چند پارتی جیمی
* جیمین : - ا.ت : + *
+ جیمینااااا
- بله؟
+ میشه با دوستام برم بیرون
یهو حالت چهرش تغییر کرد
- امروز؟
+ اوهوم
- ولی مگه نمی دونی امروز چه روزیه؟
+ تولد جونگ کوک
- .....
+ میخوای اصلا باهام بیای؟
- مزاحم میشم
+ میخوای بیای یا نه؟
- نه توعم هر کاری خواستی بکن
+ جیمینننن
اما بدون اینکه اهمیتی بده کتشو برداشت و رفت فعلا نقشه خوب پیش رفته یه حموم گرفتم و کارای لازمه رو انجام دادم که یکی از بچه ها پیام داد
$ کجایی ما داریم اماده میشیم
+ دارم میام
سریع لباسامو عوض کردم و به سمت کافه حرکت کردم
+ تا الان چیکار کردین؟
* فعلا بچه ها رفتن کیک و خوراکی و ... بگیرن
+ کوک کجاس؟
* داره میاد
( علامت کوک : × یونا دوست ا.ت : * )
× سلاممممم
+ کوک امروز تولد جیمینه میخوایم سورپرایزش کنیم نقشه از این قراره که انگار میخوای بهم دست درازی کنی یونا عکس میگیره و برای جیمین میفرسته و وقتی اومد سورپرایزش میکنیم
× اوففف اگه منو کشت چی؟
* حواسمون هست
4 𝚑𝚘𝚞𝚛 𝚕𝚊𝚝𝚎𝚛
∘∘∘∘∘∘∘∘∘∘∘∘∘∘∘∘∘∘∘∘∘∘
+ همه سر جای خودشون
یونا عکسو گرفت دقیقا مثل موقعی بود که جیمین میخواست برای اولین بار ببوستم یهو دلهره ی عجیبی گرفتم که قراره اتفاق بدی بیوفته یونا عکسو برای جیمین فرستاد و در یکصدم ثانیه جیمین عکسو دید و به یونا زنگ زد
* الو؟
- کدوم گوری هستین ؟
* هوی یواش کافه کافه ی /////
قط کردن
* ولی صداش یکم خطرناک بودا
+ بیاین قایم شیم الان میاد
داشتیم چراغارو خاموش میکردیم که صدای وحشتناک ترمز ماشینو شنیدیم به ماشین که نگاه کردم ماشین جیمین بود سریع زیر میز قایم شدیم
- ا.ت * یکم زیادی از حد داد اونور تر *
یکم منتظر موندیم که یونا رفت سمتش
* تا الان کجا بودی؟
- اون دوتا کدوم گورین
ویو جیمین :
خون جلوی چشمامو گرفته بود حس اینکه خون داره تو رگام حرکت میکنه رو نداشتم قلبم اینقدر محکم میکوبید که نزدیک بود بزنه بیرون یه کیک رو میز بود پوزخندی زدم حتما همونیه که برای تولد جونگ کوک عوضی گرفتن رفتم سمتش که یونا دستمو کشید کنار همون لحظه صدای ا.ت اومد که میگفت ولش کن اصلا برام مهم نبود نمی دونم چرا فقط میدونم خون چشممو گرفته بود رفتم سمت ا.ت و دستشو گرفتم و وارد ماشینش کردم
+ جی..
- اون د//هن فا//کی//تو ببند
معلوم بود ترسید بود برای همین تا خونه ساکت بود توی راه اتفاقی نیوفتاد فقط چندبار نزدیک بود تصادف کنم به خونه که رسیدیم از ماشین پیاده شدم رفتم سمت در ماشین و ا.تو از ماشین کشیدم بیرون براید استایل بغلش کردم و بردمش توی امارت و روی تخت انداختمش لبا//سا//شو توی تنش پا//ره کردم یه لحظه به خودم اومدم و دیدم چشماش تر شده و کم بوده اشکاش بریزه اما اون چشما متعلق به من بودن.....
