بازی عشق شیطان پارت ۱
☆P. . . 1☆
ویو کارلو:
با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم حدودا ساعت ۷ صبح بود...
یه دوش گرفتم و بعد خوردن صبحونه آماده شدم و به سمت شرکت راه افتادم. تقریبا یک ماهی میشد که مدیر عامل شرکت شدم و لوکا، سوهو، مین سو و یه جون از کارمندای بخش مدیریت شدن برای همینم اسم شرکت رو به کمپانی مارتینو تغییر دادم. بعد ۱۰ مینی رسیدم به شرکت.وارد شرکت شدم و بلافاصله به سمت دفترم رفتم و جلوی بخش مدیریت رد شدم که که یه سلامی هم بهشون کردم...
(خانم لی و خانم سو هم توی بخش مدیریت هستن)
خانم لی: رئیس مثل همیشه خیلی خوشتیپ شده جذابم که هست خوش به حال دوست دختر آینده اش.
خانم سو: اون که آره بیشتر کارمندای زن کمپانی روی رئیس مارتینو و مردای بخش مدیریت که بخش ما هست کراش دارن.
که در این بین مین سو و یه جون و سوهو هم شنیدن...
مین سو(با خنده): چیه نکنه از اینکه همکاراتون و رئیستون خوشتیپ و جذاب باشن خوشتون نمیاد؟
خانم لی(با کمی لنکت): عا نه نه اصلا.
سوهو: ولی خوشتون اومده.
خانم سو: نه بابا این چه حرفیه.
یه جون: میدونید که اگه خودتون رو به اون راه بزنید بی فایده ست پس بهتره درست حسابی بگین.
که بعد این حرف یه جون هردوشون سعی کردن بحث رو عوض کنن...
خانم لی: عا راستی آقای مارتینو کجاس؟
سوهو: توی دفترش.
خانم سو: ولی نیس.
مین سو: لوکا رو میگه احمق جون.
سوهو: آهان لوکا. اون فک کنم توی دفتر کارلوعه.
خانم لی: آهان که اینطور.
ادامه ویو کارلو:
منو لوکا توی دفترم بودیم که حرف های بقیه رو هم شنیدیم داشتیم میخندیدیم.
لوکا: ببینم تو به حرفای اینا در مورد جذابیت و ظاهر عادت کردی؟
کارلو: اگه عادت کرده بودم که نمیخندیدم.
لوکا: به هرحال واقعا هم خوش به حال دوست دخترای آیندمون.
که کارلو به شوخی با یکی از اسناد زد تو سر لوکا...
لوکا: آرام باش وحشی.
کارلو: حیف که همسنیم.
لوکا: خدمتت بگم که منو تو و مین سو و یه جون و سوهو کلا همسنیم.
کارلو: خفه.
لوکا: حالا خوبه که بزرگتر نیستیااا وگرنه هرروز موش و گربه بازی میکردیم.
کارلو: الانم میتونیما.
لوکا: نه ولش... عا راستی امروز هه این گفت میخواد کمپانی.
کارلو: برای چی؟
لوکا: همینطوری. گفت شاید بتونه استخدام هم بشه.
کارلو: آهان، اوکی.
لوکا: شدی از اون رئیس مهربونا.
کارلو:...
لوکا: سکوتت معمولا نشونه نظر مثبته.
کارلو: شاید این بار نباشه ها.
پرش زمانی به عصر، زمانی که هه این میاد کمپانی: ویو هه این:
آماده شده بودم و بعد به سمت کمپانی راه افتادم... رسیدم و از ماشین پیاده شدم جلوی در کمپانی بودم به لوکا زنگ زدم بعد چند مینی اومد جلوی در که باهم رفتیم داخل...
همه ی کارمندا نگاهمون میکردن بیشتریا فکر میکردن من دوست دختر لوکا هستم...
رفتیم بالا و سمت دفتر رئیس رفتیم که...
