سناریو BTS : فصل دوم قسمت هشت
سناریو BTS : فصل دوم قسمت هشت
به ترتیب عکسا بعد از کاور :
اولی استایل آ.ت 😭😭😭
دومی استایل تهیونگ 😍😍
سومی جایی که رفتن 🦶🏻🦶🏻
چن ساعتی میشد ک تو اتاقم بودم ..
خیلی گشنم بود .. کاش کولی بازی در نمیاوردم تا حداقل تهیونگ یه دو قاشق غذا بهم بده .. وای خدا دارم منقرض میشم از گشنگی ..😭
دیگه صبرم تموم شده بود .. آروم در اتاقمو باز کردمو از پله ها پایین رفتم .. تهیونگ نبود .. جلوتر که رفتم متوجه نودل خوشمزه ای شدم که رو میز غذاخوری داشت بهم چشمک میزد ..😉
خیلی دلم میخاست یکم بخورم اما اینجوری تهیونگ میفهمید .. وایسا ببینم الان که نیست پس اگه در حد دو سه لقمه بخورم ، هیچی نمیشه 🍜
نامحسوس سمت میزغذاخوری رفتمو پشتش نشستم .. نگاهی ب دور و اطرافم انداختم 👀
کسی نبود .. چابستیک گوشه ی میزو برداشتم ..🥢
اومدم یکم دیگه بخورم که صدای نحسش تو گوشم پیچید
تهیونگ ( با خنده ) : اینجارو ی دزده کوچولو
آ.ت : نه دزدم نه کوچولو 😡
تهیونگ : پس .. چرا الان بدون اجازه دست به غذای من زدی ؟
پررو تر از این حرفا بودم
آ.ت : محض اطلاعتون اون من نیستم که دست دختر مردمو گرفتم آوردم ناکجا آباد تازه با منت بهش غذا میدم ..
تهیونگ با ی لبخند محو کنارم نشست
تهیونگ : اگه این زبونو نداشتی چیکار میکردی ؟😂
اومدم چیزی بگم که کاسه نودلمو از دستم کشیدو همشو تو یه ثانیه خورد
آ.ت : چته حیوون ؟ (😑)
تهیونگ : دلم میخاد غذای تورو بخورم مشکلی داری ؟
حسابی سیر شده بودمو برام مهم نبود گفتم
آ.ت : نه فقط محض اطلاع دهنیه ..
تهیونگ لیسی به چابستیک زد
تهیونگ : مزه لباتو میده ..🔞
بالشتی سمتش پرت کردم ..
قهقه ای زدو به سمت اتاقش رفت بعد در همون حال گفت
تهیونگ : پاشو لباساتو بپوش بریم این اطراف ی دوری بزنیم
سری تکون دادم
چن ساعت بعد 🕖 :
تهیونگ : اوکی .. تو اوکیش کن تا من برگردم .. اره .. شاید فردا بیام ..
بلند داد زدم
آ.ت : میشه اون گوشی رو قطع کنی و از طبیعت رو به روت لذت ببری ؟؟
ریکشنی نشون نداد
اومدم بلندتر داد بزنم که با عصبانیت دستشو گذاشت رو دهنمو تا میتونست فشار داد ..
در همون حالت داشت با تلفن حرف میزد ..📱
دیگه اشکم داشت در میومد .. هرلحظه فشار دستاشو بیشتر میکرد .. از طرفی دستامم گرفته بودو نمیذاشت جم بخورم .. مدام سر اون یاروی پشت خط داد میزد که یدفعه با نگاه کردن ب چشمای من حرفشو خورد ..
محکم هلش دادم عقبو با عصبانیت شروع کردم به قدم زدن .. خیلی تند تند میرفتم .. مطمئن بودم ازش دور شدم .. به من چه که یکی دیگه گند زده تو اعصابش ؟؟ باید سر من خالی کنه ؟؟ بلند بلند گریه میکردم .. نمیدونستم چم شده بود .. تازگیا با هررفتار بد تهیونگ نسبت ب خودم گریم میگرفت 😭😭😭
تو حال خودم بودم ک یدفعه با سَر خوردم زمین ..
