وقتی بهت خیانت کرد..
p2
( ات ویو )
به سمت درها حرکت کردم و یکی یکی بازشون میکردم...
به آخرین در که رسیدم کمی مکث کردم و چند ضربه به در زدم. صدایی نشنیدم ولی برای اینکه مطمئن بشم درو اروم با باز کردم و...با دیدن اون صحنه برای ثانیه ای خشک شدم .
( ادمین ویو )
درسته ، داشتی دوست پسرت رو در حالی که داشت دختر ناشناخته ای رو با ولع میبوسید نگاه میکردی...اونجا یچیزی ذهنت رو درگیر کرد ،تکرار میکردی : تاحالا شده منم با اینقدر شوق ببوسه ؟
بغض خشنی گلوت رو چنگ میزد. نمیخواستی توی اون مکان گریه کنی و از کمپانی بیرون اومدی.
سوار ماشینت شدی و به اشکات اجازه ی ریختن دادی. یک اشک ، دو اشک ، سه اشک...ماشینت رو روشن کردی و به مکان نا مشخصی حرکت کردی...
( 6 نوامبر 2024 ، هیونجین ویو ، ساعت 11 صبح )
چشمامو اروم باز کردم. چشمامو با دستام مالیدم تا به شدت نوری که از پشت پنجره میومد عادت کنم . با دیدن جای خالیه ات تعجب کردم..از روی تختم بلند شدم و...
( ادمین ویو )
هیونجین اروم از روی تخت بلند شد و از اتاقش بیرون اومد..همه جارو با دقت نگاه کرد ولی از تو خبری نبود . دوباره به اتاقش برگشت و لباساشو پوشید و سوییچ ماشینش رو برداشت. خواست از خونه بیرون بره که...
گوشیش زنگ خورد. با کلافگی به سمت موبایلش رفت و انگشتش رو روی دکمه ی سبز رنگ گوشیش کشید
_هوانگ هیونجین هستم بفرمایید
@ سلام از بیمارستان تماس میگیرم....
*seta
( ات ویو )
به سمت درها حرکت کردم و یکی یکی بازشون میکردم...
به آخرین در که رسیدم کمی مکث کردم و چند ضربه به در زدم. صدایی نشنیدم ولی برای اینکه مطمئن بشم درو اروم با باز کردم و...با دیدن اون صحنه برای ثانیه ای خشک شدم .
( ادمین ویو )
درسته ، داشتی دوست پسرت رو در حالی که داشت دختر ناشناخته ای رو با ولع میبوسید نگاه میکردی...اونجا یچیزی ذهنت رو درگیر کرد ،تکرار میکردی : تاحالا شده منم با اینقدر شوق ببوسه ؟
بغض خشنی گلوت رو چنگ میزد. نمیخواستی توی اون مکان گریه کنی و از کمپانی بیرون اومدی.
سوار ماشینت شدی و به اشکات اجازه ی ریختن دادی. یک اشک ، دو اشک ، سه اشک...ماشینت رو روشن کردی و به مکان نا مشخصی حرکت کردی...
( 6 نوامبر 2024 ، هیونجین ویو ، ساعت 11 صبح )
چشمامو اروم باز کردم. چشمامو با دستام مالیدم تا به شدت نوری که از پشت پنجره میومد عادت کنم . با دیدن جای خالیه ات تعجب کردم..از روی تختم بلند شدم و...
( ادمین ویو )
هیونجین اروم از روی تخت بلند شد و از اتاقش بیرون اومد..همه جارو با دقت نگاه کرد ولی از تو خبری نبود . دوباره به اتاقش برگشت و لباساشو پوشید و سوییچ ماشینش رو برداشت. خواست از خونه بیرون بره که...
گوشیش زنگ خورد. با کلافگی به سمت موبایلش رفت و انگشتش رو روی دکمه ی سبز رنگ گوشیش کشید
_هوانگ هیونجین هستم بفرمایید
@ سلام از بیمارستان تماس میگیرم....
*seta
۶.۰k
۱۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.