لایک یادتون نره
ازدواج اجباری
پارت نهم
صبح با صدای زنگ گوشیم که کوک کرده بودم برا دانشگاه بیدار شدم.. و کارمو کردمم...
هانا: اجوشی اومده؟
مامان: اره... هوی دختر خوشگله دیشب خوب مخ پسرا رو زدی؟
هانا: خخخ.. ای کاش اینی که میگفتی میشد..
مامان: چی؟
هانا: هیچی بعدا بهت میگم..
ــــــــــــــــــــــــــ
توی دانشگاه نشسته بودمم.. که یونگی با نایون اومدن... جنی با دوست پسرش که توی کلاس بودن اومدن...
رزی با دوس پسرش اومد کنار من نشستن..
هانا: چند دفعه بهتون بگمم بابا با دوست پسراتون نیاین.. اه.. جوی ببخش ولی اینجا جایه مایهه..
رزی:.. چیکار به بیبیم داری؟
هانا: باز ادما یه غلطایی میکنن..؟
رزی: هانااااا
هانا: بشینه ولی من وسط میشینم که هواسطون پرت نشهه.. کنار همم هستین.
جوی: رزی بعدا من با هانا کار دارمم..
رزی: باش..
هانا: رزی بهش بگو دهنشو ببنده الان کلاس شروع میشهه..
همینطور مشغول حرف زدن بوودمم.. کوک اومد توی کلاس..
رزی واااای اون پسره اومد..
هانا: ببین از نایون و جنی یاد بگیر البته جنی نه نایون نامزدش تنهاش گذلشت و رفت..
رزی: عزیزم یونگی کلاس با نایون فرق دارهه.. یعنی نفهمیدی؟
کوک: اینجا جایه منه پاشوو..
جوی: شرمنده اینجا دستور از بالا رسیده گفته باید همینجا بشینم..
رزی: بیا اینجا بشین کنار من جاعهه..
جوی: رزیییی..
هانا: ... وااای خدااا... مثلا غیرتی شدی؟ بشین سرجات بابا بچههه..
کوک: هانا بهش بگو پاشهه..
جوی: .. خو اجی گفت باید اینجا بشینم دیگهه...
کوک: شما برو با اجیت یه جا دیگه بشین..
جوی: اجی پاشوو
هانا: نههه من همینجا میخوام باشمم..
کوک: تو ابجیشی؟
هانا: نه بهم میگن اجیی.. این دوتا رو جدا کردمم..
کوک دستمو گرفت رفتیم روی صندلیه دیگه نشست..
کوک: بشین..
هانا: چیکار میکنی؟
کوک: اینجا همه ما رو رل میدونن.. بشین
هانا: چیی؟
کوک: بشین بعدا بهت میگمم..
هانا: ولی اونا نباید کنار هم بشینن رزی حواسش پرت میشهه..
کوک: تو به اونا کار نگیر..
هانا: کوک ببخشید ولی نمیتونممم..
که برگشتمم سرجاام..
هانا: جوی پاشو برو یه جایه دیگه حواس دوستمو پرت میکنی..
جوی: فعلا که دوست پسرت اجازه نمیده؟
رزی: دوست پسر؟
جوی: جونگ کوک دوست پسرشه نمیدونستی؟
رزی: الانم وقته شوخیه؟ کیه هانا؟
هانا: تازگیاا اینجوری شد..
رزی: چی.؟
کوک: هانااا.. زبون خوش حالیت نمیشه؟ دلت تنبیه میخواد؟
هانا: چی میگی؟
کوک دستمو گرفت و از کلاس اومدبم بیروون..
هانا: چیکار میکنی؟ با تو اممم
کوک: نمیفهمی؟ دارم میگم اینا فکر میکنن ما با هم قرار میزاریم. ـ
هانا: نیستیم کوک... نیستیمم..
که یک سیلی بهم زد.. از سالن رفت...
از تعجب یک جا خشکم زده بوود.. به یک جا خیره شده بودم اشکام چیک چیک میریخت..
ادامه دارد...
