پارت 11
پارت 11
یونجون:باشه... بعد از چند دقیقه سوبین سکوت را شکست:یه چیزی بپرسم.. صادقانه جواب میدی؟ یونجون:بستگی به سوال داره.. ولی سعیمو میکنم.. سوبین کمی مکث کرد، نمیخواست یونجون رو ناراحت کنه، ولی این واقعیت که بالاخره یه روز از پیش یونجون میرفت رو نمیتونست انکار کنه.. با خودش فکر کرد که چقدر دروغ شیرینه و حقیقت تلخ... کاش همه چیز مثل دنیای خودش شیرین بود و خوب:اگه... اگه یه روز... من... من.. من از پیشت برم... از من متنفر میشی؟ یونجون شوکه شد.. نه.. چیزی که شنید واقعیت نداشت، دلش نمیخواست سوبین برود، حتا برای یک روز.. حتا برای یک ثانیه:منظورت چیه؟ این سوال رو چرا میپرسی؟ میخوای از پیشم بری؟ ولی تو قول دادی... منظورت از این سوال چیه؟( بغض)سوبین:یونجونی... این یه سواله... من که واقعا از پیشت نمیرم.. اصلا جواب نده.. این سوالو فراموش کن باشه.. من بهت قول دادم پس عمل میکنم.. و بعد یونجون رو به ارومی بغل کرد... ولی ای کاش هیچوقت قول نمیداد... هیچوقت این قدر یونجون رو مطمعن نمیکرد.. ای کاش
یونجون:باشه... بعد از چند دقیقه سوبین سکوت را شکست:یه چیزی بپرسم.. صادقانه جواب میدی؟ یونجون:بستگی به سوال داره.. ولی سعیمو میکنم.. سوبین کمی مکث کرد، نمیخواست یونجون رو ناراحت کنه، ولی این واقعیت که بالاخره یه روز از پیش یونجون میرفت رو نمیتونست انکار کنه.. با خودش فکر کرد که چقدر دروغ شیرینه و حقیقت تلخ... کاش همه چیز مثل دنیای خودش شیرین بود و خوب:اگه... اگه یه روز... من... من.. من از پیشت برم... از من متنفر میشی؟ یونجون شوکه شد.. نه.. چیزی که شنید واقعیت نداشت، دلش نمیخواست سوبین برود، حتا برای یک روز.. حتا برای یک ثانیه:منظورت چیه؟ این سوال رو چرا میپرسی؟ میخوای از پیشم بری؟ ولی تو قول دادی... منظورت از این سوال چیه؟( بغض)سوبین:یونجونی... این یه سواله... من که واقعا از پیشت نمیرم.. اصلا جواب نده.. این سوالو فراموش کن باشه.. من بهت قول دادم پس عمل میکنم.. و بعد یونجون رو به ارومی بغل کرد... ولی ای کاش هیچوقت قول نمیداد... هیچوقت این قدر یونجون رو مطمعن نمیکرد.. ای کاش
۲.۷k
۱۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.