مافیای من پارت ۶
پرش زمانی به شب
ویو مینسو
شب بود و همه کارا رو کردم و رفتم بالا تو اتاقم که چشمم به یه لباس خورد یادم افتاد که امشب باید با نامجون برم بیرون لباسو پوشیدم (عکسشو میذارم) و آرایش کردم و رفتم بیرون که نامجون رو دیدم
ویو نامجون
داشتم میرفتم دم اتاق مینسو که با اون لباس دیدمش اون فوقالعاده جذاب بود تو همین فکرا بودم که با صدای مینسو به خودم اومدم
مینسو : به چی فکر میکنین؟
نامجون : ه ها هیچی بریم
مینسو : رفتیم نشستیم تو ماشین
نامجون : حواست باشه اونجا منو ارباب صدا نکن
مینسو : پس چی صداتون کنم
نامجون : نمیدونم عشقمی چیزی صدا کن
مینسو : ب باشه چشم
ویو مینسو
رسیدیم پیاده شدم نامجون دستشو دور کمرم حلقه کرد و رفتیم نشستیم سر میز و نامجون رفت پیش دوستاش که دیدم یه نفر اومد نشست پیشم
پسره : او چه بانوی زیبایی
مینسو : برو گمشو
پسره : نرم چیکار میکنی
مینسو : داشت میومد سمتم که جیغم در اومد و دیدم یه نفر پسش زد اون نامجون بود
ویو نامجون
رفتم تا مینسو رو به بچه ها معرفی کنم که یهو دیدم اون عوضی (اون پسره دشمن نامجونه و اسمش جونگ سوک هست) رفته سمت مینسو دیگه خون به مغزم نرسید رفتم و تا تونستم کتکش زدم
مینسو : ارباب ولش کنین
نامجون : خفه شو (باداد)
مینسو : دستمو گرفت و برد بیرون مهمونی
نامجون : چرا گذاشتی اون پسره نزدیکت بشه ها (باداد)
مینسو : سر من داد نزن مگه تو چه کاره منی که برام تصمیم میگیری ها با هرکی دلم میخواد میگردم . داشتم حرف میزدم که با سیلی که محکم تو گوشم خورد حرفم نصفه موند
نامجون : چون من دوست دارم من نمیتونم تورو به عنوان یه ندیمه ببینم از همون روز اول که دیدمت عاشقت شدم (باداد)
مینسو : شوکه شده بودم یعنی چی اون همه مدت منو دوسم داشته
نامجون : اصلا نمیخواستم بهش اینجوری اعتراف کنم یهو دیدم از لبش داره خون میاد
نامجون : ح حالت خوبه
مینسو : به من دست نزن
نامجون : ببخشید دست خودم نبود
مینسو : ولم کن
نامجون : کجا میری
مینسو : میخوام تنها باشم ولم کن
ویو مینسو
سریع از اونجا دور شدم من دیگه امیدی واسه ی زندگی ندارم میرم پیش مامانم رفتم توی یه ساختمون و دیدم نامجون داره میاد دنبالم سریع از پله بالا رفتم و رفتم لب پشت بوم و خواستم خودمو پرت کنم که یهو .........
پارت بعدی رو فردا میذارم :)
ویو مینسو
شب بود و همه کارا رو کردم و رفتم بالا تو اتاقم که چشمم به یه لباس خورد یادم افتاد که امشب باید با نامجون برم بیرون لباسو پوشیدم (عکسشو میذارم) و آرایش کردم و رفتم بیرون که نامجون رو دیدم
ویو نامجون
داشتم میرفتم دم اتاق مینسو که با اون لباس دیدمش اون فوقالعاده جذاب بود تو همین فکرا بودم که با صدای مینسو به خودم اومدم
مینسو : به چی فکر میکنین؟
نامجون : ه ها هیچی بریم
مینسو : رفتیم نشستیم تو ماشین
نامجون : حواست باشه اونجا منو ارباب صدا نکن
مینسو : پس چی صداتون کنم
نامجون : نمیدونم عشقمی چیزی صدا کن
مینسو : ب باشه چشم
ویو مینسو
رسیدیم پیاده شدم نامجون دستشو دور کمرم حلقه کرد و رفتیم نشستیم سر میز و نامجون رفت پیش دوستاش که دیدم یه نفر اومد نشست پیشم
پسره : او چه بانوی زیبایی
مینسو : برو گمشو
پسره : نرم چیکار میکنی
مینسو : داشت میومد سمتم که جیغم در اومد و دیدم یه نفر پسش زد اون نامجون بود
ویو نامجون
رفتم تا مینسو رو به بچه ها معرفی کنم که یهو دیدم اون عوضی (اون پسره دشمن نامجونه و اسمش جونگ سوک هست) رفته سمت مینسو دیگه خون به مغزم نرسید رفتم و تا تونستم کتکش زدم
مینسو : ارباب ولش کنین
نامجون : خفه شو (باداد)
مینسو : دستمو گرفت و برد بیرون مهمونی
نامجون : چرا گذاشتی اون پسره نزدیکت بشه ها (باداد)
مینسو : سر من داد نزن مگه تو چه کاره منی که برام تصمیم میگیری ها با هرکی دلم میخواد میگردم . داشتم حرف میزدم که با سیلی که محکم تو گوشم خورد حرفم نصفه موند
نامجون : چون من دوست دارم من نمیتونم تورو به عنوان یه ندیمه ببینم از همون روز اول که دیدمت عاشقت شدم (باداد)
مینسو : شوکه شده بودم یعنی چی اون همه مدت منو دوسم داشته
نامجون : اصلا نمیخواستم بهش اینجوری اعتراف کنم یهو دیدم از لبش داره خون میاد
نامجون : ح حالت خوبه
مینسو : به من دست نزن
نامجون : ببخشید دست خودم نبود
مینسو : ولم کن
نامجون : کجا میری
مینسو : میخوام تنها باشم ولم کن
ویو مینسو
سریع از اونجا دور شدم من دیگه امیدی واسه ی زندگی ندارم میرم پیش مامانم رفتم توی یه ساختمون و دیدم نامجون داره میاد دنبالم سریع از پله بالا رفتم و رفتم لب پشت بوم و خواستم خودمو پرت کنم که یهو .........
پارت بعدی رو فردا میذارم :)
۷.۹k
۰۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.