کوچولوی من -پارت اخر-
کوچولوی من -پارت اخر-
ویو یوری
صبح شده بود ، احساس اینکه کسی منو بغل کرده رو داشتم ، اروم چشمامو باز کردم و دیدم توی بغل کوکم ، کمی فکر کردم و اتفاقای دیشب رو یادم اومد ، دل دردم نمیزاشت دیگه راحت بخوابم.
____
کوک : چیشده ؟
یوری : دلم..د..در...درد میکنه (بغض)
کوک : ببرمت حموم ؟
یوری : (سرشو به نشونه رضایت تکون میده)
____
ویو کوک
لباسم رو در اوردم و یوری رو براید بغل کردم ، بردمش توی حموم اتاق ، لباساشو اروم در اوردم و روی پاهام نشوندمش ، شیر اب رو باز کردم و منتظر موندم تا گرم شه ، بعد از گرم شدن اب ، یوری رو سمتش بردم و دلشو ماساژ دادم
____
ویو ادمین
چند ماه گذشته بود و این دو نفر ازدواج کرده بودن و امروز قرار بود برن تا جنسیت بچه رو بفهمن ، کوک دلش میخواست ی دختر عین یوری داشته باشه ، رفتن مطب و دکتر بهشون گفت که جنسیت بچه دختره ، کوک خیلی خوشحال شد و یوری اشک ذوق میریخت.
بعد از حدودا ² ماه کوک از یوری خسته شد و با ی دختر دیگه به صورت پنهانی وارد رابطه شد ، یوری هم بخاطر افتادن از پله بچشو از دست داد ، این قضیه تا ¹ سال طول کشید و کوک با یوری خیلی سرد شده بود و یوری این قضیه رو فهمیده بود ، ی شب کوک خیلی دیر کرده بود و یوری هرچقدر به کوک زنگ میزد جواب نمیداد اونقدری گریه کرده بود که صورتش و چشماش کامل قرمز شده بودن ، حدودا ساعتای ⁴ کوک به خونه برگشت اما مست با ی دختر دیگه !
یوری با خوشحالی به پایین رفت اما با دیدن اون وضعیت سرجاش خشکش زد.
____
یوری : ک..ک..کوک.. این خانمه کیه ؟ (بغض)
کوک : برو کنار دختره هرزه (مست)
لونا : ددی بریم ، به این هرزه توجه نکن
یوری : این بود عشقت نسبت به من ؟ (گریه)
این بود تمام عشقی که بهم داشتی ؟ این بود جواب اون همه دوست دارمایی که بهت گفتم ؟ اره ؟ (داد)
کوک : اه بسه زنیکه هرزه (عربده)
یوری : فقط بهم بگو چرا این کارو کردی ؟ (اروم)
کوک : تو بچه منو کشتییی (یوری رو میزنه)
بچمو ازم گرفتیی (عربده)
یوری : (گریه و جیغ)
لونا : ددی ولش کن
____
ویو ادمین
کوک با تمام وجودش داشت یوری رو میزد ، و دیگه یوری نفس کشیدن رو فراموش کرده بود ، اروم چشماش رو روی هم گذاشت و به خواب ابدی رفت ، ادمی که با ذوق و شوق منتظرش بود رو کشت ، ادمی که با جون و دل حاضر بود براش بمیره رو کشت ، اون معشوقه خودش رو ، عزیز ترین فردش رو به خاک سپرد.
بعد از همه این اتفاقا لونا زنگ زد به اورژانس و تا دو روز دیگه قرار بود معشوقه کوک توی خاک های سرد و تابوت خفه کننده به خواب ابدی بره ، اما کوک هنوز تو شک بود ، چجوری تونست جون عشقشو بگیره ؟ چجوری این اتفاقا افتاد ؟ همه چیز تقصیر خودش بود.
