عشق یا نفرت
عشق یا نفرت
پارت:⅖
به مولا کل اینکارا نزدیک یه روز طول کشید من خلاصه کردم
..ویو جونگ کوک....
صحبتام با تهیونگ تموم شد بیشتر راجب سانگیو باهام حرف زد ولی خب من بهش پیشنهاد دادم از فکرش بیاد بیرون چون یه بار دست رد به سینش زد دیگه چرا این اشتباهو تکرار کنه
ولی راضی نشد خب نمیشد مستقیم بش بگه پس رفتم به ات بگم به سانگیو بگه که دیدم ات نیست یعنی کجا رفته یکم استرس گرفتم رفتم پایین پیش اجوما و مینهو و پرسیدم ات رو ندیده که گفت صبحونشو خورد و رفت به گل ها نگاه کنه دلم یکم اروم گرفت رفتم بیرون کل حیاط رو زیر و رو کردم نبود کم کم داشتم عادت میکرد وایسا این نگهبانای لع....نتی کجان به لی هان(رییس کل نگهبانا)زنگ زدم وایسا حتی بیشتر ندیمه ها هم نیستن واقعا سوفیا (رییس کل ندیمه ها)و لی هان رو اخراج میکنم لی هان بعد چند بوق برداشت و با داد و اعصبانیت گفتم پس این نگهبانای لع...نتی کجان حتی ندیمه هاهم نیستن تو و سوفیا اینجا چه گو..ه..ی میخورید لی هان:رییس به ما دستور داده شده هیچ ندیمه ای و هیچ نگهبانی بجز اجوما و مینهو در قصر نباشه که با داد گفتم کی به شما دستر داده که یهو یه ماشین که کلش از جنس طلاست جلوعه عمارت وایساد و ینفر ازش بیرون اومد ش..تت اون شوگا بودد زبونم بند اومد که گفت من گفتم دستشو اورد جلو و سلام کرد و بعد از کلی حرف زدنننن فهمیدم لی هان هنوز پشت خطه گفتم نگهبانارو بفرستید دنبال ات و قط کردم از شوگا پرسیدم چرا دستور داده همه نیاین که گفت من خیلی ادم حسابیم هم تو مافیا بازی هم تو زندگی عادی و احتمال دزدیده شدنم و حمله بهم زیاده پس هیچ نگهبانی نباید باشه (اهممم شوگا یا همون یونگی از اینکه ات هست خبر داره و کلا از کل اتفاقات خبر داره چون اون و تهیونگ نزدیک ترین فرد ها به جونگ کوکن و بعد سال ها از المان اومده)ازش پرسیدم لیا رو دیده که گف لیا خودشو که اره ولی شوهرشو هیچ وقت نمیخوام ببینم دلیلشو پرسیدم اما نگفت(اخر داستان معلوم میشه)
گف پس دوباره زن داداش ناز کرده فرار کرده نمیدکنه چند ساله این جونگ کوک ما دیونشه خندیدم که تهیونگ گف منم چند سال دیونه یه نفریم ولی بهش نمیرسم خندیدیم کهشوگا گف اون زن بدبخت کیه که خندیدیم که تهیونگ گف یااااااا اون خوش بخت ترین زن جهان که یونگی گف خب بسه بسه حالا خوشگل هست
که تهیونگ گف معلومه اون خوشگل ترین دختر هنوز حرفشو تموم نکرده بود که جونگ کوک چشم غره ای رفت که سری گفت جهانه البته بعد ات که یونگی گف پس ات خیلی همرو دیونه کرده مشتاقم ببینمش(اهممممم این بخش فیکو یادتون یمونه چون اخر داستان خیلی مهمه)جونگ کوک گف خیلی خوشگله ممکن نیست محوش نشی یونگی :حالا میبینیم
یونگی:راستی گفتی اسم دومش سوجوعه گفتم اره از کجا فهمیدی یونگی :ام ام خودت...
