دختر فراموش شده part 8
دختر فراموش شده
پارت 8
.... باورم نمیشد ! یون هی بود
- یون هییی تو اینجا چیکار میکنی ؟
یون که با انگار با دیدن جیمین عصبانی شده بود محکم اومد سمت جیمینو یکی خابوند تو گوشش !
- یااااا داری چیکار میکنی ؟
یون هی داد زد
/ اقای پارککک دوستتو فراموش کردی که هیچ ... عشقتو فراموش کردی بازم هیچ... هیچ کسو یادت نمیاد ...اونم هیچ ... اما چطور تونستی رو دختری که عشق اولت بود دست بلند کنی ؟!
جیمین که انگار شاخ در اورده بود گفت
+ ببخشید فک کنم اشتباه گرفتید ... بعدشم شما به چه حقی به من سیلی زدین ؟
/ نه اشتباه نگرفتم احمق ! تو همون پارک جیمینی ک همه رو یادش رفته
+ مگه مستی ؟ میگم من عشق اولی نداشتم :/ شما رو هم نمیشناسم
جیمین و یون هی داشتن دعوا میکردن درست مثل سالها قبل...زمانی ک هر دو تاشون 7 سال بیشتر نداشتن... تقریبا یقه همو گرفته بودن :/
داد زدم
- یوووون هی بسهههه
و بعد اروم ادامه دادم
- اون واقعا چیزی یادش نیست !
/ چی چیو یادش نیست ... عین سگ دروغ میگه !
+ حرف دهنتو بفهم
- دیگه مهم نیست که یادشه و نمیگه یا یادش نیست ... اون ما رو نمیخاد ! الان کلی فن داره هه
/ ارههه خب یادش نیست ! اما چرا به تو صدمه زده ؟
و به زانوم اشاره کرد
- اون اتفاقی بود !
/....
و دستمو گرفت و از اتاق برد بیرون ...
- کی بهت خبر داد من زخمی شدم
/ مدیر تون
- عجب :/
/ عجب و مرض تو اتاق بهداری تنهایی داشتی با جیمین چ گوهی میخوردی وقتی اون هنوز تو رو یادش نیست ؟
- اون کیم هانای جدیدو میشناسه ...
یون هی عصبانی برگشت سمتم
/ وایسا ببینم ... تو که ... نمیخای عاشق کیم هانای جدید بشه ؟
- ش...شاید
با عصبانیت دو طرفصورتمو گرفت تو چشمام نگاه کرد
/ هانا ببین تو نمیتونم دوباره عاشق کسی بشی که همه چیزو فراموش کرده
- اما... من دوباره عاشق نمیشم ... من همین الانم عاشقشم
/ هاناااا خفه شو همچین چیزی امکان نداره ! تو فقط اون جیمین کوچولو رو دوس داری بفهم ...
- سرم داد نزننن
- تو همیشه مثل خاهر بزرگتر نداشتم بودی اما الان دیگه نمیخام بببنمت
خاستم برم که یون هی دستمو گرفت و منو توی بغلش کشید
/ هانا تو نمیدونی بعد از جیمین چه ضرباتی به من وارد شد ... من برادرم رو از دست دادم ! من بیماری پوستی گرفتم و حتی بیماری روانی ... دکتر گفت اگه ادامه پیدا کنه تبدیل به سرطان میشه ! هانا من فقط با فراموش کردن جیمین درمان شدم اما هنوز عوارض داره ... لطفااا ازت خواهش میکنم از جیمین فاصله بگیر! من نمیخام تو مثل من شی
الان بود که گریه کنم...تو خوابم باورم نمیشد یون هی خوش قلب و مهربون بیماری روانی بگیره محکم بغلش کردم و گفتم
- منو ببخش ... قول میدم به حرفت گوش کنم !
و بعد تو بغلش گریم گرفت ...
صبح روز بعد ...
یون هی خواب بود بیدارش کردم و با هم صبحونه خوردیم و بعد یه دامن سفید با لبه جیب پوشیدم و یه کفش اسپرت تا اذیت نشم (عکس میزارم )...و بعد از یون هی خداحافظی کردم که یهو گفت
/ یادت نره چی گفتم ... اون الان میتونه بدترین اسیب ها رو به تو بزنه ... پس تا جایی که میتونی ازش فاصله بگیر باشه ؟!
