راکون کچولو مو صورتی p21
آنیا:ها ها بله
من:چقدر خوابت سنگینه ده بار صدات زدم
آنیا:ببخشید ولی خب تو توی اتاق من چکار میکنی؟
من:ها! اتاقت؟
ما وسط جنگلیم
آنیا:جنگل؟
نگاهی به ورودی غار انداخت
آنیا: اااااااااااااااااااا من وسط جنگل چکار میکنممم
تو وسط جنگل چکار میکنی ما وسط جنگل چکار میکنیمممم
من:ام خب یکم فکر کن
دستشو گذاشت زیرچونش وکمی فکر کرد
آنیا:آها یادم اومد
من:آفرین
آنیا:خب بریم دیگه
من:باشه آماده ای
آنیا:آره
بغلش کردم و خودمون رو تلپورت کردم
من:خیله خب اینم خونت حتما دلت واسه خونتو تنگ شده
آنیا:اوهم ممنونم که مراقبم بودی
سری تکون دادم
آنیا :خدا حافظ
من:خدانگه دار
برای هم دست تکون دادیم و اونم رفت خونشون همین که درو باز کرد مامان باباش سریع اومدن
منم دیگه بایدمیرفتم
خواستم دوباره تلپورت کنم که یادم افتاد تا همین چند دقیقه پیش تو چه مخمصه ای بودیم
پس گوشیم رو برداشتم تا زنگ بزنم ولی اگه منو جلوی در خونه آنیا ببینن نه
از اون جا بیرون رفتم
حالا کجا برم نباید نزدیکه خونه آنیا باشه
آها خب خودم میرم خونه
وقتی رفته بودم جنگل کسی توی خونه نبود پس نمیان سوال جوابم کنن که کجا بودم آخیشش
راستی امروزم که تعطیله
پس راحت میرم حموم بعدم میرم میخوابم هوفف
ولی مشق چی داشتیم اون روز که غیبمون زد اون دوتا (دوستای دامیان)
غایب بودن بزار ببینم خب
فقط شماره همون دوتارو و آنیا رو داشتم
یکم دیگه گشتم خب شماره بکی رو هم داشتم خواستم وقتی داشتم پرونده های دانش آموزا رو کمک معلم مرتب میکردم
شماره آنیا رو دیدم و برش داشتم
بعدم شماره بکی تا اگه اتفاقی افتاد بتونم از آنیا خبر بگیرم
خب خب پس به بکی زنگ میزنم
بعد دوتا بوق برداشت
بکی:پسرههههه عوضی با آنیا چکار کردیییی
من:چی؟
آنیا من که کاریش نکردم
بکی:پس چرا یهو باهم غیبتون زد همه جارو دنبالتون گشتم آنیا رفته بود دستشویی
تازه خودمم دیدم که وقتی زنگ خورد یواشکی آنیا رو تعقیب میکردی
من:خب من ام کاری با آنیا نکردم فقط.. .