ایگ؟تو کونت
به ترتیب عکسا بعد از کاور :
اولی استایل آ.ت 😭😭😭
دومی استایل تهیونگ 😍😍
سومی جایی که رفتن 🦶🏻🦶🏻
چن ساعتی میشد ک تو اتاقم بودم ..
خیلی گشنم بود .. کاش کولی بازی در نمیاوردم تا حداقل تهیونگ یه دو قاشق غذا بهم بده .. وای خدا دارم منقرض میشم از گشنگی ..😭
دیگه صبرم تموم شده بود .. آروم در اتاقمو باز کردمو از پله ها پایین رفتم .. تهیونگ نبود .. جلوتر که رفتم متوجه نودل خوشمزه ای شدم که رو میز غذاخوری داشت بهم چشمک میزد ..😉
خیلی دلم میخاست یکم بخورم اما اینجوری تهیونگ میفهمید .. وایسا ببینم الان که نیست پس اگه در حد دو سه لقمه بخورم ، هیچی نمیشه 🍜
نامحسوس سمت میزغذاخوری رفتمو پشتش نشستم .. نگاهی ب دور و اطرافم انداختم 👀
کسی نبود .. چابستیک گوشه ی میزو برداشتم ..🥢
اومدم یکم دیگه بخورم که صدای نحسش تو گوشم پیچید
تهیونگ ( با خنده ) : اینجارو ی دزده کوچولو
آ.ت : نه دزدم نه کوچولو 😡
تهیونگ : پس .. چرا الان بدون اجازه دست به غذای من زدی ؟
پررو تر از این حرفا بودم
آ.ت : محض اطلاعتون اون من نیستم که دست دختر مردمو گرفتم آوردم ناکجا آباد تازه با منت بهش غذا میدم ..
تهیونگ با ی لبخند محو کنارم نشست
تهیونگ : اگه این زبونو نداشتی چیکار میکردی ؟😂
اومدم چیزی بگم که کاسه نودلمو از دستم کشیدو همشو تو یه ثانیه خورد
آ.ت : چته حیوون ؟ (😑)
تهیونگ : دلم میخاد غذای تورو بخورم مشکلی داری ؟
حسابی سیر شده بودمو برام مهم نبود گفتم
آ.ت : نه فقط محض اطلاع دهنیه ..
تهیونگ لیسی به چابستیک زد
تهیونگ : مزه لباتو میده ..🔞
بالشتی سمتش پرت کردم ..
قهقه ای زدو به سمت اتاقش رفت بعد در همون حال گفت
تهیونگ : پاشو لباساتو بپوش بریم این اطراف ی دوری بزنیم
سری تکون دادم
چن ساعت بعد 🕖 :
تهیونگ : اوکی .. تو اوکیش کن تا من برگردم .. اره .. شاید فردا بیام ..
بلند داد زدم
آ.ت : میشه اون گوشی رو قطع کنی و از طبیعت رو به روت لذت ببری ؟؟
ریکشنی نشون نداد
اومدم بلندتر داد بزنم که با عصبانیت دستشو گذاشت رو دهنمو تا میتونست فشار داد ..
در همون حالت داشت با تلفن حرف میزد ..📱
دیگه اشکم داشت در میومد .. هرلحظه فشار دستاشو بیشتر میکرد .. از طرفی دستامم گرفته بودو نمیذاشت جم بخورم .. مدام سر اون یاروی پشت خط داد میزد که یدفعه با نگاه کردن ب چشمای من حرفشو خورد ..
محکم هلش دادم عقبو با عصبانیت شروع کردم به قدم زدن .. خیلی تند تند میرفتم .. مطمئن بودم ازش دور شدم .. به من چه که یکی دیگه گند زده تو اعصابش ؟؟ باید سر من خالی کنه ؟؟ بلند بلند گریه میکردم .. نمیدونستم چم شده بود .. تازگیا با هررفتار بد تهیونگ نسبت ب خودم گریم میگرفت 😭😭😭
تو حال خودم بودم ک یدفعه با سَر خوردم زمین ..
ایگ؟تو کونت
۳.۳k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.