BLACK LOVE(PART12)
ات
وقتی از درد بیهوش شدم هیچی یادم نبود تا وقتی که چشممو باز کردم و کمر درد و دل درد شدیدی داشتم و جیمین صدا زدم
ات:جیمیننننن،ایی،جیمینن
جیمین بدو بدو امد پیشم
جیمین:جانم چیشده خوبی درد داری چطوری حالت خوبه (با ترس)
ات:کمر و دلم خیلی درد میکنههههه ایییییی
جیمین:ااممم ات اروم باش اتتت (لحنش یکم بلند بود)
ساکت شدم ولی از درد داشتم میمردم که گفت
جیمین:بچه از بین رفته
ات:چیییییییی
جیمین:اره از بین رفته
ات:منکه هیچی نخورده بودم دروغ نگو
جیمین:دیشب حالت بد شد و بردمت بیمارستان و ازت خون میومد و حالت داغون ولی دکتر گفت زود خوب میشی و بچه ای هم درکار نیست و الان فقط باید استراحت کنی و یکم تحمل کنی و هرکاری داشتی بهم بگی
ات:جیمین هقق هقققق من چم شدههه
جیمین:گریه نکن لطفا ، میدونی که خوشم نمیاد گریه میکنی
ات:اخه نمیتونم ، همش دارم اذیتت میکنم و همش خجالت میکشم....هق هققق
جیمین:نه اصلا هم اذیت نمیشم،تازه خوشحالم که کنارمی و مواظبتم و حواسم بهت هست
ات:نه من باید برم از پیشت تا انقدر اذیت نشی هق
جیمین عصبی شد و گفت
جیمین:تو غلط میکنی از پیشم بری (با داد)
ات:هقققققققققققق
گریم شدید شد و رفتم بغل جیمین ، راستش واقعا خجالت میکشیدم از اینکه همش پولاش به خاطر من خرج میشه و همش وقتش برا منه و استرس منو داره و یه خواب راحت نداره....
جیمین:خیله خب ، ات کوچولوی من بس کنه ، میخوام بغلش کنم ببرمش پایین اما گریه هاش ضعیفم میکنه ولی با خنده هاش میتونه قویم کنه
خندم گرفت و دیدم که بلندم کرد و رفتیم پایین و گذاشتتم رو مبلی که میشد پارو روش دراز کرد و تکیه دادم و خوشم رفت تا چایی بیاره و یکمی تنقلات اورد و نشستیم و فیلم دیدیم خوراکی خوردیم و شب شد و نفهمیدیم ساعت کی گذشت که من نزدیک ساعت۸بود که خوابم گرفت و بغل جیمین خوابم برد و جیمین هم خوابش برده بود و تلویزیون رو ساعت بود و خود به خود خاموش شد و همه جا تاریک بود جز سالن اونم چندتا لامپ کوچیک اشپز خونه و دور سالن روشن بودن ...یه خواب عجیبی دیدم.خواب دیدم که تو یه سالنم و دستو پام بسته شده به یه چیزی و صافم به حالت ایستاده اما بسته بودم و جیمین دیدم که به یه صندلی بسته شده بود و کل تنش خون بود ترسیدم هرچی دادم میزدم جیمین جوابمو نمیداد یه دفعه یه شخصی امد جلو و دهنمو گرف ماسک داشت و کلاه و قابل شناسایی نبود وقتی دهنمو گرفت چاقو کرد تو شکمم و فقط ناله میکردم و میگفتم نهه ولم کن عوضی با جیغغ اما فایده نداشت بعد از چند ضربه چاقو احساس کردم مردم و یهو از خواب پریدم و نفس نفس میزدم که دیدم جیمین داره بهم با ترس نگاه میکنه و میگه
جیمین:ات اتتت خوبی چیشده ها ؟؟؟
ات:جیمین ، جیمینننن وای وای خوبی تو خوبییی
جیمین:اره چیشده عزیزم ، چرا دلهره داری چیشده ها؟؟
ات:هققق هققق خواب بدی دیدمممم جیمین من میترسم جیمین هقققق هققق
جیمین:چی خواب دیدی، همش میگفتی جیمین و بعدش هی جیغ و داد میکردی انگار با یکی حرف میزدی و ناله میکردی
ات:جیمینن هقق خواب دیدم که تو یه سالن بزرگ بودم که به یه چیزی صاف بسته شدم و تورو دیدم که رو صندلی بسته شدی و پر خونی و هرچی صدات میزدم جوابمو نمیدادی انگار مرده بودی هققققق
جیمین:خب چیشد بعدش؟
ات:بعدش یه مرد که صورتش و موهاش پوشیده شده بود و قابل شناسایی نبود دهنمو اول گرفت و یه چاقو فرو کرد تو شکمم و خیلی درد داشتم و چندبار بهم ضربه زد و بعد حس کردم مردم تا اینکه پریدم از خواب ههققققق من میترسم جیمین هقق
جیمین:باشه باشه اروم باش من پیشتم نترس ، اروم باش عزیزم استرس برات خوب نیست گریه نکن ..
بعد لبمو بوسید و بغلم کرد و برد رو تخت و دراز کشیدیم و سریع رفتم تو بغلش تا اروم شم اونم بغلم کرد و از شدت گریه و سوزش چشمام خوابم برد....اما نمیدونم جیمین کی خوابید...