*اتفاق رو تعریف کردم
بکی:ودف
دروغ میگی الان میرم پیش آنیا
*قطع کرد
من:الو الو مشقااا
ولی خب قطع کرده بود
خب من الان چکار کنممم
هوفف
کاش شماره یکی دونفر دیگه رو هم برداشته بودم
هوفف ولش
گوشی رو گذاشتم کنار
و رفتم حموم
کارم که تموم شد اومدم بیرون
آخیشش خستگیم در رفت
ولی الان چجوری بخوابم
هوفف
ای بابا
لباسام رو پوشیدم و رفتم سراغ گوشی
بعد یک ساعت نت گردی خسته شدم
هوفف
راستی از دیروز هیچی نخوردم
یه لحظه آنیا اومد تو ذهنم که داره میگه
یعنی کسی نباشه توازگشنگی میمیری؟
خاک تو سرت
ودف این چی بود سرمو تکون دادم تا افکارم محو بشن
بلندشدم رفتم ببینم چیزی تویخچال هست
آره مثل اینه سرآشپز غذا رو قبل رفتن به مرخصی درست کرده بودگذاشته بود تویخچال
من:چقدر خوابت سنگینه ده بار صدات زدم
آنیا:ببخشید ولی خب تو توی اتاق من چکار میکنی؟
من:ها! اتاقت؟
ما وسط جنگلیم
آنیا:جنگل؟
نگاهی به ورودی غار انداخت
آنیا: اااااااااااااااااااا من وسط جنگل چکار میکنممم
تو وسط جنگل چکار میکنی ما وسط جنگل چکار میکنیمممم
من:ام خب یکم فکر کن
دستشو گذاشت زیرچونش وکمی فکر کرد
آنیا:آها یادم اومد
من:آفرین
آنیا:خب بریم دیگه
من:باشه آماده ای
آنیا:آره
بغلش کردم و خودمون رو تلپورت کردم
من:خیله خب اینم خونت حتما دلت واسه خونتو تنگ شده
آنیا:اوهم ممنونم که مراقبم بودی
سری تکون دادم
آنیا :خدا حافظ
من:خدانگه دار
برای هم دست تکون دادیم و اونم رفت خونشون همین که درو باز کرد مامان باباش سریع اومدن
منم دیگه بایدمیرفتم
خواستم دوباره تلپورت کنم که یادم افتاد تا همین چند دقیقه پیش تو چه مخمصه ای بودیم
پس گوشیم رو برداشتم تا زنگ بزنم ولی اگه منو جلوی در خونه آنیا ببینن نه
از اون جا بیرون رفتم
حالا کجا برم نباید نزدیکه خونه آنیا باشه
آها خب خودم میرم خونه
وقتی رفته بودم جنگل کسی توی خونه نبود پس نمیان سوال جوابم کنن که کجا بودم آخیشش
راستی امروزم که تعطیله
پس راحت میرم حموم بعدم میرم میخوابم هوفف
ولی مشق چی داشتیم اون روز که غیبمون زد اون دوتا (دوستای دامیان)
غایب بودن بزار ببینم خب
فقط شماره همون دوتارو و آنیا رو داشتم
یکم دیگه گشتم خب شماره بکی رو هم داشتم خواستم وقتی داشتم پرونده های دانش آموزا رو کمک معلم مرتب میکردم
شماره آنیا رو دیدم و برش داشتم
بعدم شماره بکی تا اگه اتفاقی افتاد بتونم از آنیا خبر بگیرم
خب خب پس به بکی زنگ میزنم
بعد دوتا بوق برداشت
بکی:پسرههههه عوضی با آنیا چکار کردیییی
من:چی؟
آنیا من که کاریش نکردم
بکی:پس چرا یهو باهم غیبتون زد همه جارو دنبالتون گشتم آنیا رفته بود دستشویی
تازه خودمم دیدم که وقتی زنگ خورد یواشکی آنیا رو تعقیب میکردی
من:خب من ام کاری با آنیا نکردم فقط.. .
*اتفاق رو تعریف کردم
بکی:ودف
دروغ میگی الان میرم پیش آنیا
*قطع کرد
من:الو الو مشقااا
ولی خب قطع کرده بود
خب من الان چکار کنممم
هوفف
کاش شماره یکی دونفر دیگه رو هم برداشته بودم
هوفف ولش
گوشی رو گذاشتم کنار
و رفتم حموم
کارم که تموم شد اومدم بیرون
آخیشش خستگیم در رفت
ولی الان چجوری بخوابم
هوفف
ای بابا
لباسام رو پوشیدم و رفتم سراغ گوشی
بعد یک ساعت نت گردی خسته شدم
هوفف
راستی از دیروز هیچی نخوردم
یه لحظه آنیا اومد تو ذهنم که داره میگه
یعنی کسی نباشه توازگشنگی میمیری؟
خاک تو سرت
ودف این چی بود سرمو تکون دادم تا افکارم محو بشن
بلندشدم رفتم ببینم چیزی تویخچال هست
آره مثل اینه سرآشپز غذا رو قبل رفتن به مرخصی درست کرده بودگذاشته بود تویخچال
۳.۴k
۲۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.