عاشق روانی
عاشق روانی { پارت ۳۹}
جین : چرا دقیقا ؟
شینوبو : خببببب ببین معمولا این اژدها سوارا اشکشون مثله طلا میمونه . اگه بریزه رو فرده مرده زنده میشه
جین : یعنی مثله یوزارسیف شفا دهندس 🤣
شینوبو : مرض 😑
جین : بیا منو جذاب تر کن . زود باش اشک بریز
انگری یکی زد تو گوشش
انگری : خفه شو مردیکه ی ملنگ 😐
جین : بیشعوررررر
گیس و گیس کشی راه افتاد
انگری : آییییی موهامو ول کن مردکککک
جین : نکننننننن آخخخخخ
آگوست دی پرید با گوشه ی دستش زد رو گردنشون . بیهوش شدن آب دهنشون راه افتاد
دی : هوففففف
اسمایلی : ای انگری حواس پرت 😄
انگری و جین رو گذاشتن روی تخت
یونگی : خبببب من باید یه اعترافی کنم
دی : لحظه ی سرنوشت سازززز 🥹 ( با ذوق )
یونگی : ا/ت تو رو از همون اول دوست داشتم
ولی متاسفانه ازت جدا شدم . ازم پرسیده بودی هنوزم دوسم داری و منم میگم بله هنوزم عاشقتم 🥺
ا/ت : یونگی منم دوست دارم 🥹
هم دیگه رو بغل کردن
چیلیککککک
لونا و مانا ازشون عکس گرفتن
مانا : یادگاریییییی
شینوبو ؛ گوگولییییییی ها 😄
بعد چند روز برگشتن به قصره خودشون
پادشاه : خیلی خوشحالم که دوستای جدیدی پیدا کردید . اسمایلی و انگری شما دوتا وزیر های دوقلوی اژدهایان میکنم .
اسمایلی و انگری تعظیم کردن....
دی : مبارکتون باشه پشمکای بانمک 😉 ( آروم )
اسمایلی : خیلی ممنونیم
پادشاه : میتسویا بخاطره نجات داده داماده آینده ی من ممنونم
دی : داماده آینده ( با ذوق )
پادشاه : هوهههه میتسویا من تورو به مقامه دسته راسته وزیره ایندمون ارتقا میدم که میفهمید کیه
میتسویا زانو زد و گفت :
ازتون خیلی ممنونم
پادشاه : در آخر میخوام در حضوره همتون بگم که تصمیم دارم برم به یه تعطیلات و میخوام برکنار شم . یونگی بیا بالا پسرم
یونگی رفت کناره پادشاه
پادشاه دست زد و تاج رو آوردن
پادشاه تاج رو روی سره یونگی گذاشت
پادشاه : تو از الان به بعد پادشاه هستی مبارکت باشه
یونگی : ممنونم پدر
پادشاه : اوه داشت یادم میرفت عروس گلم تورو ملکه اعلام میکنم
یه تاج براق و زیبای دیگه هم روی سره ا/ت رفت
ا/ت تعظیمه کوچیکی کرد و گفت :
خیلی ممنون 😄
پادشاه : آگوست دی توی این سفر برای نجات دادنه من خیلی زخمی شدی و درده زیادی رو تجربه کردی بخاطر همین شجاعتت تورو وزیر اعلام میکنم البته وزیره پادشاه .
میتسویا : پس من دسته راسته ایشونم
پادشاه : بله بله بله .....
چند روز بعد...
جین : چرا دقیقا ؟
شینوبو : خببببب ببین معمولا این اژدها سوارا اشکشون مثله طلا میمونه . اگه بریزه رو فرده مرده زنده میشه
جین : یعنی مثله یوزارسیف شفا دهندس 🤣
شینوبو : مرض 😑
جین : بیا منو جذاب تر کن . زود باش اشک بریز
انگری یکی زد تو گوشش
انگری : خفه شو مردیکه ی ملنگ 😐
جین : بیشعوررررر
گیس و گیس کشی راه افتاد
انگری : آییییی موهامو ول کن مردکککک
جین : نکننننننن آخخخخخ
آگوست دی پرید با گوشه ی دستش زد رو گردنشون . بیهوش شدن آب دهنشون راه افتاد
دی : هوففففف
اسمایلی : ای انگری حواس پرت 😄
انگری و جین رو گذاشتن روی تخت
یونگی : خبببب من باید یه اعترافی کنم
دی : لحظه ی سرنوشت سازززز 🥹 ( با ذوق )
یونگی : ا/ت تو رو از همون اول دوست داشتم
ولی متاسفانه ازت جدا شدم . ازم پرسیده بودی هنوزم دوسم داری و منم میگم بله هنوزم عاشقتم 🥺
ا/ت : یونگی منم دوست دارم 🥹
هم دیگه رو بغل کردن
چیلیککککک
لونا و مانا ازشون عکس گرفتن
مانا : یادگاریییییی
شینوبو ؛ گوگولییییییی ها 😄
بعد چند روز برگشتن به قصره خودشون
پادشاه : خیلی خوشحالم که دوستای جدیدی پیدا کردید . اسمایلی و انگری شما دوتا وزیر های دوقلوی اژدهایان میکنم .
اسمایلی و انگری تعظیم کردن....
دی : مبارکتون باشه پشمکای بانمک 😉 ( آروم )
اسمایلی : خیلی ممنونیم
پادشاه : میتسویا بخاطره نجات داده داماده آینده ی من ممنونم
دی : داماده آینده ( با ذوق )
پادشاه : هوهههه میتسویا من تورو به مقامه دسته راسته وزیره ایندمون ارتقا میدم که میفهمید کیه
میتسویا زانو زد و گفت :
ازتون خیلی ممنونم
پادشاه : در آخر میخوام در حضوره همتون بگم که تصمیم دارم برم به یه تعطیلات و میخوام برکنار شم . یونگی بیا بالا پسرم
یونگی رفت کناره پادشاه
پادشاه دست زد و تاج رو آوردن
پادشاه تاج رو روی سره یونگی گذاشت
پادشاه : تو از الان به بعد پادشاه هستی مبارکت باشه
یونگی : ممنونم پدر
پادشاه : اوه داشت یادم میرفت عروس گلم تورو ملکه اعلام میکنم
یه تاج براق و زیبای دیگه هم روی سره ا/ت رفت
ا/ت تعظیمه کوچیکی کرد و گفت :
خیلی ممنون 😄
پادشاه : آگوست دی توی این سفر برای نجات دادنه من خیلی زخمی شدی و درده زیادی رو تجربه کردی بخاطر همین شجاعتت تورو وزیر اعلام میکنم البته وزیره پادشاه .
میتسویا : پس من دسته راسته ایشونم
پادشاه : بله بله بله .....
چند روز بعد...
۵۸۳
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.