مات و مبهوت تماشای اقای ویریا ماندم.
مات و مبهوت تماشای اقای ویریا ماندم.
ویریا با خجالتی نگاهی به من میکند و گونه هایش سرخ میشود.
از اب بیرون می اید و سمت من حرکت میکند.
حوله را دور گردن اقای ویریا انداختم.
و دستان و گردن اورا خشک کردم.
بعد از حمام اتاق استراحت اقای ویریا را گرم و اماده کردم.مانند همیشه یک بطری نوشیدنی روی میز کنار تخت گذاشتم.
اقای ویریا*
_کوانتا یهشیشه دیگه بیار
+نوشیدنی؟
از اتاق بیرون رفتم تا یک بطری نوشیدنی برای اقای ویریا بیاورم.
یک شیشه در دست گرفتم و به سمت اتاق اقای ویریا حرکت کردم.
در اتاق را به ارامی باز میکنم.
(مثل خوابش تو پارت ۳ یا چهار نمیدونم پارت چند بود_ویریا دکمه های لباسش باز بود و روی تخت لش شده بود.موهای صاف و مرتبش ژولیده پولیده شده بود و گونه هاش سرخ شده بود)
_کوانتا بیارش اینجا
رفتم جلو و دو لیوان پر کردم.
_من اگه بخام دو لیوان بخورم یه لیوان و دوبار پر میکنم.بیا این و تو بخور.
+علاقهای به خوردن نوشیدنی ندارم
_من علاقه دارم.!...
از زبان کلارا"
در حال تمیز کردن در بودم که کوانتا را با یک بطری نوشیدنی دیدم که داشت به سمت اتاق ویریا حرکت میکرد.
من ساعت ها مشغول تمیز کاری بودم ولی کوانتای رو ندیدم.
فقط برای خبر گرفتن چند در زدم و وارد اتاق ویریا شدم.
محکم در را بستم و رفتم بیرون.هرکدام از چشمانم مانند یک کاسه بزرگ شدند. دستانم را روی دهانم گذاشتم و عقب عقب راه رفتم.
از زبان اقای ویریا"
کوانتا اتاق را گرم و اماده کرده بود.در را باز کردم و وارد اتاق شدم.روی تخت لش شدم و کمی نوشیدنی خوردم.
_کوانتا برو یه شیشه دیگه بیار!
بعد از رفتن کوانتا هوا به شدت گرم شده بود.دکمه های لباسم را باز کردم و کمی بر روی موهایم دستی کشیدم.تشنگی ام مرا مجبور به خوردن زیاد نوشیدنی کرد.
کوانتا با شیشهای از نوشیدنی وارد میشود و نگاهی تعجب امیز میکند.
از او میخاهم تا دو لیوان پرکند.لیوان را میخورم و پیشنهاد میکنم اوهم یک لیوان بخورد.
یک بطری و یک لیوان و کوانتا!ترکیب وحشییه!
کوانتا بعد از اسرار من لیوان نوشیدنی را سر کشید.هر دفعه نگاه به س.ی.نه های کوانتا مرا ت.ح.ریک میکرد.لباس تنگی داشت و س.ی.نه های بزرگی.
وحتشناک بود.هر لحظه امکان داشت اتفاقی بیوفتد.
کوانتا متوجه نگاه های من شد و گونه هایش سرخ شد...
از جا بلند شدم و کوانتا را روی تخت پرت کردم...چیز دیگری به یاد ندارم...فقط میدانم که صدای فنر تخت اذیتم میکرد...و نرمی س.ی.ن.ه های کوانتا لای دستانم.
کلارا وارد اتاق میشود و لحظهای کپ میکند و با عجله به بیرون میرود.
بعد از گذشت چند ساعت به خودم برگشتم و با صحنهای مواجه شدم که حتی تصورش هم خجالت اورد بود.
ویریا با خجالتی نگاهی به من میکند و گونه هایش سرخ میشود.
از اب بیرون می اید و سمت من حرکت میکند.
حوله را دور گردن اقای ویریا انداختم.
و دستان و گردن اورا خشک کردم.
بعد از حمام اتاق استراحت اقای ویریا را گرم و اماده کردم.مانند همیشه یک بطری نوشیدنی روی میز کنار تخت گذاشتم.
اقای ویریا*
_کوانتا یهشیشه دیگه بیار
+نوشیدنی؟
از اتاق بیرون رفتم تا یک بطری نوشیدنی برای اقای ویریا بیاورم.
یک شیشه در دست گرفتم و به سمت اتاق اقای ویریا حرکت کردم.
در اتاق را به ارامی باز میکنم.
(مثل خوابش تو پارت ۳ یا چهار نمیدونم پارت چند بود_ویریا دکمه های لباسش باز بود و روی تخت لش شده بود.موهای صاف و مرتبش ژولیده پولیده شده بود و گونه هاش سرخ شده بود)
_کوانتا بیارش اینجا
رفتم جلو و دو لیوان پر کردم.
_من اگه بخام دو لیوان بخورم یه لیوان و دوبار پر میکنم.بیا این و تو بخور.
+علاقهای به خوردن نوشیدنی ندارم
_من علاقه دارم.!...
از زبان کلارا"
در حال تمیز کردن در بودم که کوانتا را با یک بطری نوشیدنی دیدم که داشت به سمت اتاق ویریا حرکت میکرد.
من ساعت ها مشغول تمیز کاری بودم ولی کوانتای رو ندیدم.
فقط برای خبر گرفتن چند در زدم و وارد اتاق ویریا شدم.
محکم در را بستم و رفتم بیرون.هرکدام از چشمانم مانند یک کاسه بزرگ شدند. دستانم را روی دهانم گذاشتم و عقب عقب راه رفتم.
از زبان اقای ویریا"
کوانتا اتاق را گرم و اماده کرده بود.در را باز کردم و وارد اتاق شدم.روی تخت لش شدم و کمی نوشیدنی خوردم.
_کوانتا برو یه شیشه دیگه بیار!
بعد از رفتن کوانتا هوا به شدت گرم شده بود.دکمه های لباسم را باز کردم و کمی بر روی موهایم دستی کشیدم.تشنگی ام مرا مجبور به خوردن زیاد نوشیدنی کرد.
کوانتا با شیشهای از نوشیدنی وارد میشود و نگاهی تعجب امیز میکند.
از او میخاهم تا دو لیوان پرکند.لیوان را میخورم و پیشنهاد میکنم اوهم یک لیوان بخورد.
یک بطری و یک لیوان و کوانتا!ترکیب وحشییه!
کوانتا بعد از اسرار من لیوان نوشیدنی را سر کشید.هر دفعه نگاه به س.ی.نه های کوانتا مرا ت.ح.ریک میکرد.لباس تنگی داشت و س.ی.نه های بزرگی.
وحتشناک بود.هر لحظه امکان داشت اتفاقی بیوفتد.
کوانتا متوجه نگاه های من شد و گونه هایش سرخ شد...
از جا بلند شدم و کوانتا را روی تخت پرت کردم...چیز دیگری به یاد ندارم...فقط میدانم که صدای فنر تخت اذیتم میکرد...و نرمی س.ی.ن.ه های کوانتا لای دستانم.
کلارا وارد اتاق میشود و لحظهای کپ میکند و با عجله به بیرون میرود.
بعد از گذشت چند ساعت به خودم برگشتم و با صحنهای مواجه شدم که حتی تصورش هم خجالت اورد بود.
۲.۸k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.