کوک : خب چی کارش کنیم
کوک : خب چی کارش کنیم
جین : به نظرم نگهش دار
کوک : چون تو مثل برادرم
می مونی به حرفت گوش می دم
جین : حالا بیا حساب کنیم ببینیم تولدش کی
کوک : باش
جین : ۲۰۲۴ - ۲۰۰۷ = ۱۸
جین : وای امسال ۱۸ سالش میشه امروزش چنده شه
کوک : ۱۲ / ۱۰ / ۲۰۲۴
جین : وای امروز تولدشه
کوک : الان چی کار کنیم لباس نداره
جین : بادیگارد و صدا کن
کوک : چی کار داری
جین : می خوام با یکی از خدمتکارا بریم براش لباس بخریم
کوک : چرا با خدمتکار ؟
جین : من که نمی دونم دخترا چی می پوشن
کوک : باش
کوک : بادیگارد ( بلند )
بادیگارد : بله ارباب
کوک : با جین و یکی از خدمتکارا میری مرکز خرید
بادیگارد : چشم ارباب
جین : خداحافظ
کوک : خداحافظ
ویو کوک
گربه رو برداشتم بردم حموم اوردم بیرون براش سشوار کشیدم بعد براش یکم ماهی آوردم گفتم تو داستانی که خوندم گربه همش ماهی می خورد منم براش سالمون بردم سالمون یه جوری خورد که انگار ۱۰۰۰ ساله چیزی نمی خوره بعد گذاشتمش روی تختم روش پتو کشیدم هر کاری کردم بخوابه ولی نخوابید بعد گفتم اگه نمی خوابه پس باهاش بازی کنم
ویو جین
با بادیگارد و خدمتکار رفتیم مرکز خرید کلی لباس و اینجور چیزا خریدیم و برگشتیم خونه رفتم تو اتاق دیدم کوک داره مسخره بازی در میاره زدم زیر خنده که
کوک گفت : چیه داریم بازی
می کنیم
جین : خوبه انشاالله همیشه همینجوری شاد باشی
کوک : انشاالله تو هم همیشه از اینجور صحنه ها ببینی و خنده ی شیشه پاک بکنی
جین : بسه دیگه الان این اینجا انسان میشه من و توم فقط اینجا بحص می کنیم
کوک : حالا کی انسان میشه ؟
جین : ساعت ۱۲
کوک : الان ساعت ۵۹ : ۱۱ دقیقه است
جین : الان انسان
میشه............................
و تا پارت بعدی خماری
دیدید چه جای خوبی قط کردم
شرط
لایک ۷
کامنت ۷
با تشکر از نویسنده یونجی 😀
ممنون ممنون 😁
جین : به نظرم نگهش دار
کوک : چون تو مثل برادرم
می مونی به حرفت گوش می دم
جین : حالا بیا حساب کنیم ببینیم تولدش کی
کوک : باش
جین : ۲۰۲۴ - ۲۰۰۷ = ۱۸
جین : وای امسال ۱۸ سالش میشه امروزش چنده شه
کوک : ۱۲ / ۱۰ / ۲۰۲۴
جین : وای امروز تولدشه
کوک : الان چی کار کنیم لباس نداره
جین : بادیگارد و صدا کن
کوک : چی کار داری
جین : می خوام با یکی از خدمتکارا بریم براش لباس بخریم
کوک : چرا با خدمتکار ؟
جین : من که نمی دونم دخترا چی می پوشن
کوک : باش
کوک : بادیگارد ( بلند )
بادیگارد : بله ارباب
کوک : با جین و یکی از خدمتکارا میری مرکز خرید
بادیگارد : چشم ارباب
جین : خداحافظ
کوک : خداحافظ
ویو کوک
گربه رو برداشتم بردم حموم اوردم بیرون براش سشوار کشیدم بعد براش یکم ماهی آوردم گفتم تو داستانی که خوندم گربه همش ماهی می خورد منم براش سالمون بردم سالمون یه جوری خورد که انگار ۱۰۰۰ ساله چیزی نمی خوره بعد گذاشتمش روی تختم روش پتو کشیدم هر کاری کردم بخوابه ولی نخوابید بعد گفتم اگه نمی خوابه پس باهاش بازی کنم
ویو جین
با بادیگارد و خدمتکار رفتیم مرکز خرید کلی لباس و اینجور چیزا خریدیم و برگشتیم خونه رفتم تو اتاق دیدم کوک داره مسخره بازی در میاره زدم زیر خنده که
کوک گفت : چیه داریم بازی
می کنیم
جین : خوبه انشاالله همیشه همینجوری شاد باشی
کوک : انشاالله تو هم همیشه از اینجور صحنه ها ببینی و خنده ی شیشه پاک بکنی
جین : بسه دیگه الان این اینجا انسان میشه من و توم فقط اینجا بحص می کنیم
کوک : حالا کی انسان میشه ؟
جین : ساعت ۱۲
کوک : الان ساعت ۵۹ : ۱۱ دقیقه است
جین : الان انسان
میشه............................
و تا پارت بعدی خماری
دیدید چه جای خوبی قط کردم
شرط
لایک ۷
کامنت ۷
با تشکر از نویسنده یونجی 😀
ممنون ممنون 😁
۴.۰k
۰۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.