عشق خوناشامی من پارت ۱۷
عشق خوناشامی من پارت ۱۷
ویو ا/ت:
جونگکوک به شدت عصبانی بود منم از ترس چیزی نمیتونستم بگم بردم داخل اتاقش و پرتم کرد روی تخت به چشم هاش که نگاه کردم قرمز بودن خدا خودت بهم رحم کن
داشت میومد سمت منم عقب عقب رفتم که خوردم به تاج تخت همینطور که نزدیکم میشد گفت:
جونگکوک: داشتی توی اون خراب شده چه غلطی میکردی
ا/ت: به خدا هیچی تقصیر من نبود(گریه)
جونگکوک: چرت نگو من خودم دیدمت(داد)
ا/ت: به خدا من هیچ کاری نکردم اصلا تو چرا برات مهمه تو هیچکارهی منی چرا اینطوری مکنییییی(داد و گریه شدید)
جونگکوک: چون من عاشقت شدم(داد)
ا/ت: وقتی اینو گفت رفتم تو شک دیگه اشک از چشم هام نمیومد
جونگکوک: وقتی بهش گفتم رفت تو شک درسته من خیلی برنامهریزی برای اعتراف کردن بهش انجام داده بودم ولی لازم بود الآن بگم رفتم سمتش و تو بغلم گرفتمش
جونگکوک: آره من عاشقت شدم بخاطر همین نمیخوام با هیچکس دیگه ببینمت برای این میخوام فقط مال من باشی برای این میخوام پرنسس من باشی لطفا ردم نکن من بدون تو نمیتونم
ا/ت: وقتی اون حرف ها رو زد دوباره ضربان قلبم رفت بالا وقتی الآن اون به من اعتراف کرد پس منم بهتره الآن بهش بگم
ا/ت: چرا فک کردی ردت میکنم
جونگکوک: وقتی اون حرف رو زد از بغلم آوردمش بیرون و به اون دو تیله که هر بار میدیدمشون داخلشون غرق میشدم و شده بودن دلیل نفس کشیدنم نگاه کردم
جونگکوک: چی
ا/ت: آره منم عاشقت شدم و دوستت دارم
جونگکوک: وقتی اینو گفت از ذوق و خوشحالی محکم بغلش کردم
ا/ت: ایییی میخوای خفم کنی (خنده)
جونگکوک : بهش نگاه کردم که چشمام رفت سمت ل.ب.هاش الآن دیگه میتونستم لمسشون کنم پس آروم آروم نزدیکش شدم و چشمام رو بستم که ل.بم روی ل.بهای پفکیش قرار گرفت و شروع کردم به ب.وسی.دنش
چند مین بعد
ا/ت: خب من دیگه میرم بخوابم شب بخیر
جونگکوک دست ا/ت رو کشید که افتاد تو بغلش
جونگکوک: نخیر شما هیچ جا نمیری پرنسس از این به بعد تو این اتاق و تو بغل من میخوابی
ا/ت: ولی باید لباسم رو هم عوض کنم
جونگکوک پاشد و رفت در کمدش رو باز کرد یکمی داخلش رو نگاه کرد که یه هودی آورد بیرون
جونگکوک: بیا اینو بپوش
ا/ت: ولی این مال توعه
جونگکوک: حالا فعلا تو بیا بپوشش اصلا چرا باهات بحث میکنم خودم الآن میپوشمش
ادامه دارد
حمایت
ویو ا/ت:
جونگکوک به شدت عصبانی بود منم از ترس چیزی نمیتونستم بگم بردم داخل اتاقش و پرتم کرد روی تخت به چشم هاش که نگاه کردم قرمز بودن خدا خودت بهم رحم کن
داشت میومد سمت منم عقب عقب رفتم که خوردم به تاج تخت همینطور که نزدیکم میشد گفت:
جونگکوک: داشتی توی اون خراب شده چه غلطی میکردی
ا/ت: به خدا هیچی تقصیر من نبود(گریه)
جونگکوک: چرت نگو من خودم دیدمت(داد)
ا/ت: به خدا من هیچ کاری نکردم اصلا تو چرا برات مهمه تو هیچکارهی منی چرا اینطوری مکنییییی(داد و گریه شدید)
جونگکوک: چون من عاشقت شدم(داد)
ا/ت: وقتی اینو گفت رفتم تو شک دیگه اشک از چشم هام نمیومد
جونگکوک: وقتی بهش گفتم رفت تو شک درسته من خیلی برنامهریزی برای اعتراف کردن بهش انجام داده بودم ولی لازم بود الآن بگم رفتم سمتش و تو بغلم گرفتمش
جونگکوک: آره من عاشقت شدم بخاطر همین نمیخوام با هیچکس دیگه ببینمت برای این میخوام فقط مال من باشی برای این میخوام پرنسس من باشی لطفا ردم نکن من بدون تو نمیتونم
ا/ت: وقتی اون حرف ها رو زد دوباره ضربان قلبم رفت بالا وقتی الآن اون به من اعتراف کرد پس منم بهتره الآن بهش بگم
ا/ت: چرا فک کردی ردت میکنم
جونگکوک: وقتی اون حرف رو زد از بغلم آوردمش بیرون و به اون دو تیله که هر بار میدیدمشون داخلشون غرق میشدم و شده بودن دلیل نفس کشیدنم نگاه کردم
جونگکوک: چی
ا/ت: آره منم عاشقت شدم و دوستت دارم
جونگکوک: وقتی اینو گفت از ذوق و خوشحالی محکم بغلش کردم
ا/ت: ایییی میخوای خفم کنی (خنده)
جونگکوک : بهش نگاه کردم که چشمام رفت سمت ل.ب.هاش الآن دیگه میتونستم لمسشون کنم پس آروم آروم نزدیکش شدم و چشمام رو بستم که ل.بم روی ل.بهای پفکیش قرار گرفت و شروع کردم به ب.وسی.دنش
چند مین بعد
ا/ت: خب من دیگه میرم بخوابم شب بخیر
جونگکوک دست ا/ت رو کشید که افتاد تو بغلش
جونگکوک: نخیر شما هیچ جا نمیری پرنسس از این به بعد تو این اتاق و تو بغل من میخوابی
ا/ت: ولی باید لباسم رو هم عوض کنم
جونگکوک پاشد و رفت در کمدش رو باز کرد یکمی داخلش رو نگاه کرد که یه هودی آورد بیرون
جونگکوک: بیا اینو بپوش
ا/ت: ولی این مال توعه
جونگکوک: حالا فعلا تو بیا بپوشش اصلا چرا باهات بحث میکنم خودم الآن میپوشمش
ادامه دارد
حمایت
۱۱.۸k
۲۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.