پایان پارت12
وقتی از درد بیهوش شدم هیچی یادم نبود تا وقتی که چشممو باز کردم و کمر درد و دل درد شدیدی داشتم و جیمین صدا زدم
ات:جیمیننننن،ایی،جیمینن
جیمین بدو بدو امد پیشم
جیمین:جانم چیشده خوبی درد داری چطوری حالت خوبه (با ترس)
ات:کمر و دلم خیلی درد میکنههههه ایییییی
جیمین:ااممم ات اروم باش اتتت (لحنش یکم بلند بود)
ساکت شدم ولی از درد داشتم میمردم که گفت
جیمین:بچه از بین رفته
ات:چیییییییی
جیمین:اره از بین رفته
ات:منکه هیچی نخورده بودم دروغ نگو
جیمین:دیشب حالت بد شد و بردمت بیمارستان و ازت خون میومد و حالت داغون ولی دکتر گفت زود خوب میشی و بچه ای هم درکار نیست و الان فقط باید استراحت کنی و یکم تحمل کنی و هرکاری داشتی بهم بگی
ات:جیمین هقق هقققق من چم شدههه
جیمین:گریه نکن لطفا ، میدونی که خوشم نمیاد گریه میکنی
ات:اخه نمیتونم ، همش دارم اذیتت میکنم و همش خجالت میکشم....هق هققق
جیمین:نه اصلا هم اذیت نمیشم،تازه خوشحالم که کنارمی و مواظبتم و حواسم بهت هست
ات:نه من باید برم از پیشت تا انقدر اذیت نشی هق
جیمین عصبی شد و گفت
جیمین:تو غلط میکنی از پیشم بری (با داد)
ات:هقققققققققققق
گریم شدید شد و رفتم بغل جیمین ، راستش واقعا خجالت میکشیدم از اینکه همش پولاش به خاطر من خرج میشه و همش وقتش برا منه و استرس منو داره و یه خواب راحت نداره....
جیمین:خیله خب ، ات کوچولوی من بس کنه ، میخوام بغلش کنم ببرمش پایین اما گریه هاش ضعیفم میکنه ولی با خنده هاش میتونه قویم کنه
خندم گرفت و دیدم که بلندم کرد و رفتیم پایین و گذاشتتم رو مبلی که میشد پارو روش دراز کرد و تکیه دادم و خوشم رفت تا چایی بیاره و یکمی تنقلات اورد و نشستیم و فیلم دیدیم خوراکی خوردیم و شب شد و نفهمیدیم ساعت کی گذشت که من نزدیک ساعت۸بود که خوابم گرفت و بغل جیمین خوابم برد و جیمین هم خوابش برده بود و تلویزیون رو ساعت بود و خود به خود خاموش شد و همه جا تاریک بود جز سالن اونم چندتا لامپ کوچیک اشپز خونه و دور سالن روشن بودن ...یه خواب عجیبی دیدم.خواب دیدم که تو یه سالنم و دستو پام بسته شده به یه چیزی و صافم به حالت ایستاده اما بسته بودم و جیمین دیدم که به یه صندلی بسته شده بود و کل تنش خون بود ترسیدم هرچی دادم میزدم جیمین جوابمو نمیداد یه دفعه یه شخصی امد جلو و دهنمو گرف ماسک داشت و کلاه و قابل شناسایی نبود وقتی دهنمو گرفت چاقو کرد تو شکمم و فقط ناله میکردم و میگفتم نهه ولم کن عوضی با جیغغ اما فایده نداشت بعد از چند ضربه چاقو احساس کردم مردم و یهو از خواب پریدم و نفس نفس میزدم که دیدم جیمین داره بهم با ترس نگاه میکنه و میگه
جیمین:ات اتتت خوبی چیشده ها ؟؟؟
ات:جیمین ، جیمینننن وای وای خوبی تو خوبییی
جیمین:اره چیشده عزیزم ، چرا دلهره داری چیشده ها؟؟
ات:هققق هققق خواب بدی دیدمممم جیمین من میترسم جیمین هقققق هققق
جیمین:چی خواب دیدی، همش میگفتی جیمین و بعدش هی جیغ و داد میکردی انگار با یکی حرف میزدی و ناله میکردی
ات:جیمینن هقق خواب دیدم که تو یه سالن بزرگ بودم که به یه چیزی صاف بسته شدم و تورو دیدم که رو صندلی بسته شدی و پر خونی و هرچی صدات میزدم جوابمو نمیدادی انگار مرده بودی هققققق
جیمین:خب چیشد بعدش؟
ات:بعدش یه مرد که صورتش و موهاش پوشیده شده بود و قابل شناسایی نبود دهنمو اول گرفت و یه چاقو فرو کرد تو شکمم و خیلی درد داشتم و چندبار بهم ضربه زد و بعد حس کردم مردم تا اینکه پریدم از خواب ههققققق من میترسم جیمین هقق
جیمین:باشه باشه اروم باش من پیشتم نترس ، اروم باش عزیزم استرس برات خوب نیست گریه نکن ..
بعد لبمو بوسید و بغلم کرد و برد رو تخت و دراز کشیدیم و سریع رفتم تو بغلش تا اروم شم اونم بغلم کرد و از شدت گریه و سوزش چشمام خوابم برد....اما نمیدونم جیمین کی خوابید...
پایان پارت12
۵.۶k
۱۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.