ویو کارلو:
با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم حدودا ساعت ۷ صبح بود...
یه دوش گرفتم و بعد خوردن صبحونه آماده شدم و به سمت شرکت راه افتادم. تقریبا یک ماهی میشد که مدیر عامل شرکت شدم و لوکا، سوهو، مین سو و یه جون از کارمندای بخش مدیریت شدن برای همینم اسم شرکت رو به کمپانی مارتینو تغییر دادم. بعد ۱۰ مینی رسیدم به شرکت.وارد شرکت شدم و بلافاصله به سمت دفترم رفتم و جلوی بخش مدیریت رد شدم که که یه سلامی هم بهشون کردم...
(خانم لی و خانم سو هم توی بخش مدیریت هستن)
خانم لی: رئیس مثل همیشه خیلی خوشتیپ شده جذابم که هست خوش به حال دوست دختر آینده اش.
خانم سو: اون که آره بیشتر کارمندای زن کمپانی روی رئیس مارتینو و مردای بخش مدیریت که بخش ما هست کراش دارن.
که در این بین مین سو و یه جون و سوهو هم شنیدن...
مین سو(با خنده): چیه نکنه از اینکه همکاراتون و رئیستون خوشتیپ و جذاب باشن خوشتون نمیاد؟
خانم لی(با کمی لنکت): عا نه نه اصلا.
سوهو: ولی خوشتون اومده.
خانم سو: نه بابا این چه حرفیه.
یه جون: میدونید که اگه خودتون رو به اون راه بزنید بی فایده ست پس بهتره درست حسابی بگین.
که بعد این حرف یه جون هردوشون سعی کردن بحث رو عوض کنن...
خانم لی: عا راستی آقای مارتینو کجاس؟
سوهو: توی دفترش.
خانم سو: ولی نیس.
مین سو: لوکا رو میگه احمق جون.
سوهو: آهان لوکا. اون فک کنم توی دفتر کارلوعه.
خانم لی: آهان که اینطور.
ادامه ویو کارلو:
منو لوکا توی دفترم بودیم که حرف های بقیه رو هم شنیدیم داشتیم میخندیدیم.
لوکا: ببینم تو به حرفای اینا در مورد جذابیت و ظاهر عادت کردی؟
کارلو: اگه عادت کرده بودم که نمیخندیدم.
لوکا: به هرحال واقعا هم خوش به حال دوست دخترای آیندمون.
که کارلو به شوخی با یکی از اسناد زد تو سر لوکا...
لوکا: آرام باش وحشی.
کارلو: حیف که همسنیم.
لوکا: خدمتت بگم که منو تو و مین سو و یه جون و سوهو کلا همسنیم.
کارلو: خفه.
لوکا: حالا خوبه که بزرگتر نیستیااا وگرنه هرروز موش و گربه بازی میکردیم.
کارلو: الانم میتونیما.
لوکا: نه ولش... عا راستی امروز هه این گفت میخواد کمپانی.
کارلو: برای چی؟
لوکا: همینطوری. گفت شاید بتونه استخدام هم بشه.
کارلو: آهان، اوکی.
لوکا: شدی از اون رئیس مهربونا.
کارلو:...
لوکا: سکوتت معمولا نشونه نظر مثبته.
کارلو: شاید این بار نباشه ها.
پرش زمانی به عصر، زمانی که هه این میاد کمپانی: ویو هه این:
آماده شده بودم و بعد به سمت کمپانی راه افتادم... رسیدم و از ماشین پیاده شدم جلوی در کمپانی بودم به لوکا زنگ زدم بعد چند مینی اومد جلوی در که باهم رفتیم داخل...
همه ی کارمندا نگاهمون میکردن بیشتریا فکر میکردن من دوست دختر لوکا هستم...
رفتیم بالا و سمت دفتر رئیس رفتیم که...
۲.۱k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.