تکپارتی جیمین
تکپارتی جیمین
شخصیت ها:
کیم ات
کیم تهیونگ
پارک رزی
پارک جیمین
معرفی شخصیت ها
کیم ات: ۲۳شاله دانشگاهی معروف به خوشگلی
کیم تهیونگ: ۲۵ساله ریس مافیا خوشتیپ
پارک رزی: ۲۲ ساله با وفا مهربون
پارک جیمین: ۲۶ساله ریس بزرگترین باند مافیا به شدت خوشگل
ات تهیونگ خواهر برادر با جیمین و رزی که باهم خواهر برادن پسرخاله دختر خاله هستم
ات ویو:
دانشگاه داشت تعطیل میشد تو حیاط بودیم به سمت در خروجی که چندتا پسر لات هعی امدم اذیتم میکردن
پسرا: هوی خوشگله تنهایی دوست داری باهامون خوش بگزرونی
ات: تو چطور جرئت میکنی با من همکلام بشی بچه سوسول اگه نمیخوای بقیه عمرتون رو با دعا التماس نگزرونی برگرد به همون گورستونی که تاحالا بودی
ات ویو:
تو ماشین نشستم به سمت عمارت حرکت کردیم
پرش زمانی به ۱۰ مین بعد
امدم تو عمارت که دیدم دوتا کفش اضافهس که فهمیدم خالم و دختر خالم با اون پسر گور بگوریش امدن خونمون رفتم تو مامانمو بغل کردم به خالم سلام دادم نشستم رو مبل گفتم:
مامانی اوپا (تهیونگ) رو ندیدم ماشینش تو پارکینگ نبود کجا رفته
مامان ات: رفته بیرون برمیگرده
ات: خاله جون رزی کجاس
خالش: با تهیونگ رفته بیرون
ات: اوووو چه باخال اوک من برم لباسمو عوض کنم
مامان ات: سریع بیا نهار بخوریم
ات: نه مامانی نهار خوردم خیلی خستم میخوابم
ات ویو
رفتم بالا در اتاقمو باز کرد با چیزی که دیدم برگشتم رو به دیوار
ات: هوی بیشعور چرا بباس تنت نیس(داد)
ات: وایسا وایسا تو داری سیگار میکشی من نمیدونستم (داد) مامانت میدونه (اربده)
جیمین: اروم بیشعور نه نمیدونه بگرد ببینم این چه لباسیه
ات: به ت چه لباستو بپوش برگردم
جیمین: اسکلی تو نمیدونی لباس بپوشم بو دود میگیره
ات: مشکل خودته من برگشتم
ات ویو
وقتی برگشتم وحو بدن بی نقصش شدم سیسپکاش اون تتو هاش داشت دوونم میکرد حس کردم دارم تحریک میشم که با حرف جیمین به خودم امدم
جیمین: به کجا نگا میکنی؟ 😂
ات: هیچی نگفتم فقط دویدم تو حموم
تهیونگ ویو
با رزی رفته بودیم بیرون اینار میخواستم بهش اعتراف کنم بردمش شهر بازی بالای چرخ فلک بودیم
تهیونگ: رزی خیلی وقته میخواستم بهت یچیزی رو بگم
رزی: چه باحال منم همینطور میشنوم
تهیونگ: خب چن وقته که تو با بقیه دخترا برام فرق میکنی ینی ینی یه حسی میدی که بقیه بهم نمیدن
رزی ویو
از حرفش تعجب کرده بودم اخه منم از تهیونگ خوشم میامد
تهیونگ: میای باهم بریم تو رابطه قل میدم کاری نکنم که مروارید از چشمات بیان
رزی: قبوله و بعد لباشونو...
شخصیت ها:
کیم ات
کیم تهیونگ
پارک رزی
پارک جیمین
معرفی شخصیت ها
کیم ات: ۲۳شاله دانشگاهی معروف به خوشگلی
کیم تهیونگ: ۲۵ساله ریس مافیا خوشتیپ
پارک رزی: ۲۲ ساله با وفا مهربون
پارک جیمین: ۲۶ساله ریس بزرگترین باند مافیا به شدت خوشگل
ات تهیونگ خواهر برادر با جیمین و رزی که باهم خواهر برادن پسرخاله دختر خاله هستم
ات ویو:
دانشگاه داشت تعطیل میشد تو حیاط بودیم به سمت در خروجی که چندتا پسر لات هعی امدم اذیتم میکردن
پسرا: هوی خوشگله تنهایی دوست داری باهامون خوش بگزرونی
ات: تو چطور جرئت میکنی با من همکلام بشی بچه سوسول اگه نمیخوای بقیه عمرتون رو با دعا التماس نگزرونی برگرد به همون گورستونی که تاحالا بودی
ات ویو:
تو ماشین نشستم به سمت عمارت حرکت کردیم
پرش زمانی به ۱۰ مین بعد
امدم تو عمارت که دیدم دوتا کفش اضافهس که فهمیدم خالم و دختر خالم با اون پسر گور بگوریش امدن خونمون رفتم تو مامانمو بغل کردم به خالم سلام دادم نشستم رو مبل گفتم:
مامانی اوپا (تهیونگ) رو ندیدم ماشینش تو پارکینگ نبود کجا رفته
مامان ات: رفته بیرون برمیگرده
ات: خاله جون رزی کجاس
خالش: با تهیونگ رفته بیرون
ات: اوووو چه باخال اوک من برم لباسمو عوض کنم
مامان ات: سریع بیا نهار بخوریم
ات: نه مامانی نهار خوردم خیلی خستم میخوابم
ات ویو
رفتم بالا در اتاقمو باز کرد با چیزی که دیدم برگشتم رو به دیوار
ات: هوی بیشعور چرا بباس تنت نیس(داد)
ات: وایسا وایسا تو داری سیگار میکشی من نمیدونستم (داد) مامانت میدونه (اربده)
جیمین: اروم بیشعور نه نمیدونه بگرد ببینم این چه لباسیه
ات: به ت چه لباستو بپوش برگردم
جیمین: اسکلی تو نمیدونی لباس بپوشم بو دود میگیره
ات: مشکل خودته من برگشتم
ات ویو
وقتی برگشتم وحو بدن بی نقصش شدم سیسپکاش اون تتو هاش داشت دوونم میکرد حس کردم دارم تحریک میشم که با حرف جیمین به خودم امدم
جیمین: به کجا نگا میکنی؟ 😂
ات: هیچی نگفتم فقط دویدم تو حموم
تهیونگ ویو
با رزی رفته بودیم بیرون اینار میخواستم بهش اعتراف کنم بردمش شهر بازی بالای چرخ فلک بودیم
تهیونگ: رزی خیلی وقته میخواستم بهت یچیزی رو بگم
رزی: چه باحال منم همینطور میشنوم
تهیونگ: خب چن وقته که تو با بقیه دخترا برام فرق میکنی ینی ینی یه حسی میدی که بقیه بهم نمیدن
رزی ویو
از حرفش تعجب کرده بودم اخه منم از تهیونگ خوشم میامد
تهیونگ: میای باهم بریم تو رابطه قل میدم کاری نکنم که مروارید از چشمات بیان
رزی: قبوله و بعد لباشونو...
۷.۳k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.