مدرسه ی من
مدرسه ی من
ویو شوگا
لباس ات رو گذاشتم روی تختش
داشتم میرفتم سمت اتاقم که یهو مامانم صدام زد استرس گرفتمنکنه قبول نکردن
آروم رفتم پایین کنارمامانم نشستم
پ.ا:....خب...ما قبول کردیم..و الان خجالت نکش همه عاشق میشن تو پسر خوبی هستی چرا نخوام همچین دامادی داشته باشم 😃(به به هی هیچی نشده داماد؟هیی)
یونگی:لطف دارید
م.ا:خب ما قراره فردا بریم فرانسه
یونگی:فردا؟
پ.ی:برای اینکه شماها بیشتر پیش هم باشید و بتونی بهش بگی
(چه مامان باباهایی دارن)
یونگی:ا..اها
م.ا:خب دوستان بلند شید بریم وسایلمون رو جمع کنیم
که فردا قراره خم به ما هم به ات و یونگی خوش بگذره
همه(خنده)
مامانم ات بلند شد که بره وسیله جمع کنه زنگ در زده شد
رفتم در باز کردم ات و لیا بودن اروم کمک ات کردم رفت نشست سر مبل لیا هم کمک کرد
م.ا:خب لیا جان میخوایم بریم مسافرت یونگی وات خونه میمونن
بیا بریم وسیله هامون رو آماده کنیم
لیا:با کمال میل 😅😅
م.ا:راستی یه چیز دیگه
...ادامه دارد
من برم یخورده استراحت کنم ادامشو مینویسم
ویو شوگا
لباس ات رو گذاشتم روی تختش
داشتم میرفتم سمت اتاقم که یهو مامانم صدام زد استرس گرفتمنکنه قبول نکردن
آروم رفتم پایین کنارمامانم نشستم
پ.ا:....خب...ما قبول کردیم..و الان خجالت نکش همه عاشق میشن تو پسر خوبی هستی چرا نخوام همچین دامادی داشته باشم 😃(به به هی هیچی نشده داماد؟هیی)
یونگی:لطف دارید
م.ا:خب ما قراره فردا بریم فرانسه
یونگی:فردا؟
پ.ی:برای اینکه شماها بیشتر پیش هم باشید و بتونی بهش بگی
(چه مامان باباهایی دارن)
یونگی:ا..اها
م.ا:خب دوستان بلند شید بریم وسایلمون رو جمع کنیم
که فردا قراره خم به ما هم به ات و یونگی خوش بگذره
همه(خنده)
مامانم ات بلند شد که بره وسیله جمع کنه زنگ در زده شد
رفتم در باز کردم ات و لیا بودن اروم کمک ات کردم رفت نشست سر مبل لیا هم کمک کرد
م.ا:خب لیا جان میخوایم بریم مسافرت یونگی وات خونه میمونن
بیا بریم وسیله هامون رو آماده کنیم
لیا:با کمال میل 😅😅
م.ا:راستی یه چیز دیگه
...ادامه دارد
من برم یخورده استراحت کنم ادامشو مینویسم
۲.۸k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.