خاطره ترسناک من
همین چند روز پیش بود و خوشحال بودم که دارم برای اولین بار میرم تهران
حدود ساعت ۲ و نیم شب بود . من مازندران زندگی می کنم. داشتیم از کنار یه قبرستون رد میشدیم که من متوجه چیز عجیبی شدم. یه دختر با مو های بلند و سیاه و لباس سفید و درب و داغون روی یکی از قبر ها نشسته بود.
تعجب نکردم، ساعت سه شب تو قبرستون خب اومده هوا بُخره😏😂
ولی این ساداکو بود. خودش بود. توی افسانه آمیانه ژاپنی میگفت یه شمارس
ولی من که کاری نکردم؟ خودتون قضاوت کنید که واقعی بود یا توهم بود
حدود ساعت ۲ و نیم شب بود . من مازندران زندگی می کنم. داشتیم از کنار یه قبرستون رد میشدیم که من متوجه چیز عجیبی شدم. یه دختر با مو های بلند و سیاه و لباس سفید و درب و داغون روی یکی از قبر ها نشسته بود.
تعجب نکردم، ساعت سه شب تو قبرستون خب اومده هوا بُخره😏😂
ولی این ساداکو بود. خودش بود. توی افسانه آمیانه ژاپنی میگفت یه شمارس
ولی من که کاری نکردم؟ خودتون قضاوت کنید که واقعی بود یا توهم بود
۲.۵k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.