____
کوک : بگو هنوز عاشقمی ، بگو ، دوباره منو خرگوشی صدا بزن ، دلم برای صدای لطیفت تنگ شده ، میخوام ی بار دیگه صداتو بشنوم زندگیم (داد و گریه)
____
ویو یوری
صبح شده بود ، احساس اینکه کسی منو بغل کرده رو داشتم ، اروم چشمامو باز کردم و دیدم توی بغل کوکم ، کمی فکر کردم و اتفاقای دیشب رو یادم اومد ، دل دردم نمیزاشت دیگه راحت بخوابم.
____
کوک : چیشده ؟
یوری : دلم..د..در...درد میکنه (بغض)
کوک : ببرمت حموم ؟
یوری : (سرشو به نشونه رضایت تکون میده)
____
ویو کوک
لباسم رو در اوردم و یوری رو براید بغل کردم ، بردمش توی حموم اتاق ، لباساشو اروم در اوردم و روی پاهام نشوندمش ، شیر اب رو باز کردم و منتظر موندم تا گرم شه ، بعد از گرم شدن اب ، یوری رو سمتش بردم و دلشو ماساژ دادم
____
ویو ادمین
چند ماه گذشته بود و این دو نفر ازدواج کرده بودن و امروز قرار بود برن تا جنسیت بچه رو بفهمن ، کوک دلش میخواست ی دختر عین یوری داشته باشه ، رفتن مطب و دکتر بهشون گفت که جنسیت بچه دختره ، کوک خیلی خوشحال شد و یوری اشک ذوق میریخت.
بعد از حدودا ² ماه کوک از یوری خسته شد و با ی دختر دیگه به صورت پنهانی وارد رابطه شد ، یوری هم بخاطر افتادن از پله بچشو از دست داد ، این قضیه تا ¹ سال طول کشید و کوک با یوری خیلی سرد شده بود و یوری این قضیه رو فهمیده بود ، ی شب کوک خیلی دیر کرده بود و یوری هرچقدر به کوک زنگ میزد جواب نمیداد اونقدری گریه کرده بود که صورتش و چشماش کامل قرمز شده بودن ، حدودا ساعتای ⁴ کوک به خونه برگشت اما مست با ی دختر دیگه !
یوری با خوشحالی به پایین رفت اما با دیدن اون وضعیت سرجاش خشکش زد.
____
یوری : ک..ک..کوک.. این خانمه کیه ؟ (بغض)
کوک : برو کنار دختره هرزه (مست)
لونا : ددی بریم ، به این هرزه توجه نکن
یوری : این بود عشقت نسبت به من ؟ (گریه)
این بود تمام عشقی که بهم داشتی ؟ این بود جواب اون همه دوست دارمایی که بهت گفتم ؟ اره ؟ (داد)
کوک : اه بسه زنیکه هرزه (عربده)
یوری : فقط بهم بگو چرا این کارو کردی ؟ (اروم)
کوک : تو بچه منو کشتییی (یوری رو میزنه)
بچمو ازم گرفتیی (عربده)
یوری : (گریه و جیغ)
لونا : ددی ولش کن
____
ویو ادمین
کوک با تمام وجودش داشت یوری رو میزد ، و دیگه یوری نفس کشیدن رو فراموش کرده بود ، اروم چشماش رو روی هم گذاشت و به خواب ابدی رفت ، ادمی که با ذوق و شوق منتظرش بود رو کشت ، ادمی که با جون و دل حاضر بود براش بمیره رو کشت ، اون معشوقه خودش رو ، عزیز ترین فردش رو به خاک سپرد.
بعد از همه این اتفاقا لونا زنگ زد به اورژانس و تا دو روز دیگه قرار بود معشوقه کوک توی خاک های سرد و تابوت خفه کننده به خواب ابدی بره ، اما کوک هنوز تو شک بود ، چجوری تونست جون عشقشو بگیره ؟ چجوری این اتفاقا افتاد ؟ همه چیز تقصیر خودش بود.
____
کوک : بگو هنوز عاشقمی ، بگو ، دوباره منو خرگوشی صدا بزن ، دلم برای صدای لطیفت تنگ شده ، میخوام ی بار دیگه صداتو بشنوم زندگیم (داد و گریه)
____
۱۰.۲k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.