زیر سایه ی آشوبگر p45
روش نوشته بود:
بازیگوشی زیاد عواقب بدی داره ...مراقب خودت باش عزیزم
چند لحظه مکث کردم...کی این نامه رو نوشته؟
احمقانه ترین سوال ممکن همین بود
معلومه که کار اون قاتل بوده....با این حال یعنی سوکجین این رو فرستاده؟
اون چرا باید اینکارو بکنه...اون از کره رفته و دیگه هیچکس هم دستش بهش نمیرسه...چرا باید به این بازی ادامه بده؟
بیخیال سوال های بی جوابم شدم و راه افتادم سمت بیمارستانی که سرگرد رو بردن
_ببخشید خانم یه بیمار تصادفی رو اینجا آوردن
_بله بردنشون اتاق عمل...انتهای راهرو
سریع دویدم سمت جایی که گفت ....توراه شونم به پرستاری خورد و کیفم پخش زمین شد
_ببخشید خانم...معذرت میخوام
کمکم کرد وسایل کیفم که بیرون ریخته بود رو جمع کنم دوباره عذر خواهی کردم
یک ساعتی روی صندلی های راهرو پشت در اتاق عمل منتطر نشسته بودم
بدجور فکرم درگیر بود
به اون نامه فکر کردم.. گفته بود بازیگوشی زیاد...یعنی من دارم به اطلاعاتی میرسم که فرستنده ی این نامه نمیخواد من بفهمم
دست مشت شده ام رو به پام میکوبم
کاش میفهمیدم سرگرد میلر راجب چی میخواست باهام حرف بزنه
به احتمال زیاد چیز های مهمی فهمیده بود که میخواستند از دور بازی حذفش کنن
اون جمله ای هم که گفته مراقب خودت باش میتونه یجور تحدید باشه که اگه بیشتر از این پیش برم بلایی رو سر من میارن
شماره جاناتان رو گرفتم:
_الو جاناتان کجایی
خندید:
_مدیون منی که حالم رو بپرسی...دختر تو کلا با حال و احوال مشکل داری نه؟
_مسخره بازی درنیار اتفاق بدی افتاده
صداش جدی شد:
_چی شده؟
_سرگرد میلر تصادف کرده...البته تصادف که نه...بهتره بگیم یکی از عمد بهش زده
_یا خدا الان تو کجایی...حالش خوبه؟
به در اتاق عمل که علامت ورود ممنوع روش نوشته بود خیره شدم:
_بردنش اتاق عمل...نمیدونی وقتی رفتم بالا سرش چه وضعی بود همه سر و صورت خونی بود....آدرس بیمارستان رو برات میفرستم بیا
حدود ۳۰ دقیقه بعد جاناتان اومد
بازیگوشی زیاد عواقب بدی داره ...مراقب خودت باش عزیزم
چند لحظه مکث کردم...کی این نامه رو نوشته؟
احمقانه ترین سوال ممکن همین بود
معلومه که کار اون قاتل بوده....با این حال یعنی سوکجین این رو فرستاده؟
اون چرا باید اینکارو بکنه...اون از کره رفته و دیگه هیچکس هم دستش بهش نمیرسه...چرا باید به این بازی ادامه بده؟
بیخیال سوال های بی جوابم شدم و راه افتادم سمت بیمارستانی که سرگرد رو بردن
_ببخشید خانم یه بیمار تصادفی رو اینجا آوردن
_بله بردنشون اتاق عمل...انتهای راهرو
سریع دویدم سمت جایی که گفت ....توراه شونم به پرستاری خورد و کیفم پخش زمین شد
_ببخشید خانم...معذرت میخوام
کمکم کرد وسایل کیفم که بیرون ریخته بود رو جمع کنم دوباره عذر خواهی کردم
یک ساعتی روی صندلی های راهرو پشت در اتاق عمل منتطر نشسته بودم
بدجور فکرم درگیر بود
به اون نامه فکر کردم.. گفته بود بازیگوشی زیاد...یعنی من دارم به اطلاعاتی میرسم که فرستنده ی این نامه نمیخواد من بفهمم
دست مشت شده ام رو به پام میکوبم
کاش میفهمیدم سرگرد میلر راجب چی میخواست باهام حرف بزنه
به احتمال زیاد چیز های مهمی فهمیده بود که میخواستند از دور بازی حذفش کنن
اون جمله ای هم که گفته مراقب خودت باش میتونه یجور تحدید باشه که اگه بیشتر از این پیش برم بلایی رو سر من میارن
شماره جاناتان رو گرفتم:
_الو جاناتان کجایی
خندید:
_مدیون منی که حالم رو بپرسی...دختر تو کلا با حال و احوال مشکل داری نه؟
_مسخره بازی درنیار اتفاق بدی افتاده
صداش جدی شد:
_چی شده؟
_سرگرد میلر تصادف کرده...البته تصادف که نه...بهتره بگیم یکی از عمد بهش زده
_یا خدا الان تو کجایی...حالش خوبه؟
به در اتاق عمل که علامت ورود ممنوع روش نوشته بود خیره شدم:
_بردنش اتاق عمل...نمیدونی وقتی رفتم بالا سرش چه وضعی بود همه سر و صورت خونی بود....آدرس بیمارستان رو برات میفرستم بیا
حدود ۳۰ دقیقه بعد جاناتان اومد
۳۶.۳k
۰۸ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.