پارت:⅖
به مولا کل اینکارا نزدیک یه روز طول کشید من خلاصه کردم
..ویو جونگ کوک....
صحبتام با تهیونگ تموم شد بیشتر راجب سانگیو باهام حرف زد ولی خب من بهش پیشنهاد دادم از فکرش بیاد بیرون چون یه بار دست رد به سینش زد دیگه چرا این اشتباهو تکرار کنه
ولی راضی نشد خب نمیشد مستقیم بش بگه پس رفتم به ات بگم به سانگیو بگه که دیدم ات نیست یعنی کجا رفته یکم استرس گرفتم رفتم پایین پیش اجوما و مینهو و پرسیدم ات رو ندیده که گفت صبحونشو خورد و رفت به گل ها نگاه کنه دلم یکم اروم گرفت رفتم بیرون کل حیاط رو زیر و رو کردم نبود کم کم داشتم عادت میکرد وایسا این نگهبانای لع....نتی کجان به لی هان(رییس کل نگهبانا)زنگ زدم وایسا حتی بیشتر ندیمه ها هم نیستن واقعا سوفیا (رییس کل ندیمه ها)و لی هان رو اخراج میکنم لی هان بعد چند بوق برداشت و با داد و اعصبانیت گفتم پس این نگهبانای لع...نتی کجان حتی ندیمه هاهم نیستن تو و سوفیا اینجا چه گو..ه..ی میخورید لی هان:رییس به ما دستور داده شده هیچ ندیمه ای و هیچ نگهبانی بجز اجوما و مینهو در قصر نباشه که با داد گفتم کی به شما دستر داده که یهو یه ماشین که کلش از جنس طلاست جلوعه عمارت وایساد و ینفر ازش بیرون اومد ش..تت اون شوگا بودد زبونم بند اومد که گفت من گفتم دستشو اورد جلو و سلام کرد و بعد از کلی حرف زدنننن فهمیدم لی هان هنوز پشت خطه گفتم نگهبانارو بفرستید دنبال ات و قط کردم از شوگا پرسیدم چرا دستور داده همه نیاین که گفت من خیلی ادم حسابیم هم تو مافیا بازی هم تو زندگی عادی و احتمال دزدیده شدنم و حمله بهم زیاده پس هیچ نگهبانی نباید باشه (اهممم شوگا یا همون یونگی از اینکه ات هست خبر داره و کلا از کل اتفاقات خبر داره چون اون و تهیونگ نزدیک ترین فرد ها به جونگ کوکن و بعد سال ها از المان اومده)ازش پرسیدم لیا رو دیده که گف لیا خودشو که اره ولی شوهرشو هیچ وقت نمیخوام ببینم دلیلشو پرسیدم اما نگفت(اخر داستان معلوم میشه)
گف پس دوباره زن داداش ناز کرده فرار کرده نمیدکنه چند ساله این جونگ کوک ما دیونشه خندیدم که تهیونگ گف منم چند سال دیونه یه نفریم ولی بهش نمیرسم خندیدیم کهشوگا گف اون زن بدبخت کیه که خندیدیم که تهیونگ گف یااااااا اون خوش بخت ترین زن جهان که یونگی گف خب بسه بسه حالا خوشگل هست
که تهیونگ گف معلومه اون خوشگل ترین دختر هنوز حرفشو تموم نکرده بود که جونگ کوک چشم غره ای رفت که سری گفت جهانه البته بعد ات که یونگی گف پس ات خیلی همرو دیونه کرده مشتاقم ببینمش(اهممممم این بخش فیکو یادتون یمونه چون اخر داستان خیلی مهمه)جونگ کوک گف خیلی خوشگله ممکن نیست محوش نشی یونگی :حالا میبینیم
یونگی:راستی گفتی اسم دومش سوجوعه گفتم اره از کجا فهمیدی یونگی :ام ام خودت...
۳.۱k
۲۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.