وقتی اوضاع مالی خوبی ندارید و برات قلدری میشه
دوباره .. دوباره و دوباره ...
دیگه نمیتونستی تحمل کنی .. سرت و روی زمین قرار دادی
به دستای سوخته و زخمیت نگاه کردی و اشکات ناخوداگاه پایین میریخت
چه بلایی سرت اومده بود ... از شجاع ترین دخت خانواده تبدیل شده بودی به ضعیف ترین دختر جهان
قبل اینکه هان مدرسشو تموم کنه همه دخترا روش کراش بودن اما اون .. تو رو انتخاب کرد
و طبق معمول دخترای حسود مدرسه رو تو زوم کردن که شروع کنن به اذیت کردنت
با اینکه حالا هان از مدرسه رفته بود اما تو باید یک سال دیگه درس میخوندی
به هر حال اون بزرگتر از تو بود و این وضعیت عادی بود
آنقدر فشاری شده بودن که وقتی تو اتاق پرو مدرسه بودی ازت عکس گرفته بودن و برای اینکه پخشش نکنن اجازه دادی هر کاری میتونن باهات بکنن .. در واقع چاره ای نداشتی
اصلا اوضاع مالی خوبی ام نداشتید که بخوایی به مدیر و معلم رشوه بدی تا بهت کمک کنن پس ... باید ادامه میدادی
اما این سری .. اگه میرفتی خونه ... قطعا هان متوجه همه چی میشد
چاره ی دیگه ای هم بود مگه ؟!
اشکات و پاک کردی و با خستگی تمام به سمت خونه راهی شدی
با باز کردن در متوجه هان که فقط زل زده بود به صفحه ی گوشیش و پاشو محکم و پشت سر هم میکوبید زمین شدی
با صدای در سرش و آورد بالا و باهات مواجه شد
با صدای ارزون و عصبی گوشیشو سمتش گرفت
درسته .... فیلمهایی که برات قلدری کرده بودن .... عکس های که بخاطرش به بقیه اجازه دادی هر کاری دوست دارن باهات بکنن ..
حالا از یه طریقی برای هان فرستاده شده بود ..
سیاهی چشات از ترس و اضطراب میلرزیدن
+ هان ...
_ چیکار کردی با خودت ؟؟؟ تو همچین دختری بودی ؟؟ من به تو انقدری اعتماد و اطمینان داشتم که حتی یه دفعه ام به ذهنم همچین چیزی نرسید .. حتی تصورشم سخت بود ... حالا اینا چیه ؟؟ هوم ؟؟؟
دستتو گرفت به زخم های دستات اشاره کرد و بلند تر داد زد : اینا چیه ؟؟... ده لعنتی حرف بزن
بخاطر تکون هوایی که بهت داده بود شدیداً درد تو بدنت وارد شده بود اما الان هیچی بجز عصبانیت اون مهم نبود ..
دستت و ول کرد و از کنارت رد شد بره بیرون که استینشو گرفتی برش گردوندی
رفتی تو بغلش : ببخشید ... واقعا متاسفم ... باید بهت میگفتم
حالا با بودن تو بغلش هم تو هم اون آروم تر شده بودین
هان : هر چی شد از این به بعد بهم بگو خب ؟؟.. از فردا ام نیاز نیست بری اونجا برات یه مدرسه دیگه اوکی میکنیم
محکم تر بغلش کردی و وارد خونه شدید تا زخم هات رو باند پیچی کنید
حالا تو متوجه شده بودی که چقدر عشق بینتون قوی بود در حدی که نه اوضاع مالی تون ... نه قلدری ... نه حرف بقیه ... اصلا مهم نبود ..
دیگه نمیتونستی تحمل کنی .. سرت و روی زمین قرار دادی
به دستای سوخته و زخمیت نگاه کردی و اشکات ناخوداگاه پایین میریخت
چه بلایی سرت اومده بود ... از شجاع ترین دخت خانواده تبدیل شده بودی به ضعیف ترین دختر جهان
قبل اینکه هان مدرسشو تموم کنه همه دخترا روش کراش بودن اما اون .. تو رو انتخاب کرد
و طبق معمول دخترای حسود مدرسه رو تو زوم کردن که شروع کنن به اذیت کردنت
با اینکه حالا هان از مدرسه رفته بود اما تو باید یک سال دیگه درس میخوندی
به هر حال اون بزرگتر از تو بود و این وضعیت عادی بود
آنقدر فشاری شده بودن که وقتی تو اتاق پرو مدرسه بودی ازت عکس گرفته بودن و برای اینکه پخشش نکنن اجازه دادی هر کاری میتونن باهات بکنن .. در واقع چاره ای نداشتی
اصلا اوضاع مالی خوبی ام نداشتید که بخوایی به مدیر و معلم رشوه بدی تا بهت کمک کنن پس ... باید ادامه میدادی
اما این سری .. اگه میرفتی خونه ... قطعا هان متوجه همه چی میشد
چاره ی دیگه ای هم بود مگه ؟!
اشکات و پاک کردی و با خستگی تمام به سمت خونه راهی شدی
با باز کردن در متوجه هان که فقط زل زده بود به صفحه ی گوشیش و پاشو محکم و پشت سر هم میکوبید زمین شدی
با صدای در سرش و آورد بالا و باهات مواجه شد
با صدای ارزون و عصبی گوشیشو سمتش گرفت
درسته .... فیلمهایی که برات قلدری کرده بودن .... عکس های که بخاطرش به بقیه اجازه دادی هر کاری دوست دارن باهات بکنن ..
حالا از یه طریقی برای هان فرستاده شده بود ..
سیاهی چشات از ترس و اضطراب میلرزیدن
+ هان ...
_ چیکار کردی با خودت ؟؟؟ تو همچین دختری بودی ؟؟ من به تو انقدری اعتماد و اطمینان داشتم که حتی یه دفعه ام به ذهنم همچین چیزی نرسید .. حتی تصورشم سخت بود ... حالا اینا چیه ؟؟ هوم ؟؟؟
دستتو گرفت به زخم های دستات اشاره کرد و بلند تر داد زد : اینا چیه ؟؟... ده لعنتی حرف بزن
بخاطر تکون هوایی که بهت داده بود شدیداً درد تو بدنت وارد شده بود اما الان هیچی بجز عصبانیت اون مهم نبود ..
دستت و ول کرد و از کنارت رد شد بره بیرون که استینشو گرفتی برش گردوندی
رفتی تو بغلش : ببخشید ... واقعا متاسفم ... باید بهت میگفتم
حالا با بودن تو بغلش هم تو هم اون آروم تر شده بودین
هان : هر چی شد از این به بعد بهم بگو خب ؟؟.. از فردا ام نیاز نیست بری اونجا برات یه مدرسه دیگه اوکی میکنیم
محکم تر بغلش کردی و وارد خونه شدید تا زخم هات رو باند پیچی کنید
حالا تو متوجه شده بودی که چقدر عشق بینتون قوی بود در حدی که نه اوضاع مالی تون ... نه قلدری ... نه حرف بقیه ... اصلا مهم نبود ..
۱۰.۳k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.