پارت۱۱۱
وقتي از کنارم رد شد، تازه تونستم نگاش کنم. کت و شلوار دودي رنگ پوشيده بود با پيراهن خاکستري و کروات دودي. خدايي خوش تيپ بود! بازم به من نگاه نکرد، اصلا نديد چي پوشيدم. آخ آرتــــان، من نمي دونم خدا از خلقت تو چه انگيزه اي داشته! فکر کنم تو رو براي دست گرمي آفريده باشه. آخه تو چه موجودي هستي؟! سبد گل و روي ميز تلفن گذاشتم و رفتم نشستم کنار بابا. مامان آرتان با لبخند گفت:
- آقاي رادمهر اگه اجازه بدين ترسا جون بشينه پيش آرتان من. ديگه اين دو تا مال همه هستن.
بابا هم خنديد و گفت:
- خواهش مي کنم، اختيار دارين.
دستش رو توي کمر من گذاشت و گفت:
- دخترم، ترسا، بشين کنار آقا آرتان. اين آقاي دوماد خودش از عمد يه جا نشسته که کنارش جا باشه.
همه خنديدن، حتي خود آرتان. بدون اين که سرخ و سفيد بشه داشت مي خنديد. پسره ي پرو! نگام افتاد به آتوسا، داشت با نگاش آرتان و مي خورد. ماني هم لبخند به لب داشت. خم شدم و در گوش بابا گفتم:
- بابا، همين جا راحتم!
بابا چنان نگام کرد که بدون حرف بلند شدم و با غيض نشستم روي مبل کنار آرتان. اين نيلي جون هم چه کارا مي خواست از من! خدا به داد برسه، حالا که عقد نکرديم، اين جوري ما رو مي چسبونه به هم، واي به حال بعدمون! بدبخت شدم رفت! آرتان که به حرص و غيض من پي برده بود گفت:
- آش کشک خاله ته!
در حالي که به ديگران لبخند مي زدم با ترش رويي گفتم:
- اي بي خاله بشم الهي!
- اين قدر خوشم مياد وقتي حرص مي خوري و داري دق مي کني، ولي کاري از دستت بر نمياد!
- وقت حرص خوردن شما هم مي رسه آقا!
- شتر در خواب بيند پنبه دانه.
- اون شتره! من ترسام، خوبشم مي تونم دقِت بدم آقا.
- اِ، هنوز خرت از پل نگذشته ها! کاري نکن پاشم بگم نمي خوام اين دختره رو.
- انگار يادت رفته کار خودت هم به من گيره!
- فکر نکن اين شده يه نقطه ضعف از من توي دستاي تو ها، اراده کنم همه چيز و به نيلي جون مي گم و خلاص!
- آقاي رادمهر اگه اجازه بدين ترسا جون بشينه پيش آرتان من. ديگه اين دو تا مال همه هستن.
بابا هم خنديد و گفت:
- خواهش مي کنم، اختيار دارين.
دستش رو توي کمر من گذاشت و گفت:
- دخترم، ترسا، بشين کنار آقا آرتان. اين آقاي دوماد خودش از عمد يه جا نشسته که کنارش جا باشه.
همه خنديدن، حتي خود آرتان. بدون اين که سرخ و سفيد بشه داشت مي خنديد. پسره ي پرو! نگام افتاد به آتوسا، داشت با نگاش آرتان و مي خورد. ماني هم لبخند به لب داشت. خم شدم و در گوش بابا گفتم:
- بابا، همين جا راحتم!
بابا چنان نگام کرد که بدون حرف بلند شدم و با غيض نشستم روي مبل کنار آرتان. اين نيلي جون هم چه کارا مي خواست از من! خدا به داد برسه، حالا که عقد نکرديم، اين جوري ما رو مي چسبونه به هم، واي به حال بعدمون! بدبخت شدم رفت! آرتان که به حرص و غيض من پي برده بود گفت:
- آش کشک خاله ته!
در حالي که به ديگران لبخند مي زدم با ترش رويي گفتم:
- اي بي خاله بشم الهي!
- اين قدر خوشم مياد وقتي حرص مي خوري و داري دق مي کني، ولي کاري از دستت بر نمياد!
- وقت حرص خوردن شما هم مي رسه آقا!
- شتر در خواب بيند پنبه دانه.
- اون شتره! من ترسام، خوبشم مي تونم دقِت بدم آقا.
- اِ، هنوز خرت از پل نگذشته ها! کاري نکن پاشم بگم نمي خوام اين دختره رو.
- انگار يادت رفته کار خودت هم به من گيره!
- فکر نکن اين شده يه نقطه ضعف از من توي دستاي تو ها، اراده کنم همه چيز و به نيلي جون مي گم و خلاص!
۳.۶k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.