-پارت:۴-
همین هین ........ تکون ریزی خورد
و نزدیک بود بیداربشه
ا.ت:"باید برم"
جونگکوک یکم دستتو کشید و به خودش نزدیکت کرد
جونگکوک:"میشه ... فقط یکم دیگه پیشم بمونی"
ا.ت:"ببخشید یه عالمه کار اون پایین انتظار همو میکشه"
ا.ت رفت پایین بعد از اون چشم غره ایی به اون بچه کردم و ازش فاصله گرفتم پتورو تا سرم کشیدم و خوابیدم
.
.
.
دستم تو غذا بود یک دفعه حس کردم چیزی بع پام چسبید وصورتشو بهم مالید
ا.ت:"سلام کوچولو"
بغلش کردم و لپشو کشیدم
ا.ت:"وای"
......:"خیلی خوشت اومده نه ؟ میخای بهت بدمشون؟"
خندیدم و دستمو رو پیشونیم گذاشتم و صورتمو پوشوندم
ا.ت:"برو بشین تا بیام باشه؟"
دوباره سرم مشغول شد
یه ده دقیقه ایی منتظر شدم تا تخم مرغام بپزن یهو صدای شکستنی اومد
ا.ت:"یا موسی ... چیشدییییی"
بدو بدو رفتم تو حال ولی ندیدمش
بدو بدو رفتم و تک تک اتاقارو گشتم
ا.ت:"جیااااان"
آخر سر وقتی یه ادکلن شکسترو کف اتاق کار جونگکوک دیدم گذاشتم آب دهنم جاری بشه
ا.ت:"چیکار کردیی"
جیان"ببشییییید"
گریه اش گرفته بود و دستاشو بهم گره کرده بود و کنار شیشه خرده ها نشسته بود
ا.ت:"خیله خب باشه بلند شو ... اشکال نداره من درستش میکنم.."
جونگکوک:"ا.ت؟ ... کجایی عزیزم "
لبمو گازگرفتم میدونستن الان میاد و وقتی این فاجعه رو ببینه قِشقِلِق به پا میکنه
بالاخره در اتاق باز شد قیافه ی علامت سوالش به تعجب برگشت
جونگکوک:"چیشدههه ... یه دیقه دیر بیدارشدم"
ا.ت:"میدونی چیه ... '
با خنده جوابشو میدادم درهمین حین جیان بلند شد ، پشتم قایم شد و دستمو گرفت
ا.ت:"اشتاهی پیش اومد"
جونگکوک:"اشتباهی بگین ببینم اصلا چرا اینجایین"
ا.ت:"تو داری با یه نفر حرف میزنیا"
جونگکوک:"او جدی؟"
سمتم اومد و رفت پشتم دست جیان و از پشتم کشید بیرون و اوردش وسطمون
جونگکوک:"لطفا نگو معجزه شده و اون برات نامرئیه"
ا.ت:"کار من بود من خواستن یکم بهش بدم که از دستم افتاد و شکست"
جونگکوک:" چقد میخای ازش دفاع کنی"
ا.ت:"من حقیقتو میگم"
جونکوک:"حقیقت از چشمات داره میزنه بیرون ... حداقل یکم بهتر دروغ بگو"
ا.ت:"خیله خب فهمیدی دارم دروغ میگم ...بعدش چی؟"
جونگکوک:" بعدش که ایشون رفت من تورو ادبت ..."
حرفش با بویه سوختگی قطع شد یکم هواروبو کرد
این داستان ادامه دارد ...!
هِم🥲
و نزدیک بود بیداربشه
ا.ت:"باید برم"
جونگکوک یکم دستتو کشید و به خودش نزدیکت کرد
جونگکوک:"میشه ... فقط یکم دیگه پیشم بمونی"
ا.ت:"ببخشید یه عالمه کار اون پایین انتظار همو میکشه"
ا.ت رفت پایین بعد از اون چشم غره ایی به اون بچه کردم و ازش فاصله گرفتم پتورو تا سرم کشیدم و خوابیدم
.
.
.
دستم تو غذا بود یک دفعه حس کردم چیزی بع پام چسبید وصورتشو بهم مالید
ا.ت:"سلام کوچولو"
بغلش کردم و لپشو کشیدم
ا.ت:"وای"
......:"خیلی خوشت اومده نه ؟ میخای بهت بدمشون؟"
خندیدم و دستمو رو پیشونیم گذاشتم و صورتمو پوشوندم
ا.ت:"برو بشین تا بیام باشه؟"
دوباره سرم مشغول شد
یه ده دقیقه ایی منتظر شدم تا تخم مرغام بپزن یهو صدای شکستنی اومد
ا.ت:"یا موسی ... چیشدییییی"
بدو بدو رفتم تو حال ولی ندیدمش
بدو بدو رفتم و تک تک اتاقارو گشتم
ا.ت:"جیااااان"
آخر سر وقتی یه ادکلن شکسترو کف اتاق کار جونگکوک دیدم گذاشتم آب دهنم جاری بشه
ا.ت:"چیکار کردیی"
جیان"ببشییییید"
گریه اش گرفته بود و دستاشو بهم گره کرده بود و کنار شیشه خرده ها نشسته بود
ا.ت:"خیله خب باشه بلند شو ... اشکال نداره من درستش میکنم.."
جونگکوک:"ا.ت؟ ... کجایی عزیزم "
لبمو گازگرفتم میدونستن الان میاد و وقتی این فاجعه رو ببینه قِشقِلِق به پا میکنه
بالاخره در اتاق باز شد قیافه ی علامت سوالش به تعجب برگشت
جونگکوک:"چیشدههه ... یه دیقه دیر بیدارشدم"
ا.ت:"میدونی چیه ... '
با خنده جوابشو میدادم درهمین حین جیان بلند شد ، پشتم قایم شد و دستمو گرفت
ا.ت:"اشتاهی پیش اومد"
جونگکوک:"اشتباهی بگین ببینم اصلا چرا اینجایین"
ا.ت:"تو داری با یه نفر حرف میزنیا"
جونگکوک:"او جدی؟"
سمتم اومد و رفت پشتم دست جیان و از پشتم کشید بیرون و اوردش وسطمون
جونگکوک:"لطفا نگو معجزه شده و اون برات نامرئیه"
ا.ت:"کار من بود من خواستن یکم بهش بدم که از دستم افتاد و شکست"
جونگکوک:" چقد میخای ازش دفاع کنی"
ا.ت:"من حقیقتو میگم"
جونکوک:"حقیقت از چشمات داره میزنه بیرون ... حداقل یکم بهتر دروغ بگو"
ا.ت:"خیله خب فهمیدی دارم دروغ میگم ...بعدش چی؟"
جونگکوک:" بعدش که ایشون رفت من تورو ادبت ..."
حرفش با بویه سوختگی قطع شد یکم هواروبو کرد
این داستان ادامه دارد ...!
هِم🥲
۳۰.۶k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.