تکپارتی .فرشته کوچولو رفتی
پسرک تو گوشه ی اتاق نشسته بود و سیگار رو به گوشه لبش نزدیک می کرد،می شد رگای قرمز رو تو چشماش دید در حالی که رو دستاش پر از زخم بود ؛ دیگه نمی شد صدای قلبش رو شنید انگار که دور قلبش رو با یه سنگ سفت و عایق صدا دور گیری کرده بود.
کل چراغ های کلبه خاموش بود و فقط اون آتیش کوچولو که برای گرم نگه داشتن خونه روشن بود خونه رو نسبتا روشن می کرد
پسرک برای بار هزارم گوشیش رو باز کرد و دوباره رفت گالریش
اون عکس ها داشتن خاطرات رو دوباره براش روشن می کردند و کاری می کردند که با تمام وجودش بخواد داد بکشه ولی نمی تونست از وقتی اون رفته بود بی حس شده بود نمی تونست احساساتش رو نشون بده
بدون این که متوجه بشه قطره اشکی روی گونش غلتید و از کنار لبش رد شد که یهو دستی کوچیک خطی که اون اشک رو گونه ی پسرک ایجاد کرده بود رو نوازش کرد که باعث شد پسرک سرش رو بیاره بالا و با دیدن صحنه ی روبروش احساساتی قاطی مثل خوشحالی،عشق ،ترس و تعجب رو حس کنه
ا.ت.کوکی من چرا داره گریه می کنه؟هوم؟(مهربون)
کوک.ا.ت ت تو (بغض)
ا.ت.ببخشید که تنهات گذاشتم کوک و آروم پسرک رو بغل می کنه
کوک.ا.ت لطفا تنهام نزار دیگه من.. من بدون تو هیچم لطفا(بغض و ا.ت رو محکم تر بغل کرد)
ا.ت. باشه کوکی من من معذرت می خوام ولی تو هم باید معذرت خواهی کنی تو به من قول دادی به خودت آسیب نرسونی و بعد گفتن این حرفش دستای کوک رو گرفت و به زخماش زول زد
کوک.اگه واست مهم بودم تنهام نمی زاشتی(بغض)
ا.ت.من مجبور بودم دست خودم نبود(آروم و گونه ی کوک رو نوازش می کنه)
کوک.اگه زود تر می گفتی می تونستیم راه چاره رو پیدا کنیم نباید از من مخفی می کردی(بغض و کمیییی داد)
ا.ت.من من معذرت می خوام کوک ولی الان باید برم و آروم گونه ی کوک رو می بوسه
کوک.لطفا نرو ا.ت تنهام نزار
ا.ت.ولی تو الان باید بیدار بشی کوکی هوم؟یادت نره دوست دارم کوکی شکلاتی من(و بعد از کوک جدا شد) هر چقدر از کوک دور تر می شد فضا واسه پسرک تاریک تر می شد و آخرش آروم چشماش رو باز کرد
دوباره توهم زده بود درسته اون فرشته کوچولوش رو خیلی وقت بود از دست داده بود اونم فقط به خاطر یه بیماری جدید که درمانی نداشت و به خاطر همین فرشتش اون رو تنها گذاشت یا بهتره بگیم بعد رفتن دخترک ، کوک جسمش بود ولی تیکه پارچه؛ روحش هم بود ولی روحی خسته و مرده طوری که هر روز توهم فرشتش رو می دید و هر بار که از اون خواب و یا توهم بیدار می شد بیشتر دلتنگ فرشتش می شد،از نظر اون اگه متوجه بیماری دخترک شده بود می تونست نجاتش بده ولی ا.ت فقط به خاطر این که اون آسیبی نبینه بهش نگفته بود
☆چطور بود؟☆
《گریه کردین؟🚬》
☆اهم اهم من دیگه ایده هام ته کشیده درخواستی بدین☆
کل چراغ های کلبه خاموش بود و فقط اون آتیش کوچولو که برای گرم نگه داشتن خونه روشن بود خونه رو نسبتا روشن می کرد
پسرک برای بار هزارم گوشیش رو باز کرد و دوباره رفت گالریش
اون عکس ها داشتن خاطرات رو دوباره براش روشن می کردند و کاری می کردند که با تمام وجودش بخواد داد بکشه ولی نمی تونست از وقتی اون رفته بود بی حس شده بود نمی تونست احساساتش رو نشون بده
بدون این که متوجه بشه قطره اشکی روی گونش غلتید و از کنار لبش رد شد که یهو دستی کوچیک خطی که اون اشک رو گونه ی پسرک ایجاد کرده بود رو نوازش کرد که باعث شد پسرک سرش رو بیاره بالا و با دیدن صحنه ی روبروش احساساتی قاطی مثل خوشحالی،عشق ،ترس و تعجب رو حس کنه
ا.ت.کوکی من چرا داره گریه می کنه؟هوم؟(مهربون)
کوک.ا.ت ت تو (بغض)
ا.ت.ببخشید که تنهات گذاشتم کوک و آروم پسرک رو بغل می کنه
کوک.ا.ت لطفا تنهام نزار دیگه من.. من بدون تو هیچم لطفا(بغض و ا.ت رو محکم تر بغل کرد)
ا.ت. باشه کوکی من من معذرت می خوام ولی تو هم باید معذرت خواهی کنی تو به من قول دادی به خودت آسیب نرسونی و بعد گفتن این حرفش دستای کوک رو گرفت و به زخماش زول زد
کوک.اگه واست مهم بودم تنهام نمی زاشتی(بغض)
ا.ت.من مجبور بودم دست خودم نبود(آروم و گونه ی کوک رو نوازش می کنه)
کوک.اگه زود تر می گفتی می تونستیم راه چاره رو پیدا کنیم نباید از من مخفی می کردی(بغض و کمیییی داد)
ا.ت.من من معذرت می خوام کوک ولی الان باید برم و آروم گونه ی کوک رو می بوسه
کوک.لطفا نرو ا.ت تنهام نزار
ا.ت.ولی تو الان باید بیدار بشی کوکی هوم؟یادت نره دوست دارم کوکی شکلاتی من(و بعد از کوک جدا شد) هر چقدر از کوک دور تر می شد فضا واسه پسرک تاریک تر می شد و آخرش آروم چشماش رو باز کرد
دوباره توهم زده بود درسته اون فرشته کوچولوش رو خیلی وقت بود از دست داده بود اونم فقط به خاطر یه بیماری جدید که درمانی نداشت و به خاطر همین فرشتش اون رو تنها گذاشت یا بهتره بگیم بعد رفتن دخترک ، کوک جسمش بود ولی تیکه پارچه؛ روحش هم بود ولی روحی خسته و مرده طوری که هر روز توهم فرشتش رو می دید و هر بار که از اون خواب و یا توهم بیدار می شد بیشتر دلتنگ فرشتش می شد،از نظر اون اگه متوجه بیماری دخترک شده بود می تونست نجاتش بده ولی ا.ت فقط به خاطر این که اون آسیبی نبینه بهش نگفته بود
☆چطور بود؟☆
《گریه کردین؟🚬》
☆اهم اهم من دیگه ایده هام ته کشیده درخواستی بدین☆
۷.۴k
۲۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.