شهدا
بنام خدای شهیدان
دیروز سالگرد شهادت محمود بود یعنی ٢٠ / ١٠ / ١٣۶۵ عملیات کربلای پنج
حدودا" اواخرفروردين ماه سال شصت و پنج بود که جلوي چادر نشسته بودم و تو خودم بودم كه يه دفعه ديدم شهيد محمود شيرسوار (با محمود که بچه محل بودیم و خونه شون روبروی خونه حسن اینا بود در سال ۶٠ تو پایگاه مسجد آشنا شدم ، اون موقع من ١٢ سالم بود و محمود یه سه سالی از من بزرگتر بود ، محمود خانواده شلوغی داشت چهار پنج تا داداش و سه چهار تا خواهر که محمود کوچکترین شان بود ، بچه تو دار و کم حرفی بود و بیشتر حرف هاش مسائل فقهی و احکام اسلامی بود و تو مسائل دیگر اصلا"نه دخالت می کرد و نه در موردشان حرف میزد ، با حسن هم چون همسایه نزدیک بودند خیلی رفیق بود و دوران بچگی خوبی با هم داشتند ، بعد از شهادت حسن هم خیلی تلاش می کرد که خودش را بهش برسونه و آخر سر هم رسید) روبرويم ايستاده و داره نيگام مي كنه، نمي دونم چه مدتي بود كه ايستاده بود، همون كه به خودم اومدم ديدم آفتاب داره ميره، محمود گفت كجائي؟ گفتم محمود بيا، گفت كجا؟ گفتم تو بيا، بعد بردمش به طرف خاكريز ، گفت اينجا واسه چي اومديم؟ گفتم بيا بالا بشين همين جا ، درست روبروي خودم و جائي كه هميشه حسن مي نشست نشوندم ، گفتم محمود قبل از عمليات موقع غروب آفتاب هميشه با حسن مي اومديم اينجا مي نشستيم و حرف مي زديم ، از همه چي ، از همه جا و از همه كس ، حسن هم بيشتر از شهادتش حرف مي زد ، منم هي بهش تشر مي زدم نگو تو شهيد نمي شي ، هي با هم حرف مي زديم تا اذان مي گفت و مي رفتيم نماز ، همين جوري كه من يه ريز داشتم حرف مي زدم يه دفعه به محمود نيگاه كردم ديدم بنده خدا فقط داره گريه مي كنه ، منم كه تو حال خودم نبودم فقط اشك بود كه سرازير مي شد ، بعد ساكت شدم و هيچي نگفتم ، محمود گفت خوش به حالت كه چند ماه با حسن بودي كاش من هم ميومدم پشتون ، هيچي نمي گفتم فقط داشتم به محمود نگاه ميكردم ، بعد بهش گفتم محمود مي دوني درست نشستي جائي كه حسن مي نشست ، يه دفعه گفت يعني منم شهيد ميشم؟ گفتم نمي دونم شايد تو هم شهيد شدي ، محمود يه چند دقيقه اي فقط فكر مي كرد و هيچي نمي گفت ، بعد صداي اذان بلند شد ، گفتم پاشو بريم ديگه تموم شد و بلند شديم رفتيم براي وضو و نماز و محمود درست بعد از نه ماه از اون تاریخ در عمليات كربلاي پنج شهيد شد و رفت پيش حسن .
روحشان شاد ، یادشان گرامی و راهشان پررهرو باد ان شاءلله تعالی
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#رفیق_شهیدم_محمود_شیرسوار
#حسن_ختام_عاشقی
دیروز سالگرد شهادت محمود بود یعنی ٢٠ / ١٠ / ١٣۶۵ عملیات کربلای پنج
حدودا" اواخرفروردين ماه سال شصت و پنج بود که جلوي چادر نشسته بودم و تو خودم بودم كه يه دفعه ديدم شهيد محمود شيرسوار (با محمود که بچه محل بودیم و خونه شون روبروی خونه حسن اینا بود در سال ۶٠ تو پایگاه مسجد آشنا شدم ، اون موقع من ١٢ سالم بود و محمود یه سه سالی از من بزرگتر بود ، محمود خانواده شلوغی داشت چهار پنج تا داداش و سه چهار تا خواهر که محمود کوچکترین شان بود ، بچه تو دار و کم حرفی بود و بیشتر حرف هاش مسائل فقهی و احکام اسلامی بود و تو مسائل دیگر اصلا"نه دخالت می کرد و نه در موردشان حرف میزد ، با حسن هم چون همسایه نزدیک بودند خیلی رفیق بود و دوران بچگی خوبی با هم داشتند ، بعد از شهادت حسن هم خیلی تلاش می کرد که خودش را بهش برسونه و آخر سر هم رسید) روبرويم ايستاده و داره نيگام مي كنه، نمي دونم چه مدتي بود كه ايستاده بود، همون كه به خودم اومدم ديدم آفتاب داره ميره، محمود گفت كجائي؟ گفتم محمود بيا، گفت كجا؟ گفتم تو بيا، بعد بردمش به طرف خاكريز ، گفت اينجا واسه چي اومديم؟ گفتم بيا بالا بشين همين جا ، درست روبروي خودم و جائي كه هميشه حسن مي نشست نشوندم ، گفتم محمود قبل از عمليات موقع غروب آفتاب هميشه با حسن مي اومديم اينجا مي نشستيم و حرف مي زديم ، از همه چي ، از همه جا و از همه كس ، حسن هم بيشتر از شهادتش حرف مي زد ، منم هي بهش تشر مي زدم نگو تو شهيد نمي شي ، هي با هم حرف مي زديم تا اذان مي گفت و مي رفتيم نماز ، همين جوري كه من يه ريز داشتم حرف مي زدم يه دفعه به محمود نيگاه كردم ديدم بنده خدا فقط داره گريه مي كنه ، منم كه تو حال خودم نبودم فقط اشك بود كه سرازير مي شد ، بعد ساكت شدم و هيچي نگفتم ، محمود گفت خوش به حالت كه چند ماه با حسن بودي كاش من هم ميومدم پشتون ، هيچي نمي گفتم فقط داشتم به محمود نگاه ميكردم ، بعد بهش گفتم محمود مي دوني درست نشستي جائي كه حسن مي نشست ، يه دفعه گفت يعني منم شهيد ميشم؟ گفتم نمي دونم شايد تو هم شهيد شدي ، محمود يه چند دقيقه اي فقط فكر مي كرد و هيچي نمي گفت ، بعد صداي اذان بلند شد ، گفتم پاشو بريم ديگه تموم شد و بلند شديم رفتيم براي وضو و نماز و محمود درست بعد از نه ماه از اون تاریخ در عمليات كربلاي پنج شهيد شد و رفت پيش حسن .
روحشان شاد ، یادشان گرامی و راهشان پررهرو باد ان شاءلله تعالی
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#رفیق_شهیدم_محمود_شیرسوار
#حسن_ختام_عاشقی
۱.۳k
۲۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.