تاوان-سرعت
#تاوان-سرعت
پارت 4
دیدم کوکه
{+سانام رسیدی
_اره}گوشیم زنگ خورد کوک بود
_جانم کوک
+سانام خوبی چرا صدات گرفتس
_خوبم دوباره با بابام دعوام شد
+بازم موضوع ازدواج ؟
_اره فردا میان و من باید جواب بله بدم
+حق نداره اینکارو کنی اگه من جونگکوکم نمیزارم این وصلت سر بگیره
_کوک میخوای چیک.....(قطع کرد)
امید وارم کار اشتباهی نکنه
پرش زمانی به فردا شب
_دیگه کاملا اماده شدم خیلی میترسیدم نه از اینکه میخوام جواب بله بدم از اینکه کوک میخواد چیکار کنه
مس:سانا دخترم بیا پایین
_(رفتم پایین)تعظیم کردم سلام من سانا هستم از دیدنتون خوشبختم
پس:خوب اینم دختر سنا که درموردش حرف میزدیم
پدر داماد:بله ازشون معلومه که دختر باشخصیتی هستن
مادر داماد:پس بهتره شروع کنیم
خوب دخترم تو به این وصلت راضی هستی
_خوب من عام من ... یه نگاه به پدرم کردم که دیدم داره با عصبانیت واسم خط و نشون میکشه دیگه امیدی به کوک نداشتم میخواستم بله رو بگم که یهو.........
(خدمتکار اومد و گفت)
خدمتکار:ببخشید قربان ی نفر هست و میخواد با شما حرف بزنه
پس:با من؟
خدمتکار:بله (رفت)
پس:ببخشید الان برمیگردم
(دوباره خدمتکار اومد و گفت)
خدمتکار:ببخشید خانم گوشیتون بالا زنگ میخوره
_عزیزم میشه واسم بیاری
خدمتکار:خانم میشه خواهش کنم خودتون برین شاید شخصی باشه
_باشه(تعجب)ببخشید یکم دیگه برمیگردم
(رفتم بالا در اتاق رو که باز کردم چشمام از تعجب داشت از حدقه در میومد)
_کوک اینجا چیکار میکنی؟(ذوق)
+نفس کوکی خیلی وقت نداریم باید زود بریم
_کجا بریم؟
+فکر کردی میزارم از پیشم بریو ازدواج کنی (نیشخند)
_(ذوق پریدم بغلشو گفتم)عاشقتم کوکییی خیلی دوست دارم
+منم خیلی دوست دارم ولی وقت نداریم الانه که جیمین دیگه بره
_باشه بریم
(سانا و کوک از در پشتی خونه بیرون رفتنو سوار ماشین شدنو کوک گوشیشو گرفتو داشت پیام میداد )
_کوکی داری چیکار میکنی
+دارم به جیمین پیام میدم که برگرده
_کوکی؟
پارت 4
دیدم کوکه
{+سانام رسیدی
_اره}گوشیم زنگ خورد کوک بود
_جانم کوک
+سانام خوبی چرا صدات گرفتس
_خوبم دوباره با بابام دعوام شد
+بازم موضوع ازدواج ؟
_اره فردا میان و من باید جواب بله بدم
+حق نداره اینکارو کنی اگه من جونگکوکم نمیزارم این وصلت سر بگیره
_کوک میخوای چیک.....(قطع کرد)
امید وارم کار اشتباهی نکنه
پرش زمانی به فردا شب
_دیگه کاملا اماده شدم خیلی میترسیدم نه از اینکه میخوام جواب بله بدم از اینکه کوک میخواد چیکار کنه
مس:سانا دخترم بیا پایین
_(رفتم پایین)تعظیم کردم سلام من سانا هستم از دیدنتون خوشبختم
پس:خوب اینم دختر سنا که درموردش حرف میزدیم
پدر داماد:بله ازشون معلومه که دختر باشخصیتی هستن
مادر داماد:پس بهتره شروع کنیم
خوب دخترم تو به این وصلت راضی هستی
_خوب من عام من ... یه نگاه به پدرم کردم که دیدم داره با عصبانیت واسم خط و نشون میکشه دیگه امیدی به کوک نداشتم میخواستم بله رو بگم که یهو.........
(خدمتکار اومد و گفت)
خدمتکار:ببخشید قربان ی نفر هست و میخواد با شما حرف بزنه
پس:با من؟
خدمتکار:بله (رفت)
پس:ببخشید الان برمیگردم
(دوباره خدمتکار اومد و گفت)
خدمتکار:ببخشید خانم گوشیتون بالا زنگ میخوره
_عزیزم میشه واسم بیاری
خدمتکار:خانم میشه خواهش کنم خودتون برین شاید شخصی باشه
_باشه(تعجب)ببخشید یکم دیگه برمیگردم
(رفتم بالا در اتاق رو که باز کردم چشمام از تعجب داشت از حدقه در میومد)
_کوک اینجا چیکار میکنی؟(ذوق)
+نفس کوکی خیلی وقت نداریم باید زود بریم
_کجا بریم؟
+فکر کردی میزارم از پیشم بریو ازدواج کنی (نیشخند)
_(ذوق پریدم بغلشو گفتم)عاشقتم کوکییی خیلی دوست دارم
+منم خیلی دوست دارم ولی وقت نداریم الانه که جیمین دیگه بره
_باشه بریم
(سانا و کوک از در پشتی خونه بیرون رفتنو سوار ماشین شدنو کوک گوشیشو گرفتو داشت پیام میداد )
_کوکی داری چیکار میکنی
+دارم به جیمین پیام میدم که برگرده
_کوکی؟
۱۵.۵k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.