Love warning
part:28
لیا:تو کی اومدی....ترسیدم
ته: من دیشب اومدم... شما تو خواب ناز بودی نفهمیدی
لیا: میدونی الان ساعت چنده
ته: اره ۳ ظهره مشکلیه؟
لیا:عادت داری تا این موقع بخوابییی
ته:نه چون جونگ کوک نیست میخوابم اگه اون باشه باید اول به کارای اون برسم
لیا: میگم...توکه میمیشناسیش اگه بگه این کار رو میکنه، میکنه؟
ته: صد درصد میکنه..حالا چرا پرسیدی
لیا: گفته اگه ح.ا.م.ل.ه شم من و بچه رو میکشه
ته: نمیخوام بترسونمت ولی ازش بعید نیست
لیا:تو برخلاف جونگ کوک خیلی رفتارات اروم تره
ته: منم با هرکسی اینطوری نیستم...زود قضاوت کردی
لیا: میشه گوشیتو بدی
ته:چرا
لیا: میخوام
ته: خو چرا میخوای
لیا: نمیخوام اصلا نده تو هم گنده اخلاقی
ته: باشه نمیدم
لیا: گگگگگ(اداشو در میاره)
ته: گگگگگگگگگگ(اینم ادای اونو در میاره)
لیا: تاحالا عاشق شدی؟
ته:....چرا میپرسی؟
لیا: همین طوری....
ته: اره ولی بعدش فهمیدم با یکی دیگست...یعنی اولش باهم بودیم بعدش خیانت کرد بهم همون موقع دیگه تصمیم گرفتم عاشق نشم
لیا: اها....یه چیزی بگم به جونگ کوک نمیگی
ته: بگو
لیا: باو جود اخلاق گ.وهی که داره حس میکنم....یه حسی نسبت بهش دارم بعضی وقتا مهربونه ولی بعضی وقتا هم قلبش از سنگ میشه
ته: میدونی اون با کسایی که دوستشون داره یا براش مهمن مهربونه
لیا: اصلا چطوری باهاش دوست شدی
ته: پدرا مون با هم شریک بودن به همین خاطر بعضی وقتا مامیومدیم خونشون بعضی وقتا هم اونا از همین طریق با هم دوست شدیم
لیا: خب که این طور.....نمیدونم رفتاراش با تو چطوریه ولی اون زندگی منو نا بود کرد...روز ازدواجم عشقمو کشت منم که چه کارایی که باهام نکرده داری خودت میبینی دیگه( بی صدا اشکاش میان)
ته:...نمیدونم باید چی بهت بگم..ولی اون بعضی وقتا اینقدر بی رحم میشه که حتی اگه قرار باشه پدر و مادر یه بچه ی ۴ ساله رو جلوی بچه بکشه، میکشه
لیا: ای کاش اینجور آدما روی زمین وجود نداشتن
ته:......
لیا: چند روز دیگه میاد؟
ته نمیدونم شاید دو یا سه روز دیگه
لیا: اها
چند روز بعد
ویو لیا: تهیونگ از دیشب تا امروز ساعت ۱۰ صبح اینجا بود بعدش رفت منم از اون موقع تا نیم ساعت پیش خواب بودم الانم ساعت نزدیک ۷ شبه یه صدایی از داخل حیاط اومد بعدشم یه ماشین وارد حیاط شد به دو دقیقه نرسید که دیدم جونگ کوک اومد داخل به نظر خیلی خیلی عصبانی بود یه پاکت دستش بود داد زد
کوک: لیااا کجایی(داد)
ویو لیا: ترسیده از جام بلند شدم و گفتم
لیا:پایینم
ویو لیا: اومد سمتم که.....
خماری بد دردیه فعلا تا صب بای بای راستی حمایتم کنیدددد
ادامه دارد...
لیا:تو کی اومدی....ترسیدم
ته: من دیشب اومدم... شما تو خواب ناز بودی نفهمیدی
لیا: میدونی الان ساعت چنده
ته: اره ۳ ظهره مشکلیه؟
لیا:عادت داری تا این موقع بخوابییی
ته:نه چون جونگ کوک نیست میخوابم اگه اون باشه باید اول به کارای اون برسم
لیا: میگم...توکه میمیشناسیش اگه بگه این کار رو میکنه، میکنه؟
ته: صد درصد میکنه..حالا چرا پرسیدی
لیا: گفته اگه ح.ا.م.ل.ه شم من و بچه رو میکشه
ته: نمیخوام بترسونمت ولی ازش بعید نیست
لیا:تو برخلاف جونگ کوک خیلی رفتارات اروم تره
ته: منم با هرکسی اینطوری نیستم...زود قضاوت کردی
لیا: میشه گوشیتو بدی
ته:چرا
لیا: میخوام
ته: خو چرا میخوای
لیا: نمیخوام اصلا نده تو هم گنده اخلاقی
ته: باشه نمیدم
لیا: گگگگگ(اداشو در میاره)
ته: گگگگگگگگگگ(اینم ادای اونو در میاره)
لیا: تاحالا عاشق شدی؟
ته:....چرا میپرسی؟
لیا: همین طوری....
ته: اره ولی بعدش فهمیدم با یکی دیگست...یعنی اولش باهم بودیم بعدش خیانت کرد بهم همون موقع دیگه تصمیم گرفتم عاشق نشم
لیا: اها....یه چیزی بگم به جونگ کوک نمیگی
ته: بگو
لیا: باو جود اخلاق گ.وهی که داره حس میکنم....یه حسی نسبت بهش دارم بعضی وقتا مهربونه ولی بعضی وقتا هم قلبش از سنگ میشه
ته: میدونی اون با کسایی که دوستشون داره یا براش مهمن مهربونه
لیا: اصلا چطوری باهاش دوست شدی
ته: پدرا مون با هم شریک بودن به همین خاطر بعضی وقتا مامیومدیم خونشون بعضی وقتا هم اونا از همین طریق با هم دوست شدیم
لیا: خب که این طور.....نمیدونم رفتاراش با تو چطوریه ولی اون زندگی منو نا بود کرد...روز ازدواجم عشقمو کشت منم که چه کارایی که باهام نکرده داری خودت میبینی دیگه( بی صدا اشکاش میان)
ته:...نمیدونم باید چی بهت بگم..ولی اون بعضی وقتا اینقدر بی رحم میشه که حتی اگه قرار باشه پدر و مادر یه بچه ی ۴ ساله رو جلوی بچه بکشه، میکشه
لیا: ای کاش اینجور آدما روی زمین وجود نداشتن
ته:......
لیا: چند روز دیگه میاد؟
ته نمیدونم شاید دو یا سه روز دیگه
لیا: اها
چند روز بعد
ویو لیا: تهیونگ از دیشب تا امروز ساعت ۱۰ صبح اینجا بود بعدش رفت منم از اون موقع تا نیم ساعت پیش خواب بودم الانم ساعت نزدیک ۷ شبه یه صدایی از داخل حیاط اومد بعدشم یه ماشین وارد حیاط شد به دو دقیقه نرسید که دیدم جونگ کوک اومد داخل به نظر خیلی خیلی عصبانی بود یه پاکت دستش بود داد زد
کوک: لیااا کجایی(داد)
ویو لیا: ترسیده از جام بلند شدم و گفتم
لیا:پایینم
ویو لیا: اومد سمتم که.....
خماری بد دردیه فعلا تا صب بای بای راستی حمایتم کنیدددد
ادامه دارد...
۱۵.۹k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.