وقتی که زندگیم عوض شد ۲۴
و خب ات با عجله رفت و زنگ اتاق ۷ رو زد و زنگ به این معنا بودکه سفارش رسیده و در اتاق رو براش باز کردن و ات رفت تو و بدون اینکه با کسی توجه کنه شروع کرد غذا هارو روی میز چیدن یکدفعه ای صدای افتادن لیوان یکی از افراد اونجا اومد اون فرد تا اومد خرده های شیشه رو جمع کنه ات گفت:
دست نزنین بعد اینکه غذا ها رو چیدم خودم میام جمع میکنم
و تا این رو گفت هیچ کس چیزی نگفت و ات تعجب کرد که صدای کسی نیومده به خاطر همین سرش رو بالا گرفت تا ببینه کسی اونجا هست یا نه و تا سرش رو بالا گرفت یکدفعه ای یکی با صدای درمونده گفت : ات !
این داستان ادامه دارد...💜
#تهیونگ
#فیک
دست نزنین بعد اینکه غذا ها رو چیدم خودم میام جمع میکنم
و تا این رو گفت هیچ کس چیزی نگفت و ات تعجب کرد که صدای کسی نیومده به خاطر همین سرش رو بالا گرفت تا ببینه کسی اونجا هست یا نه و تا سرش رو بالا گرفت یکدفعه ای یکی با صدای درمونده گفت : ات !
این داستان ادامه دارد...💜
#تهیونگ
#فیک
۷.۶k
۲۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.