- غمت نباشه ... قراره محلش نذارم
/ افرین دختر خوب
با تاکسی رفتم کمپانی ک به محض ورودم با مدیر کمپانی روبه رو شدم
- عوووو سلام
مدیر : سلام خانم کیم
- صبحتون بخیر
مدیر : صبح شما هم بخیر
و بعد رفتم طبقه بالا به خانم لینهوا سلام کردم و شروع به کار کردم ... تا بلاخره وقت نهار شد داشتم میرفتم سوپری که یهو صورت اشنای یه زن رو دیدم اول فک کردم اشتباه کردم اما دقیقا شبیه مامان جیمین بود ... چند دقیقه بعد با تعغیب کردنش دقیقا رفت پیش جیمین و بغلش کرد
- عجیبه مامانشو یادشع :////
و بعد با یاداوری حرفای یون هی از اونجا دور شدم رفتم سمت در کمپانی که یهو خوردم به نفر که سر تا پاه سیاه بود و یه ماسک سیاهم زده بود همه وسایل اون و وسایل من ریخت رو زمین اون انگار خیلی استرس داشت سریع وسایلشو جمع کرد و دوید که یهو متوجه شدم چیری رو جا گذاشته یه سرنگ پر از میه زرد بود .... اخه من اینجا بیمارستانه ؟!
بعد کمی از مایع رو بو کردم و جیغ زدم
- پتاسیمممممم
مامانبزرگم توسط پدربزرگم با تزریق پتاسیم کشته شده بود به ی دلیل نا معلوم ... برای همین بود ک من همیشه پتاسیم رو تشخیص میدم ...پتهسیم مایع فقط برای کشتن یه نفر استفاده میشد پس ...
بلند شدم سریع دنبال غریبه دویدم که یهو لگدی به نگهبان در کمپانی زد و وارد شد
- لعنتیییی نهههه
پارت 8
.... باورم نمیشد ! یون هی بود
- یون هییی تو اینجا چیکار میکنی ؟
یون که با انگار با دیدن جیمین عصبانی شده بود محکم اومد سمت جیمینو یکی خابوند تو گوشش !
- یااااا داری چیکار میکنی ؟
یون هی داد زد
/ اقای پارککک دوستتو فراموش کردی که هیچ ... عشقتو فراموش کردی بازم هیچ... هیچ کسو یادت نمیاد ...اونم هیچ ... اما چطور تونستی رو دختری که عشق اولت بود دست بلند کنی ؟!
جیمین که انگار شاخ در اورده بود گفت
+ ببخشید فک کنم اشتباه گرفتید ... بعدشم شما به چه حقی به من سیلی زدین ؟
/ نه اشتباه نگرفتم احمق ! تو همون پارک جیمینی ک همه رو یادش رفته
+ مگه مستی ؟ میگم من عشق اولی نداشتم :/ شما رو هم نمیشناسم
جیمین و یون هی داشتن دعوا میکردن درست مثل سالها قبل...زمانی ک هر دو تاشون 7 سال بیشتر نداشتن... تقریبا یقه همو گرفته بودن :/
داد زدم
- یوووون هی بسهههه
و بعد اروم ادامه دادم
- اون واقعا چیزی یادش نیست !
/ چی چیو یادش نیست ... عین سگ دروغ میگه !
+ حرف دهنتو بفهم
- دیگه مهم نیست که یادشه و نمیگه یا یادش نیست ... اون ما رو نمیخاد ! الان کلی فن داره هه
/ ارههه خب یادش نیست ! اما چرا به تو صدمه زده ؟
و به زانوم اشاره کرد
- اون اتفاقی بود !
/....
و دستمو گرفت و از اتاق برد بیرون ...
- کی بهت خبر داد من زخمی شدم
/ مدیر تون
- عجب :/
/ عجب و مرض تو اتاق بهداری تنهایی داشتی با جیمین چ گوهی میخوردی وقتی اون هنوز تو رو یادش نیست ؟
- اون کیم هانای جدیدو میشناسه ...
