*پارت نهم*
+پس چرا ما تا 8 موندیم؟
€مگه آقای جئون بهت نگفت؟بعضی وقتا باید تا دیر موقع کار کنی
به سمت در رفتم و دستمو گذاشتم رو دستگیرش.
+هعی...عنم دهن جئون،بهش بگو واسم اضافه کاری رد کنه
€باشه بهش میگم
درو باز کردم که با جونگکوک رو به رو شدم
شوکه بهش خیره شدم
با خنده حرف زد:
_حتما برات اضافه کاری رد میکنم...خسته نباشی
+عااا ممنونم
سریع تعظیم کردم و ازش دور شدم...
وقتی به اندازه کافی ازش دور شدم کوبیدم رو پیشونیم
+احمققققق،واقعا احمقی ا.ت...از حالا به بعد باید مواظب رفتارم باشم...
خواستم تاکسی تلفنی بگیرم که جونگکوک صدام زد
لبامو رو هم فشوردم و برگشتم عقب
+بله آقای جئون
_متاسفم اگه اولین روز کاری برات خیلی سخت بود...اگه بخای میتونم برسونمت
+عا نه تاکسی میگیرم
_نیازی نیست...خودم میرسونمت
خواستم دوباره اصرار کنم که نیازی نیست ولی نذاشت
_باهام بیا خب؟
سرمو تکون دادم و آروم باهاش رفتم...
لعنتی...اگه تهیونگ و جونگکوک باهم رو به رو بشن چی؟
*
بیحرف تو ماشین نشسته بودیم که سکوتو شکست
_فک کنم شما با خانواده ما ارتباط نزدیکی داشته باشین
+اوه آره...صمیمیم کریسمس همیشه پیش همیم...ولی من تورو فقط یکی دوبار دیدم
_اره...راستش من زیاد نمیرم اونجا
+هوم...همینجا وایسا،ممنون
_اینجا؟ولی اونجایی که گفتی-
+عا نه همینجا پیاده میشم
_باشه هرجور راحتی...خدافظ
از ماشین پیاده شدم و لبخند پر استرسی زدم...
+خدافظ
خدا خدا میکردم تهیونگ مارو ندیده باشه وگرنه به کل نقشم بهم میریخت...
بعد از یکم پیاده روی به پاتوقمون رسیدم...
پشتش بهم بود و متوجه اومدنم نشد.
بند کیفمو محکم تو دستم گرفتم
+سلام
سریع برگشت سمتم و لبخند تلخی زد
-عا اومدی...خوشحالم که دوباره میبینمت
منم به زور لبخند زدم و سرمو تکون دادم
+الان دیدیم دیگه نه؟باید برم
اینو میگم و میخام ازش دور بشم که دستمو گرفت و کشوندم تو بغلش
-دلم برای روزای خوبمون تنگ شده ا.ت...روزی هزار بار آرزو میکنم که کاش میتونستم زمانو به عقب برگردونم تا هیچوقت به اون مهمونیه فا**کی نرم
بغض داشت خفم میکرد،ازش جدا شدم و به زور شروع به حرف زدن کردم:
+این درست نیست تهیونگ...تو با ماری ازدواج کردی...نباید خیانت کنی
دستشو گذاشت رو گونم
-ولی هیچکدوممون اینو نمیخایم
عصبی خودمو عقب کشیدم
+داری چه غلطی میکنی؟؟؟به ماری فکر نمیکنی به بچه تو شکمش فکر کن.
-پس من چی ها؟کی به من فکر میکنه؟
+لعنتی زنت باردارهههه...فردا بچت بزرگ شد چطور میخای تو چشماش نگاه کنی...هر چی بینمون بود درست همون روزی که کارت عروسیتو برام فرستادی تموم شد
-ولی من هنوز عاشقتم ا.ت
+نباش...منم دیگه عاشقت نیستم
اینو میگم و به سرعت ازش دور میشم
+اصن با خودم چی فکر کردم که اومدم؟لعنتیییی
€مگه آقای جئون بهت نگفت؟بعضی وقتا باید تا دیر موقع کار کنی
به سمت در رفتم و دستمو گذاشتم رو دستگیرش.
