I wish I never saw it. (پارت 12)
وقتی فهمیدم اجوماعه بلند شدم عذارو داد بهم اشتها نداشتم دست نخورده گذاشتم یک ساعتی گذشت صدای باز شدن در اومد سرمو برگردوندم سمت در خود بود سریع نگاهمو به دستام دادم
جیمین: فرصت اخرته... امضاش میکنی. دستوری
ت ا: جرعت به خرج دادمو گفتم من امضا نمیکنم... ازت متنفرم
دستاشو از جیبش در اورد اومد سمتم مچ دستمو محکم گرفت با خودش میکشوندم تقلا میکردم ولم کنه بردم سمت دری اشنا بود د.. در اتاق شکنجه بود ازش متنفر بودم بیشتر تقلا کردم بردم تو پرتم کرد افتادم زمین
ت ا: خواهش میکنم... ولم کن
جیمین: خفه شو
بلندم کرد دستامو بالا بست به آهنای که فقط زنجیر داشت گریم گرفته بود
جیمین: انقدر اینجا میمونی تا ادمشی
پای برگه رو امضا کنی بدون توجه به خواهشام رفت بیرون
پنج روزی هست زندانیم جیمین حتی یه بارم دیگه اینجا نیامد توی این چند روز هیچی نخوردم حالم خیلی بد بود سردرد گرسنگی جونی برام نذاشتن انگار یکی با پتک می کوبید به سرم، سرمای اینجا به مغز استخونم رسیده بود لرز شدیدی به خاطره سرما میکردم
ت ا: ج... جیمین... جیمین
وقتی صداش کردم صدای باز شدن در اومد جلوم وایساد
جیمین: خوب؟
ت ا: باشه... امضاش میکنم
جیمین: بلخره بعد پنج روز عقلت سره جاش اومد
شروع کرد به باز کردن زنجیرای دستم به خاطره کوتاه بودن زنجیر نمیتونستم بشیم وقتی کاملا زنجیرارو باز کرد داشتم میافتادم برایداستایل بقلم کرد
منم جونی برای مقاوت کردن نداشتم سرمو گذاشتم رو سینه تختش چشمام بسته شد با فرو رفتگی چیزی تو دستم چشمامو باز کردم جانگ هو رو دیدم داشت به دستم سروم میزد
جانگ هو: بیدار شدید... خیلی ضعیف شدید چیزایی رو که باید بخورید رو به اقا میگم... با اجازه
جیمین: فرصت اخرته... امضاش میکنی. دستوری
ت ا: جرعت به خرج دادمو گفتم من امضا نمیکنم... ازت متنفرم
دستاشو از جیبش در اورد اومد سمتم مچ دستمو محکم گرفت با خودش میکشوندم تقلا میکردم ولم کنه بردم سمت دری اشنا بود د.. در اتاق شکنجه بود ازش متنفر بودم بیشتر تقلا کردم بردم تو پرتم کرد افتادم زمین
ت ا: خواهش میکنم... ولم کن
جیمین: خفه شو
بلندم کرد دستامو بالا بست به آهنای که فقط زنجیر داشت گریم گرفته بود
جیمین: انقدر اینجا میمونی تا ادمشی
پای برگه رو امضا کنی بدون توجه به خواهشام رفت بیرون
پنج روزی هست زندانیم جیمین حتی یه بارم دیگه اینجا نیامد توی این چند روز هیچی نخوردم حالم خیلی بد بود سردرد گرسنگی جونی برام نذاشتن انگار یکی با پتک می کوبید به سرم، سرمای اینجا به مغز استخونم رسیده بود لرز شدیدی به خاطره سرما میکردم
ت ا: ج... جیمین... جیمین
وقتی صداش کردم صدای باز شدن در اومد جلوم وایساد
جیمین: خوب؟
ت ا: باشه... امضاش میکنم
جیمین: بلخره بعد پنج روز عقلت سره جاش اومد
شروع کرد به باز کردن زنجیرای دستم به خاطره کوتاه بودن زنجیر نمیتونستم بشیم وقتی کاملا زنجیرارو باز کرد داشتم میافتادم برایداستایل بقلم کرد
منم جونی برای مقاوت کردن نداشتم سرمو گذاشتم رو سینه تختش چشمام بسته شد با فرو رفتگی چیزی تو دستم چشمامو باز کردم جانگ هو رو دیدم داشت به دستم سروم میزد
جانگ هو: بیدار شدید... خیلی ضعیف شدید چیزایی رو که باید بخورید رو به اقا میگم... با اجازه
۹۵.۱k
۱۴ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.