پارت۱۰
پارت۱۰
تهیونگ:اهوم
ادمین:لیا بغلش کرد
۲۰ دقیقه بعد:
لیا ویو:بلند شدم دیدم تهیونگ داشت از تب میسوخت از اونجایی که جونگکوک دوست صمیمیش بود رفتم تو چادرشون و بیدارشون کردم
لیا:ته داره از تب میسوزه (نگران)
ات:چی(نگران)
ادمین:ات سریع رفت سمت چادرشون
ات:تهیونگ.تهوینگ
ادمین:تهیونگ از تب بی هوش شده بود
ات ویو:خیلی ترسیده بودم ک کوک یک دستمال آورد گذاشت کم کم ته چشماشو باز کرد ک برای اینکه عصبی نشه بلند شدم ک دستم رو گرفت
ته:نرو
ات ویو:تعجب کردم چرا همچین حرفی زد؟! ک یهو تهیونگ بغلم کرد شوکه شدم
ات:حالت خوبه فکر کنم سرت به جایی خورده
ته:آره خوبم
لیا:چرا اینا اینطوری میکنن؟
ادمین:لیا خواست بره پیششون که کوک مچ دست لیا رو گرفت و برد بیرون
(کوک همه چی رو برا لیا توضیح میده)
لیا:باورمممم نمیشه چرا ات بهم چیزی نگفت(تعجب)
کوک:چون ته گفته بود به کسی نگه
لیا:آها
تهیونگ:اهوم
ادمین:لیا بغلش کرد
۲۰ دقیقه بعد:
لیا ویو:بلند شدم دیدم تهیونگ داشت از تب میسوخت از اونجایی که جونگکوک دوست صمیمیش بود رفتم تو چادرشون و بیدارشون کردم
لیا:ته داره از تب میسوزه (نگران)
ات:چی(نگران)
ادمین:ات سریع رفت سمت چادرشون
ات:تهیونگ.تهوینگ
ادمین:تهیونگ از تب بی هوش شده بود
ات ویو:خیلی ترسیده بودم ک کوک یک دستمال آورد گذاشت کم کم ته چشماشو باز کرد ک برای اینکه عصبی نشه بلند شدم ک دستم رو گرفت
ته:نرو
ات ویو:تعجب کردم چرا همچین حرفی زد؟! ک یهو تهیونگ بغلم کرد شوکه شدم
ات:حالت خوبه فکر کنم سرت به جایی خورده
ته:آره خوبم
لیا:چرا اینا اینطوری میکنن؟
ادمین:لیا خواست بره پیششون که کوک مچ دست لیا رو گرفت و برد بیرون
(کوک همه چی رو برا لیا توضیح میده)
لیا:باورمممم نمیشه چرا ات بهم چیزی نگفت(تعجب)
کوک:چون ته گفته بود به کسی نگه
لیا:آها
۷.۹k
۲۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.