+ جیمینااااا
- بله؟
+ میشه با دوستام برم بیرون
یهو حالت چهرش تغییر کرد
- امروز؟
+ اوهوم
- ولی مگه نمی دونی امروز چه روزیه؟
+ تولد جونگ کوک
- .....
+ میخوای اصلا باهام بیای؟
- مزاحم میشم
+ میخوای بیای یا نه؟
- نه توعم هر کاری خواستی بکن
+ جیمینننن
اما بدون اینکه اهمیتی بده کتشو برداشت و رفت فعلا نقشه خوب پیش رفته یه حموم گرفتم و کارای لازمه رو انجام دادم که یکی از بچه ها پیام داد
$ کجایی ما داریم اماده میشیم
+ دارم میام
سریع لباسامو عوض کردم و به سمت کافه حرکت کردم
+ تا الان چیکار کردین؟
* فعلا بچه ها رفتن کیک و خوراکی و ... بگیرن
+ کوک کجاس؟
* داره میاد
( علامت کوک : × یونا دوست ا.ت : * )
× سلاممممم
+ کوک امروز تولد جیمینه میخوایم سورپرایزش کنیم نقشه از این قراره که انگار میخوای بهم دست درازی کنی یونا عکس میگیره و برای جیمین میفرسته و وقتی اومد سورپرایزش میکنیم
× اوففف اگه منو کشت چی؟
* حواسمون هست
4 𝚑𝚘𝚞𝚛 𝚕𝚊𝚝𝚎𝚛
∘∘∘∘∘∘∘∘∘∘∘∘∘∘∘∘∘∘∘∘∘∘
+ همه سر جای خودشون
یونا عکسو گرفت دقیقا مثل موقعی بود که جیمین میخواست برای اولین بار ببوستم یهو دلهره ی عجیبی گرفتم که قراره اتفاق بدی بیوفته یونا عکسو برای جیمین فرستاد و در یکصدم ثانیه جیمین عکسو دید و به یونا زنگ زد
* الو؟
- کدوم گوری هستین ؟
* هوی یواش کافه کافه ی /////
قط کردن
* ولی صداش یکم خطرناک بودا
+ بیاین قایم شیم الان میاد
داشتیم چراغارو خاموش میکردیم که صدای وحشتناک ترمز ماشینو شنیدیم به ماشین که نگاه کردم ماشین جیمین بود سریع زیر میز قایم شدیم
- ا.ت * یکم زیادی از حد داد اونور تر *
یکم منتظر موندیم که یونا رفت سمتش
* تا الان کجا بودی؟
- اون دوتا کدوم گورین
ویو جیمین :
خون جلوی چشمامو گرفته بود حس اینکه خون داره تو رگام حرکت میکنه رو نداشتم قلبم اینقدر محکم میکوبید که نزدیک بود بزنه بیرون یه کیک رو میز بود پوزخندی زدم حتما همونیه که برای تولد جونگ کوک عوضی گرفتن رفتم سمتش که یونا دستمو کشید کنار همون لحظه صدای ا.ت اومد که میگفت ولش کن اصلا برام مهم نبود نمی دونم چرا فقط میدونم خون چشممو گرفته بود رفتم سمت ا.ت و دستشو گرفتم و وارد ماشینش کردم
+ جی..
- اون د//هن فا//کی//تو ببند
معلوم بود ترسید بود برای همین تا خونه ساکت بود توی راه اتفاقی نیوفتاد فقط چندبار نزدیک بود تصادف کنم به خونه که رسیدیم از ماشین پیاده شدم رفتم سمت در ماشین و ا.تو از ماشین کشیدم بیرون براید استایل بغلش کردم و بردمش توی امارت و روی تخت انداختمش لبا//سا//شو توی تنش پا//ره کردم یه لحظه به خودم اومدم و دیدم چشماش تر شده و کم بوده اشکاش بریزه اما اون چشما متعلق به من بودن.....
۷.۹k
۲۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.