یون هی عصبانی برگشت سمتم
/ وایسا ببینم ... تو که ... نمیخای عاشق کیم هانای جدید بشه ؟
- ش...شاید
با عصبانیت دو طرفصورتمو گرفت تو چشمام نگاه کرد
/ هانا ببین تو نمیتونم دوباره عاشق کسی بشی که همه چیزو فراموش کرده
- اما... من دوباره عاشق نمیشم ... من همین الانم عاشقشم
/ هاناااا خفه شو همچین چیزی امکان نداره ! تو فقط اون جیمین کوچولو رو دوس داری بفهم ...
- سرم داد نزننن
- تو همیشه مثل خاهر بزرگتر نداشتم بودی اما الان دیگه نمیخام بببنمت
خاستم برم که یون هی دستمو گرفت و منو توی بغلش کشید
/ هانا تو نمیدونی بعد از جیمین چه ضرباتی به من وارد شد ... من برادرم رو از دست دادم ! من بیماری پوستی گرفتم و حتی بیماری روانی ... دکتر گفت اگه ادامه پیدا کنه تبدیل به سرطان میشه ! هانا من فقط با فراموش کردن جیمین درمان شدم اما هنوز عوارض داره ... لطفااا ازت خواهش میکنم از جیمین فاصله بگیر! من نمیخام تو مثل من شی
الان بود که گریه کنم...تو خوابم باورم نمیشد یون هی خوش قلب و مهربون بیماری روانی بگیره محکم بغلش کردم و گفتم
- منو ببخش ... قول میدم به حرفت گوش کنم !
و بعد تو بغلش گریم گرفت ...
صبح روز بعد ...
یون هی خواب بود بیدارش کردم و با هم صبحونه خوردیم و بعد یه دامن سفید با لبه جیب پوشیدم و یه کفش اسپرت تا اذیت نشم (عکس میزارم )...و بعد از یون هی خداحافظی کردم که یهو گفت
/ یادت نره چی گفتم ... اون الان میتونه بدترین اسیب ها رو به تو بزنه ... پس تا جایی که میتونی ازش فاصله بگیر باشه ؟!
- غمت نباشه ... قراره محلش نذارم
/ افرین دختر خوب
با تاکسی رفتم کمپانی ک به محض ورودم با مدیر کمپانی روبه رو شدم
- عوووو سلام
مدیر : سلام خانم کیم
- صبحتون بخیر
مدیر : صبح شما هم بخیر
و بعد رفتم طبقه بالا به خانم لینهوا سلام کردم و شروع به کار کردم ... تا بلاخره وقت نهار شد داشتم میرفتم سوپری که یهو صورت اشنای یه زن رو دیدم اول فک کردم اشتباه کردم اما دقیقا شبیه مامان جیمین بود ... چند دقیقه بعد با تعغیب کردنش دقیقا رفت پیش جیمین و بغلش کرد
- عجیبه مامانشو یادشع :////
و بعد با یاداوری حرفای یون هی از اونجا دور شدم رفتم سمت در کمپانی که یهو خوردم به نفر که سر تا پاه سیاه بود و یه ماسک سیاهم زده بود همه وسایل اون و وسایل من ریخت رو زمین اون انگار خیلی استرس داشت سریع وسایلشو جمع کرد و دوید که یهو متوجه شدم چیری رو جا گذاشته یه سرنگ پر از میه زرد بود .... اخه من اینجا بیمارستانه ؟!
بعد کمی از مایع رو بو کردم و جیغ زدم
- پتاسیمممممم
مامانبزرگم توسط پدربزرگم با تزریق پتاسیم کشته شده بود به ی دلیل نا معلوم ... برای همین بود ک من همیشه پتاسیم رو تشخیص میدم ...پتهسیم مایع فقط برای کشتن یه نفر استفاده میشد پس ...
بلند شدم سریع دنبال غریبه دویدم که یهو لگدی به نگهبان در کمپانی زد و وارد شد
- لعنتیییی نهههه
۴۲.۷k
۲۹ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.