فیک کوک ( اعتماد)پارت۳۰
از زبان ا/ت
پیراهنش رو درآوردم و نگام قفل عضله های سینش بود که جرقه ای زدم و گفتم : چیزه..ما.. یعنی.. باید..
پوزخند زیبا اما وحشتناکی زد و آروم گفت : چیه نکنه هوش از سرت پَروندم خانم کوچولو
با شوک تو چشماش نگاه میکردم و زبون لامصبم هم تکون نمیخورد..نگام رو ازش گرفتم و به دیوار زل زدم و گفتم : چی میگی البته که نه...فقط..ایششش اصلا مگه قرار نیست پانسمان زخمت رو عوض کنیم برو بشین من برم گاز استریل رو با بتادین بیارم
رفتم سمت حموم وسایل ها رو برداشتم تو آینه ای که تو حموم بود به قیافم نگاه کردم لپام رو توروخدا آبروم کاملا رفت...
کنارش نشستم و آروم بانده دوره زخمش رو باز کردم وایییی وقتی نگام به بخیه هاش خورد میخواستم غش کنم
سعی میکردم دستام زیاد با بدنش برخورد نکنه..اما وقتی نزدیک گردنش میشدم تا خوب گاز استریل رو دورش بپیچم مطمئنن نفسم میخورد بهش کم مونده بود سکته کنم بالاخره تموم شد..یه نفس عمیق کشیدم و با خنده گفتم : آخ خسته شدم ولی ناموسن چه بدن بزرگی داریااا گاز استریل تموم شد از بس پیچیدم دورت
گفت : خیلی چشمت شوره ها
با چشمای گرد نگاش کردم و گفتم : هی چی میگی من چشم شور نیستم
نزدیکم شد و گفت : میخوای امتحان کنیم ببینیم ؟
منم که وقتی جلوی اینم لال میشم
اینقدر نزدیک شد که کف دستام رو چسبوندم به سینه برهنش و گفتم : نه.. نمیخوام امتحان کنیم
با بیخیالی گفت : حالا دیدی میتونی بری
بلند شدم و مغرورانه گفتم : کسی به اجازه تو برای رفتن احتیاج نداشتاا خودم داشتم میرفتم
گفت : آره میبینم
براش اخم کردم که دستش رو برام تکون داد و گفت : داری میری در رو هم ببند
رفتم بیرون و در رو هم محکم بستم
نشستم روی نرده ها سور خوردم و رفتم پایین بلند بلند خندیدم که خاله یو با دیدنم تو اون حالت گفت : وای خاک تو سرم چرا همچین میکنی میوفتی ضربه مغزی میشی
با خنده گفتم : خاله یو جونم من ۳ بار سکتهای مثل جونگ کوک و بقیه آدم بد ها رو رد کردم چیزیم نشده نگرانم نباش
گفت : از دست تو دختر
بازم خندیدم و خاله یو غر غر کنان رفت تو آشپزخونه
خودمو پرت کردم روی مبل که صدای جانگ شین اومد صاف نشستم اومد بالا سرم وایستاد و گفت : چیه تا دیشب قصد خودکشی داشتی الان قهقهه زنان میخندی
یه ابروم رو دادم بالا گفتم : حالا من یه غلطی کردم تو هی بکوب تو سرم
پیراهنش رو درآوردم و نگام قفل عضله های سینش بود که جرقه ای زدم و گفتم : چیزه..ما.. یعنی.. باید..
پوزخند زیبا اما وحشتناکی زد و آروم گفت : چیه نکنه هوش از سرت پَروندم خانم کوچولو
با شوک تو چشماش نگاه میکردم و زبون لامصبم هم تکون نمیخورد..نگام رو ازش گرفتم و به دیوار زل زدم و گفتم : چی میگی البته که نه...فقط..ایششش اصلا مگه قرار نیست پانسمان زخمت رو عوض کنیم برو بشین من برم گاز استریل رو با بتادین بیارم
رفتم سمت حموم وسایل ها رو برداشتم تو آینه ای که تو حموم بود به قیافم نگاه کردم لپام رو توروخدا آبروم کاملا رفت...
کنارش نشستم و آروم بانده دوره زخمش رو باز کردم وایییی وقتی نگام به بخیه هاش خورد میخواستم غش کنم
سعی میکردم دستام زیاد با بدنش برخورد نکنه..اما وقتی نزدیک گردنش میشدم تا خوب گاز استریل رو دورش بپیچم مطمئنن نفسم میخورد بهش کم مونده بود سکته کنم بالاخره تموم شد..یه نفس عمیق کشیدم و با خنده گفتم : آخ خسته شدم ولی ناموسن چه بدن بزرگی داریااا گاز استریل تموم شد از بس پیچیدم دورت
گفت : خیلی چشمت شوره ها
با چشمای گرد نگاش کردم و گفتم : هی چی میگی من چشم شور نیستم
نزدیکم شد و گفت : میخوای امتحان کنیم ببینیم ؟
منم که وقتی جلوی اینم لال میشم
اینقدر نزدیک شد که کف دستام رو چسبوندم به سینه برهنش و گفتم : نه.. نمیخوام امتحان کنیم
با بیخیالی گفت : حالا دیدی میتونی بری
بلند شدم و مغرورانه گفتم : کسی به اجازه تو برای رفتن احتیاج نداشتاا خودم داشتم میرفتم
گفت : آره میبینم
براش اخم کردم که دستش رو برام تکون داد و گفت : داری میری در رو هم ببند
رفتم بیرون و در رو هم محکم بستم
نشستم روی نرده ها سور خوردم و رفتم پایین بلند بلند خندیدم که خاله یو با دیدنم تو اون حالت گفت : وای خاک تو سرم چرا همچین میکنی میوفتی ضربه مغزی میشی
با خنده گفتم : خاله یو جونم من ۳ بار سکتهای مثل جونگ کوک و بقیه آدم بد ها رو رد کردم چیزیم نشده نگرانم نباش
گفت : از دست تو دختر
بازم خندیدم و خاله یو غر غر کنان رفت تو آشپزخونه
خودمو پرت کردم روی مبل که صدای جانگ شین اومد صاف نشستم اومد بالا سرم وایستاد و گفت : چیه تا دیشب قصد خودکشی داشتی الان قهقهه زنان میخندی
یه ابروم رو دادم بالا گفتم : حالا من یه غلطی کردم تو هی بکوب تو سرم
۱۷۳.۸k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.