☆ BRAVE 3> ☆
☆ BRAVE 3> ☆
[Part ۳]
مدیر : شما خیلی هماهنگید[خنده]
ا/ت : به هیچ وجه[جدی]
مدیر : معذرت میخوام خانم [تعظیم]
مدیر : بفرمایید سمت کلاس هاتون
ا/ت : ممنون
ته : ممنون
[پرش زمانی به ساعت ۶ ، خونه ]
رسیده بودی خونه نمیدونستی به پدرت باید بگی که کیم تهیونگ رو دیدی یا نه .
به سمت اتاقت رفتی و نیم ساعتی خوابیدی
[نیم ساعت بعد]
ساعت ۸ یک مهمونی بزرگ بود ، تمام خواندان ها به اون مهمونی می آمدن، شما هم دعوات بودید ، تنها چیز خوب اون مهمونی لونا دوست بچگیات بود .
از تخت قشنگت دل کندی و یه حموم ۲۰ مینی گرفتی ، خودتو توی اینو بر انداز کردی لباست بهت میومد ، اونم خیلی زیاد .
توی همین فکرا بودی که صدای پدرت از پایین شنیده شد.
چانگ : ا/ت بیا دیرمون شد
ا/ت : هوففف باشه بابا
☆پرش زمانی به مهمونی☆
داخل مهمونی شُدید ، هر خوانواده یه میز داشتن آروم سمت میرتون قدم ورداشتی ، که نگاه کسی رو روی خودت نس کردی بین جمعیت دنبال اون فرد بودی و پیداش کردی ، اون تهیونگ بود خیره شده بودی بهت ، چیزی توی نگاهش بود نمیفهمیدی ، با صدای مادرت از توی دنیای خودت بیرون آمدی.
[Part ۳]
مدیر : شما خیلی هماهنگید[خنده]
ا/ت : به هیچ وجه[جدی]
مدیر : معذرت میخوام خانم [تعظیم]
مدیر : بفرمایید سمت کلاس هاتون
ا/ت : ممنون
ته : ممنون
[پرش زمانی به ساعت ۶ ، خونه ]
رسیده بودی خونه نمیدونستی به پدرت باید بگی که کیم تهیونگ رو دیدی یا نه .
به سمت اتاقت رفتی و نیم ساعتی خوابیدی
[نیم ساعت بعد]
ساعت ۸ یک مهمونی بزرگ بود ، تمام خواندان ها به اون مهمونی می آمدن، شما هم دعوات بودید ، تنها چیز خوب اون مهمونی لونا دوست بچگیات بود .
از تخت قشنگت دل کندی و یه حموم ۲۰ مینی گرفتی ، خودتو توی اینو بر انداز کردی لباست بهت میومد ، اونم خیلی زیاد .
توی همین فکرا بودی که صدای پدرت از پایین شنیده شد.
چانگ : ا/ت بیا دیرمون شد
ا/ت : هوففف باشه بابا
☆پرش زمانی به مهمونی☆
داخل مهمونی شُدید ، هر خوانواده یه میز داشتن آروم سمت میرتون قدم ورداشتی ، که نگاه کسی رو روی خودت نس کردی بین جمعیت دنبال اون فرد بودی و پیداش کردی ، اون تهیونگ بود خیره شده بودی بهت ، چیزی توی نگاهش بود نمیفهمیدی ، با صدای مادرت از توی دنیای خودت بیرون آمدی.
۱۸.۵k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.