درگیرِ مافیاها
پارت ۶ :
تهیونگ : حرفات شاید الان به دردم نخورن ولی کی میدونه زمونه چطور میچرخه ؟
اینو که گفتم اخمای ا/ت تو هم رفت و گفت:
تو هم عین بابام حرف میزنی اونم با این باوراش تمام عمر منو از آدما دور نگه داشته برای همینه که از شدت تنهاییام میخوام با تویی که فقط اسمتو میدونم درد دل کنم .
از زبان تهیونگ:
ا/ت این رو گفت و رفت کنار رودخونه روی ماسه های ساحلی نشست و به آب خیره شد منم یه لحضه احساس کردم که حرف بدی زدم دنبالش رفتم و کنارش نشستم و گفتم : منم تا حالا با کسی درد دل نکردم برای همین بلد نیستم چطوری باید اینجور مواقع کسیو آروم کنم
ا/ت همونطور که به آب خیره بود بدون اینکه روشو برگردونه طرفم گفت : لازم نیس چیز خاصی بگی همینکه به حرفای آدم گوش کنی کافیه
تهیونگ: خب تو بگو من قول میدم گوش کنم
ا/ت یه لحضه مکث کرد و با اون صورت زیباش برگشت نگام کرد و گفت : حرف زیاد دارم ولی منم بلد نیستم چجوری باید شروع کنم
گفتم : از همونجا شروع کن که خیلی دلتو به درد میاره
ا/ت: میدونی چیه من دلم میخواد عادی باشم میخوام مثل بقیه راحت توی جامعه دوست پیدا کنم با هرکی دلم خواست زندگی کنم و وقت بگذرونم ولی پدرم همه اینا رو ازم گرفته چون فک میکنه من پرنسسم و هیچکس لیاقتمو نداره بلاخره پدره و خیلی دوسم داره ولی این دیگه زیاده رویه من حتی خواهر برادرم ندارم ....
تهیونگ:
همینجوری داشت صحبت میکرد انگار فقط منتظر یه فرصت بود یکی که بهش بگه حرف بزن تا اونم از خدا خواسته هر چی تو دلش هست رو بریزه بیرون حالا اینکه چی بهش فشار آورده بود که اینطوری میخواست خودشو تخلیه کنه خدا میدونه منم دلم میخواست حرف بزنم ولی نتونستم اگه اون میفهمید داره با یه مافیای بی رحم حرف میزنه چیکار میکرد ؟...
باد میومد هوا یکم سردتر شد وقتی باد به موهای بلند ا/ت میزد و موهاش تو هوا میرقصید حواسمو پرت میکرد دیگه حرفاشو نمیشنیدم و بعد سعی میکردم حواسمو جمع کنم ...
داشتم بهش گوش میکردم هر لحضه هم صداش ضعیفتر و پر بغض تر میشد بعد یه دفعه نتونست ادامه بده فقط گفت ببخشید زیاد حرف زدم ناراحتت کردم ؛ آروم زیرلب جوری که نشنوه با خودم گفتم: من هیچوقت شاد نبودم
ا/ت : چیزی گفتی ؟
تهیونگ: نه نه
از زبان ا/ت :
داشتیم حرف میزدیم که گوشی تهیونگ زنگ خورد بلند شد از جاش و یکم اونطرف تر جواب داد چیزی نمیشنیدم بعد که قطع کرد اومد پیشم و گفت : یه کار فوری پیش اومده باید برم
ا/ت : حتما . ممنون ازت که بهم گوش دادی
تهیونگ: سری تکون دادم . میشه بازم ببینمت ؟
ا/ت : نمیدونم چون نمیدونم زمونه چطور میچرخه
از زبان ا/ت : حرف خودشو تکرار کردم اینو که گفتم بهم نگاه کرد و یه لبخند کمرنگ زد
همونطور که حدس میزدم خندش قشنگ بود ...
تهیونگ : حرفات شاید الان به دردم نخورن ولی کی میدونه زمونه چطور میچرخه ؟
اینو که گفتم اخمای ا/ت تو هم رفت و گفت:
تو هم عین بابام حرف میزنی اونم با این باوراش تمام عمر منو از آدما دور نگه داشته برای همینه که از شدت تنهاییام میخوام با تویی که فقط اسمتو میدونم درد دل کنم .
از زبان تهیونگ:
ا/ت این رو گفت و رفت کنار رودخونه روی ماسه های ساحلی نشست و به آب خیره شد منم یه لحضه احساس کردم که حرف بدی زدم دنبالش رفتم و کنارش نشستم و گفتم : منم تا حالا با کسی درد دل نکردم برای همین بلد نیستم چطوری باید اینجور مواقع کسیو آروم کنم
ا/ت همونطور که به آب خیره بود بدون اینکه روشو برگردونه طرفم گفت : لازم نیس چیز خاصی بگی همینکه به حرفای آدم گوش کنی کافیه
تهیونگ: خب تو بگو من قول میدم گوش کنم
ا/ت یه لحضه مکث کرد و با اون صورت زیباش برگشت نگام کرد و گفت : حرف زیاد دارم ولی منم بلد نیستم چجوری باید شروع کنم
گفتم : از همونجا شروع کن که خیلی دلتو به درد میاره
ا/ت: میدونی چیه من دلم میخواد عادی باشم میخوام مثل بقیه راحت توی جامعه دوست پیدا کنم با هرکی دلم خواست زندگی کنم و وقت بگذرونم ولی پدرم همه اینا رو ازم گرفته چون فک میکنه من پرنسسم و هیچکس لیاقتمو نداره بلاخره پدره و خیلی دوسم داره ولی این دیگه زیاده رویه من حتی خواهر برادرم ندارم ....
تهیونگ:
همینجوری داشت صحبت میکرد انگار فقط منتظر یه فرصت بود یکی که بهش بگه حرف بزن تا اونم از خدا خواسته هر چی تو دلش هست رو بریزه بیرون حالا اینکه چی بهش فشار آورده بود که اینطوری میخواست خودشو تخلیه کنه خدا میدونه منم دلم میخواست حرف بزنم ولی نتونستم اگه اون میفهمید داره با یه مافیای بی رحم حرف میزنه چیکار میکرد ؟...
باد میومد هوا یکم سردتر شد وقتی باد به موهای بلند ا/ت میزد و موهاش تو هوا میرقصید حواسمو پرت میکرد دیگه حرفاشو نمیشنیدم و بعد سعی میکردم حواسمو جمع کنم ...
داشتم بهش گوش میکردم هر لحضه هم صداش ضعیفتر و پر بغض تر میشد بعد یه دفعه نتونست ادامه بده فقط گفت ببخشید زیاد حرف زدم ناراحتت کردم ؛ آروم زیرلب جوری که نشنوه با خودم گفتم: من هیچوقت شاد نبودم
ا/ت : چیزی گفتی ؟
تهیونگ: نه نه
از زبان ا/ت :
داشتیم حرف میزدیم که گوشی تهیونگ زنگ خورد بلند شد از جاش و یکم اونطرف تر جواب داد چیزی نمیشنیدم بعد که قطع کرد اومد پیشم و گفت : یه کار فوری پیش اومده باید برم
ا/ت : حتما . ممنون ازت که بهم گوش دادی
تهیونگ: سری تکون دادم . میشه بازم ببینمت ؟
ا/ت : نمیدونم چون نمیدونم زمونه چطور میچرخه
از زبان ا/ت : حرف خودشو تکرار کردم اینو که گفتم بهم نگاه کرد و یه لبخند کمرنگ زد
همونطور که حدس میزدم خندش قشنگ بود ...
۱۸.۰k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.