+هعی...عنم دهن جئون،بهش بگو واسم اضافه کاری رد کنه
€باشه بهش میگم
درو باز کردم که با جونگکوک رو به رو شدم
شوکه بهش خیره شدم
با خنده حرف زد:
_حتما برات اضافه کاری رد میکنم...خسته نباشی
+عااا ممنونم
سریع تعظیم کردم و ازش دور شدم...
وقتی به اندازه کافی ازش دور شدم کوبیدم رو پیشونیم
+احمققققق،واقعا احمقی ا.ت...از حالا به بعد باید مواظب رفتارم باشم...
خواستم تاکسی تلفنی بگیرم که جونگکوک صدام زد
لبامو رو هم فشوردم و برگشتم عقب
+بله آقای جئون
_متاسفم اگه اولین روز کاری برات خیلی سخت بود...اگه بخای میتونم برسونمت
+عا نه تاکسی میگیرم
_نیازی نیست...خودم میرسونمت
خواستم دوباره اصرار کنم که نیازی نیست ولی نذاشت
_باهام بیا خب؟
سرمو تکون دادم و آروم باهاش رفتم...
لعنتی...اگه تهیونگ و جونگکوک باهم رو به رو بشن چی؟
*
بیحرف تو ماشین نشسته بودیم که سکوتو شکست
_فک کنم شما با خانواده ما ارتباط نزدیکی داشته باشین
+اوه آره...صمیمیم کریسمس همیشه پیش همیم...ولی من تورو فقط یکی دوبار دیدم
_اره...راستش من زیاد نمیرم اونجا
+هوم...همینجا وایسا،ممنون
_اینجا؟ولی اونجایی که گفتی-
+عا نه همینجا پیاده میشم
_باشه هرجور راحتی...خدافظ
از ماشین پیاده شدم و لبخند پر استرسی زدم...
+خدافظ
خدا خدا میکردم تهیونگ مارو ندیده باشه وگرنه به کل نقشم بهم میریخت...
بعد از یکم پیاده روی به پاتوقمون رسیدم...
پشتش بهم بود و متوجه اومدنم نشد.
بند کیفمو محکم تو دستم گرفتم
+سلام
سریع برگشت سمتم و لبخند تلخی زد
-عا اومدی...خوشحالم که دوباره میبینمت
منم به زور لبخند زدم و سرمو تکون دادم
+الان دیدیم دیگه نه؟باید برم
اینو میگم و میخام ازش دور بشم که دستمو گرفت و کشوندم تو بغلش
-دلم برای روزای خوبمون تنگ شده ا.ت...روزی هزار بار آرزو میکنم که کاش میتونستم زمانو به عقب برگردونم تا هیچوقت به اون مهمونیه فا**کی نرم
بغض داشت خفم میکرد،ازش جدا شدم و به زور شروع به حرف زدن کردم:
+این درست نیست تهیونگ...تو با ماری ازدواج کردی...نباید خیانت کنی
دستشو گذاشت رو گونم
-ولی هیچکدوممون اینو نمیخایم
عصبی خودمو عقب کشیدم
+داری چه غلطی میکنی؟؟؟به ماری فکر نمیکنی به بچه تو شکمش فکر کن.
-پس من چی ها؟کی به من فکر میکنه؟
+لعنتی زنت باردارهههه...فردا بچت بزرگ شد چطور میخای تو چشماش نگاه کنی...هر چی بینمون بود درست همون روزی که کارت عروسیتو برام فرستادی تموم شد
-ولی من هنوز عاشقتم ا.ت
+نباش...منم دیگه عاشقت نیستم
اینو میگم و به سرعت ازش دور میشم
+اصن با خودم چی فکر کردم که اومدم؟لعنتیییی
۱۷.۵k
۰۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.