پارت نهم
صبح با صدای زنگ گوشیم که کوک کرده بودم برا دانشگاه بیدار شدم.. و کارمو کردمم...
هانا: اجوشی اومده؟
مامان: اره... هوی دختر خوشگله دیشب خوب مخ پسرا رو زدی؟
هانا: خخخ.. ای کاش اینی که میگفتی میشد..
مامان: چی؟
هانا: هیچی بعدا بهت میگم..
ــــــــــــــــــــــــــ
توی دانشگاه نشسته بودمم.. که یونگی با نایون اومدن... جنی با دوست پسرش که توی کلاس بودن اومدن...
رزی با دوس پسرش اومد کنار من نشستن..
هانا: چند دفعه بهتون بگمم بابا با دوست پسراتون نیاین.. اه.. جوی ببخش ولی اینجا جایه مایهه..
رزی:.. چیکار به بیبیم داری؟
هانا: باز ادما یه غلطایی میکنن..؟
رزی: هانااااا
هانا: بشینه ولی من وسط میشینم که هواسطون پرت نشهه.. کنار همم هستین.
جوی: رزی بعدا من با هانا کار دارمم..
رزی: باش..
هانا: رزی بهش بگو دهنشو ببنده الان کلاس شروع میشهه..
همینطور مشغول حرف زدن بوودمم.. کوک اومد توی کلاس..
رزی واااای اون پسره اومد..
هانا: ببین از نایون و جنی یاد بگیر البته جنی نه نایون نامزدش تنهاش گذلشت و رفت..
رزی: عزیزم یونگی کلاس با نایون فرق دارهه.. یعنی نفهمیدی؟
کوک: اینجا جایه منه پاشوو..
جوی: شرمنده اینجا دستور از بالا رسیده گفته باید همینجا بشینم..
رزی: بیا اینجا بشین کنار من جاعهه..
جوی: رزیییی..
هانا: ... وااای خدااا... مثلا غیرتی شدی؟ بشین سرجات بابا بچههه..
کوک: هانا بهش بگو پاشهه..
جوی: .. خو اجی گفت باید اینجا بشینم دیگهه...
کوک: شما برو با اجیت یه جا دیگه بشین..
جوی: اجی پاشوو
هانا: نههه من همینجا میخوام باشمم..
کوک: تو ابجیشی؟
هانا: نه بهم میگن اجیی.. این دوتا رو جدا کردمم..
کوک دستمو گرفت رفتیم روی صندلیه دیگه نشست..
کوک: بشین..
هانا: چیکار میکنی؟
کوک: اینجا همه ما رو رل میدونن.. بشین
هانا: چیی؟
کوک: بشین بعدا بهت میگمم..
هانا: ولی اونا نباید کنار هم بشینن رزی حواسش پرت میشهه..
کوک: تو به اونا کار نگیر..
هانا: کوک ببخشید ولی نمیتونممم..
که برگشتمم سرجاام..
هانا: جوی پاشو برو یه جایه دیگه حواس دوستمو پرت میکنی..
جوی: فعلا که دوست پسرت اجازه نمیده؟
رزی: دوست پسر؟
جوی: جونگ کوک دوست پسرشه نمیدونستی؟
رزی: الانم وقته شوخیه؟ کیه هانا؟
هانا: تازگیاا اینجوری شد..
رزی: چی.؟
کوک: هانااا.. زبون خوش حالیت نمیشه؟ دلت تنبیه میخواد؟
هانا: چی میگی؟
کوک دستمو گرفت و از کلاس اومدبم بیروون..
هانا: چیکار میکنی؟ با تو اممم
کوک: نمیفهمی؟ دارم میگم اینا فکر میکنن ما با هم قرار میزاریم. ـ
هانا: نیستیم کوک... نیستیمم..
که یک سیلی بهم زد.. از سالن رفت...
از تعجب یک جا خشکم زده بوود.. به یک جا خیره شده بودم اشکام چیک چیک میریخت..
ادامه دارد...
۱۱.۶k
۰۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.