عموی جذاب من p4
# اهم اهم میخواستم یچیزی بگم
با این حرف همه نگاه ها رف سمت پدر ، متوجه شد که منتظر اینیم که صحبت کنه برای همین گلوشو صاف کرد و با جدیت گفت
# برادر خیلی خوشحالم که به کره اومدی و اینکه به این مهمونی اومدی واقعا ممنونم ولی راستش ....امم یه درخواستی ازت داشتم
کوک: اوهوم متوجه ام
# راستش جین وو.....اممم بارداره
همه: چییییییی؟...راستش جین وو عمه ی من حساب میشه و میشه گفت مهربون ترین زنی بود که تاحالا دیدم ولی اون بعد ازدواجش با یه مرد مکزیکی ، به اسپانیا مهاجرت کردند .حقیقتش اون برای هممون عزیزه و اینکه الان شنیدم بارداره خیلی براش خوشحالم ، تا اونجایی که امشب از زبون اوما کشیدم بیرون ، این سه تا خواهر برادر کلییی به هم وابسته هستن و به هم علاقه داشتند ، دارند و خواهند داشت، زمانی که داداش ناتنی اپا و عمه جین وو خارج از کشور بودن با پدرم کلییییی تلفنی صحبت میکردن و من حتی نمیدونستم که یه عموی ناتنی دارم.
+ اوه اپا اینکه عالیهههه. چند ماهشهه ، کی میبینیمشوننن, اونا میان، وااای خدااا دلم برای عمه جین وو تنگیدععهه( باذوق و تند تند)
- هییی دختر نفس بگیرررر آروم ترررر
کوک : براش خوشحالم، راستی چه درخواستی داشتی؟
# خب اممم خجالت میکشم بگم ولی ما باید بریم اونجا، هم بخاطر اینکه من یه قرارداد با شرکت استار پلاست ( یه شرکت اسپانیایی تصور کنید) بستم و باید اونجا باشم برای چند روز و گفتم که حالا که قراره برم اونجا کار کنم هانا (مامان رینا) هم بیاد اونجا که هم از جین وو مراقبت کنه و حواسش بهش باشه و هم کنار خودم باشه(با گرفتن دست هانا) ولی نمیدونم باید رینا رو کجا بزارم، راستش خواستم پیش خواهر هانا ، خاله y.n (کمبود اسم) باشه . ولی اون برای سه هفته باید مراقب بیماراش باشه ما هم قراره حداقل یک ماه اونجا باشیم گفتم توی این سه هفته البته اگه اگهههه مشکلی نداشته باشی ، اگه مشکلی نبا....
با تعجب داشتم به حرف های پدر گوش میکردم که آخرش کوک پرید وسط حرفش و نزاشت حرفشو کامل کنه
کوک: پیشمن باشه؟ فقط بگو کی میخواین برین؟!
# اومم ببین قراره آخر هفته همین هفته یعنی فک کنم سه روز دیگه بریم میدونی گفتم که اگه مشکلی نداش
کوک: اوکی پس سه روز دیگه میبینمتون من برم ، ممنون برای پذیرایی گرمتون(عادی ، انگار هیچی نشده)
- اوه واقعا ممنونم # وای داداش قربونت برم من ببخشیندااا
و منی که متعجب شنونده و نظاره گر همه اینا بودم
.............. سه رو بعد =
+ نهههههههه نمیخواااام نمیشههنههه نظر منم باید میپرسیدید من نمیخواممم عررررررررررررررررررررر 😭
- خدا دختر مگه میخواد بخورتت ، تازه باید متشکر هم باشی
# رینا قشنگ بابا نگام کن...با بغض بهش نگاه کردم...ادامه دارد
با این حرف همه نگاه ها رف سمت پدر ، متوجه شد که منتظر اینیم که صحبت کنه برای همین گلوشو صاف کرد و با جدیت گفت
# برادر خیلی خوشحالم که به کره اومدی و اینکه به این مهمونی اومدی واقعا ممنونم ولی راستش ....امم یه درخواستی ازت داشتم
کوک: اوهوم متوجه ام
# راستش جین وو.....اممم بارداره
همه: چییییییی؟...راستش جین وو عمه ی من حساب میشه و میشه گفت مهربون ترین زنی بود که تاحالا دیدم ولی اون بعد ازدواجش با یه مرد مکزیکی ، به اسپانیا مهاجرت کردند .حقیقتش اون برای هممون عزیزه و اینکه الان شنیدم بارداره خیلی براش خوشحالم ، تا اونجایی که امشب از زبون اوما کشیدم بیرون ، این سه تا خواهر برادر کلییی به هم وابسته هستن و به هم علاقه داشتند ، دارند و خواهند داشت، زمانی که داداش ناتنی اپا و عمه جین وو خارج از کشور بودن با پدرم کلییییی تلفنی صحبت میکردن و من حتی نمیدونستم که یه عموی ناتنی دارم.
+ اوه اپا اینکه عالیهههه. چند ماهشهه ، کی میبینیمشوننن, اونا میان، وااای خدااا دلم برای عمه جین وو تنگیدععهه( باذوق و تند تند)
- هییی دختر نفس بگیرررر آروم ترررر
کوک : براش خوشحالم، راستی چه درخواستی داشتی؟
# خب اممم خجالت میکشم بگم ولی ما باید بریم اونجا، هم بخاطر اینکه من یه قرارداد با شرکت استار پلاست ( یه شرکت اسپانیایی تصور کنید) بستم و باید اونجا باشم برای چند روز و گفتم که حالا که قراره برم اونجا کار کنم هانا (مامان رینا) هم بیاد اونجا که هم از جین وو مراقبت کنه و حواسش بهش باشه و هم کنار خودم باشه(با گرفتن دست هانا) ولی نمیدونم باید رینا رو کجا بزارم، راستش خواستم پیش خواهر هانا ، خاله y.n (کمبود اسم) باشه . ولی اون برای سه هفته باید مراقب بیماراش باشه ما هم قراره حداقل یک ماه اونجا باشیم گفتم توی این سه هفته البته اگه اگهههه مشکلی نداشته باشی ، اگه مشکلی نبا....
با تعجب داشتم به حرف های پدر گوش میکردم که آخرش کوک پرید وسط حرفش و نزاشت حرفشو کامل کنه
کوک: پیشمن باشه؟ فقط بگو کی میخواین برین؟!
# اومم ببین قراره آخر هفته همین هفته یعنی فک کنم سه روز دیگه بریم میدونی گفتم که اگه مشکلی نداش
کوک: اوکی پس سه روز دیگه میبینمتون من برم ، ممنون برای پذیرایی گرمتون(عادی ، انگار هیچی نشده)
- اوه واقعا ممنونم # وای داداش قربونت برم من ببخشیندااا
و منی که متعجب شنونده و نظاره گر همه اینا بودم
.............. سه رو بعد =
+ نهههههههه نمیخواااام نمیشههنههه نظر منم باید میپرسیدید من نمیخواممم عررررررررررررررررررررر 😭
- خدا دختر مگه میخواد بخورتت ، تازه باید متشکر هم باشی
# رینا قشنگ بابا نگام کن...با بغض بهش نگاه کردم...ادامه دارد
۴.۰k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.