رمان خدمتکار من پارت سیزده
بهوش اومدم اولش چشام تار میدید بعد که واضح دیدم دیدم تو ی اتاقم دستو پام به ی صندلی بسته شده. دو تا پسر حدودا ۲۵ ساله ام پشت به من سرشون تو گوشیه. داد زدم:چی از جون من میخاید پفیوزاااااا. پسر۱:عه تو بیدار شدی. پسر۲:چ جرعتی داری که فوش میدی حالا خوبه ما تورو گرفتیم نه تو مارو. نیکا:ورور نکنید بینم جوجه ها بگید ببینم چرا منو اوردید اینجا. پسر۱:دوس پسرت که ی نمه پولی بمون بده ولت میکنیم نترس. نیکا:ببند گاله رو باو بچه خوشگل من سینگلم دوس پسرم کجام بود. پسر۲:په این امینی متینشون کیته؟ نیکا:عوضیا جرعت دارین دست و پام وا کنید جرتون بدممممممممم و خودمو سعی کردم از صندلی بکشم. پسر۱:پشمام ریخته تاحالا ندیده بودم کسی انقد جرعت داشته باشه تو مثل باقی دخترا لوس نیستیا. نیکا:گوه نخور یعنی الان داری میگی بقیه دخترا لوسن؟لوسو جرعت داری دست و پام وا کن بت نشون بدم. پسر۲:خوب حالا اروم باش،خو اگه تو سینگلی امینی کیته؟ نیکا:اسکل پلشت مستراب من خدمتکارشم. پسر۱:وادا فاک جدی؟ نیکا:اره کجای سر و ریخت من به ندا ی عن میخوره اخه. پسر۱:حالا بیخی اینا ممد حالا ک ندا گیرمون نیومد چ کنیم؟ پسر۲:هیچی بندازش تو کوچه بره دونه ورچینه. یکیشون اومد دست و پام وا کرد منم همون لحظه زدم لای پاش. نیکا:دلم خنک شدددد. اونیکی:خو غلط کردیم ما برات ی اسنپ میگیرم خودم برو تو فقط. نیکا:عا راستی ساعت چندع؟ یاروع:۸ نیکا:ع پ من شبم خوابیدم. پسره با ترسو لرز برام اسنپ گرفت منم سوار شدم و رفتم ویلا
۱۶.۹k
۰۳ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.