کوک:اون بچه ها دیگه مادر ندارن نمیفهمی
ات:کوکککک(داد)
کوک:ات بزار بهت بگم اونا یه مادر دارن که اونم کنار منه می سون تموم
ات:چی
می سون :همونی که شنیدی حالا هم برو(ات هل داد)
ویو ات
با چیزی که شنیدم شک شدم که اون دختره هلم داد افتادم وسط خیابون چیزی نمیفهمیدم فقط لحظه آخر فهمیدم
کوک:ات مراقب باش(داد)
که یهو رفتم رو هوا و افتادم زمین همه دورم بودن کوک با سرعت اومد سمتم و صدام میزد ولی اون دختره کوک بلند کرد و بردش و من تو اون لحظه اشکام روی صورتم بود که دیگه چیزی نفهمیدم
ویو کوک
ات تصادف کرد حالش خیلی خراب بود از سرش داشت خون میومد رفتم کمک ولی می سون نزاشت آوردم کنار
کوک:...
اثبات کنه رفتم خونه اجوما اومده بود بچه ها رو بهش سپردم
کوک:به هیچ عنوان به هیچ عنوان مامانشون نباید بچه هارو ببینه فهمیدی
اجوما:ولییی باشه
رفتم بیرون به نگهبانا سپردم که ات راه ندن تو رفتم شرکت چند ساعت کارام کردم که یکی در زد اومد تو می سون بود(عشق قدیمی کوک که بهش خیانت کرد)
می سون: کوک سلام
کوک:اینجا چیکار میکنی
می سون :اومدم ببینمت
کوک:ولی من نمیخوام ببینمت
می سون :من با اون می سونی که چهار سال پیش میشناختی فرق دارم کوک
کوک:هیچ تغییری نمیبینم (سرد)
می سون:چرا کوک تغییر کردم چرا نمیبینی
کوک:خوب چیکار کنم مبارک باشه
می سون:کوک بیا بیا برگردیم
کوک:دیر اومدی خانوم محترم من زن دارم زنم دوست دارم بچه هام هم دوست دارم
می سون:نمیخواد دروغ بگی کوک میدونم دیشب چه اتفاقی افتاد
کوک:تو از کجا میدونی
می سون:خبرا میرسه کی هست که نفهمه تو خونه جئون جونگ کوک چه خبره
کوک:باشه
رفتم بیرون دم در شرکت بودم منتظر ماشین بودم می سون کنارم بود و هی حرف میزد
که ات دیدم
ات:کوک لطفا بزار بچه ها رو ببینم
کوک:اون بچه ها دیگه مادر ندارن نمیفهمی
ات:کوکککک(داد)
کوک:ات بزار بهت بگم اونا یه مادر دارن که اونم کنار منه می سون تموم
ات:چی
می سون :همونی که شنیدی حالا هم برو(ات هل داد)
ویو ات
با چیزی که شنیدم شک شدم که اون دختره هلم داد افتادم وسط خیابون چیزی نمیفهمیدم فقط لحظه آخر فهمیدم
کوک:ات مراقب باش(داد)
که یهو رفتم رو هوا و افتادم زمین همه دورم بودن کوک با سرعت اومد سمتم و صدام میزد ولی اون دختره کوک بلند کرد و بردش و من تو اون لحظه اشکام روی صورتم بود که دیگه چیزی نفهمیدم
ویو کوک
ات تصادف کرد حالش خیلی خراب بود از سرش داشت خون میومد رفتم کمک ولی می سون نزاشت آوردم کنار
کوک:...
۸.۷k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.