p15
p15
جیمین: ا. ت میدونم سردرگم شدی ولی الان باید ب سلامتی تهیونگ فکر کنیم خوب؟
ا. ت: اوهوم اره
چشمام پر از اشک شده بود اگه ی بلایی سر تهیونگ اومد چی؟
دکتر از اتاق عمل دراومد
همه پاشدیم رفتیم سمت دکتر
ا. ت: دکتر حالش چطوره
د. ک: خوبه الان میبریمش تو سی سی یو
جیمین: ممنونم دکتر
ته رو اوردن تا چشمم بهش افتاد
چ بلایی سر صورت کیوتش اومده
رو زانو افتادم و زار زار گریه کردم
شوگا اومد سمتم و دلداریم داد دید اروم نمیشم محکم بغلم کرد شوکه شدممممم خا
شو: گریه نکن ا. ت جونم زود خوب میشه
پاشدم و رفتم تو بخش سی سی یو اما ب خاطر حالی ک داستم پرستار نزاشت و از دستم گرفت و برد ب سمت حیاط یه قهوه برام اورد و نشست پیشم
پرستار: نامزدشی؟
ا. ت: اوهوم(با بغض)
پرستار: خیلی دوسش داری نه
ا. ت: اره خیلی
پرستار: من میرم وقتی حالت بهتر شد بیا ببینش
ی نفس عمیق کشیدم و قهوم رو خوردم نامجون اومد نشست پیشم
ا. ت: تو کی هستی یعنی شما کی هستین
نامجون حرفشو خورد و بقیرو صدا زد اومدن پیشم نشستن
جیمین: خوب ببین ا. ت جونم حرفی ک میزنیم واقعیت داره
ما ی گروه یا ی فندوم هستیم تهیونگم عضوی از ماست
درواقه اون ی دکتر نیست
ا. ت: هه شوخی خوبی بود
جین: اما ما دروغ نمیگیم
شو: راست میگه
اون روز ک تو چاقو خوردی تهیونگ تورو دید و ب بیمارستان رسوند
ب اتفاق یکی از دوستای صمیمیش ک تو اون بیمارستان بود خودشو جا دکتر زد اون میخواست از تو محافظت کنه همین....
دیگه واقعن گیج شده بودم بدنم مور مور میشد فقط ب تهیونگ فکر میکردم
جیمین: ا. ت میدونم سردرگم شدی ولی الان باید ب سلامتی تهیونگ فکر کنیم خوب؟
ا. ت: اوهوم اره
چشمام پر از اشک شده بود اگه ی بلایی سر تهیونگ اومد چی؟
دکتر از اتاق عمل دراومد
همه پاشدیم رفتیم سمت دکتر
ا. ت: دکتر حالش چطوره
د. ک: خوبه الان میبریمش تو سی سی یو
جیمین: ممنونم دکتر
ته رو اوردن تا چشمم بهش افتاد
چ بلایی سر صورت کیوتش اومده
رو زانو افتادم و زار زار گریه کردم
شوگا اومد سمتم و دلداریم داد دید اروم نمیشم محکم بغلم کرد شوکه شدممممم خا
شو: گریه نکن ا. ت جونم زود خوب میشه
پاشدم و رفتم تو بخش سی سی یو اما ب خاطر حالی ک داستم پرستار نزاشت و از دستم گرفت و برد ب سمت حیاط یه قهوه برام اورد و نشست پیشم
پرستار: نامزدشی؟
ا. ت: اوهوم(با بغض)
پرستار: خیلی دوسش داری نه
ا. ت: اره خیلی
پرستار: من میرم وقتی حالت بهتر شد بیا ببینش
ی نفس عمیق کشیدم و قهوم رو خوردم نامجون اومد نشست پیشم
ا. ت: تو کی هستی یعنی شما کی هستین
نامجون حرفشو خورد و بقیرو صدا زد اومدن پیشم نشستن
جیمین: خوب ببین ا. ت جونم حرفی ک میزنیم واقعیت داره
ما ی گروه یا ی فندوم هستیم تهیونگم عضوی از ماست
درواقه اون ی دکتر نیست
ا. ت: هه شوخی خوبی بود
جین: اما ما دروغ نمیگیم
شو: راست میگه
اون روز ک تو چاقو خوردی تهیونگ تورو دید و ب بیمارستان رسوند
ب اتفاق یکی از دوستای صمیمیش ک تو اون بیمارستان بود خودشو جا دکتر زد اون میخواست از تو محافظت کنه همین....
دیگه واقعن گیج شده بودم بدنم مور مور میشد فقط ب تهیونگ فکر میکردم
۴۰.۲k
۰۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.